ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

ای امیر آب ما را زنده کن 

✍️مهری کیانوش راد 

 

مولانا جلال الدین از امیران زندگی بخشی است ، که خداوند  به زبان پارسی و بر زبان او ، آب حیات بخش عرفان را جاری ، تا جان تشنه ی انسان  را تا هستی باقی است ، از حیات لبریز کند.

به گفته ی شیخ بهایی : 

"من نمی گویم که آن عالیجناب

بود  پیغمبر و لی دارد کتاب 

مثنوی معنوی مولوی 

هست قرآنی به لفظ پهلوی

مثنوی او چو قرآن مدل 

هادی بعضی و بعضی را مضل."

مولانا آب حیات بخشی است ، که در  دفتر ششم مثنوی  خود را چنین وصف می کند : 

بانگ آبم من به گوش تشنگان /

هم چو باران می رسم از آسمان 

برجه ای عاشق برآور اضطراب /

بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب . 

 

و در دفتر سوم اعتراف می کند ، همان گونه که تشنه جویای آب است ، آب هم در جستجوی تشنه ای است ، که سیراب کند.

تشنه می نالد که ای آب گوارا /

آب هم نالد که کو آن آب خوار .

 

 

وصف این تشنگان و  امیران آب  زندگی بخش را، که مولانا یکی از آنان است ،  در دفتر دوم  مثنوی،  در داستان زنده شدن استخوان های  شیر به وسیله ی دعای عیسی (ع)   آمده است.

وصف کوردلانی که بر چشمه ی جوشان آبی زلال می رسند ، اما تشنه می روند.

 

امیران آب ، اگر چه به ظاهر با ما و در میان ما زندگی می کنند ، اما ناشناخته ، سوار بر فرصت های گذرانِ  لحظه ها ، گاه چهره نشان می دهند، می آیند و ما کوردلان از آن ها گذر می کنیم و جان تشنه ی خویش را چون سفال تهی و خشک باقی می گذاریم.

 

مولانا در  این داستان ،  پرده از بسیاری  آرزوهای انسان بر می دارد ، که تحقق آن ها مایه گمراهی و عدم اجابت شان ، به سعادت انسان نزدیک تر است.

داستان مردی خام که با عیسی همراه شد   به جای استفاده از کمال و معنویت و دم عیسایی برای زندگی بخشی حیات مرده ی خود ،  ، اصرار بر زنده شدن استخوان های پوسیده ی  ناشناخته ای در بیابانی  متروک   می کند . 

انکار پیامبر  در اجابت خواسته ی مرد ابله ، فایده ای نداشت ، دم عیسایی استخوان ها را زنده و استخوان های پوسیده ،  تبدیل به شیری سیاه شده و مرد بیچاره را در دم کشته و مغزش را بر زمین ریخت.

کله اش بر کند و مغزش ریخت زود / 

همچو جوزی کاندرو  مغزی  نبود.

اگر مرد جاهل ، مغز و درایتی داشت ، باید از عیسی که امیر  آب حیات بخش زندگانی بود  ، تقاضای زنده شدن حیات مرده ی خود  و به کمال رسیدن می کرد ، اما با تقاضای ابلهانه ی خود ، حیات  ظاهری خود را نیز نابود کرد ، هم چون الاغی که از نافهمی  چون به آبی گوارا می رسد، به جای استفاده از  آب حیات بخش ، آب  را با ادرار خود آلوده می کند .

 

داستان الاغ ، داستان ما انسان ها است ، که به جای استفاده ی از فرصت ها ،نابخردانه  به فرصت سوزی  لحظه ها  می پردازیم.

این سزای آن که یابد آب صاف / 

همچو خر در جو بمیزد  از  گزاف .

او بیابد آن چنان پیغمبری / 

میری آبی  زندگانی پروری .

چون  نمیرد پیش او از  امر کن /

ای امیر آب ما را زنده کن.

 

داستان مولانا و شمس ، یاد آور این حقیقت است ، که بسیاری شمس را دیدند و نشناختند .

مولانا شمس را دید و شناخت ، جان تشنه ی خود را سیراب  عرفان شمس کرد و شمس چون کبریتی باروت درون مولانا را مشتعل کرد .

 

روشنای جان مولانا تا به امروز روشنگر راه رهروانی است ، که به جستجوی حقیقت ، چون به او می رسند ، شعله ای  از نور او را چراغ راه خود کرده و جان تشنه ی خویش را سیراب دریای کمال او می کنند .

نشر در : 

پایکاه خبری شوشان . کد خبر : ۱۱۳۲۵۸

 

  • مهری کیانوش راد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی