به همین سادگی ...
به همین سادگی
عشق بارانی است
که می بارد
تا تو را سبز کند
اگر
زرد مانده ای
یا باران نیاریده
یا چتر بر سر گرفته ای.
به همین سادگی ...
به همین سادگی
عشق بارانی است
که می بارد
تا تو را سبز کند
اگر
زرد مانده ای
یا باران نیاریده
یا چتر بر سر گرفته ای.
خاک ، خاک و اهواز
این روز ها نام اهواز با خاک رقم خورده است.
هر روز که چشم می گشایم ، پنجره را باز می کنم ، پرده را کنار می زنم و طعم غلیظ خاک را وارد ریه های خود می کنم.
شگفت است ، اهوازی که باشی ؛ بعد از مدتی احساس می کنی ؛ تا طعم خاک را مز مزه نکنی ، روزی به رنگ خوزستان ،
رقم نخواهد خورد.
از پنجره ی باز می توانم حیاط مدرسه ی روبرو را نگاه کنم ، دانش آموزی نیست ، به جای هیاهوی شادمانه ی کودکان ، خاک
کف زمین را پوشانده است .
درختان با شرم مرا نگاه می کنند ؛ البته که تقصیری ندارند.
درخت باشی، سبز باشی ، سایه بان باشی ، میوه بدهی، تو را ببرند ؛ تا میز و صندلی درست کنند و بعد شر مناک نگاه کنی.
دنیای وارونه که می گویند؛ همین است.
نفت باشی ، سیاه باشی، زیر زمین باشی ، گنج باشی ، از مویرگ های زمین بگذری تا آبادی های دور و نزدیک را سبز
کنی و بعد بدون شرم ، بدون سرخ شدن ، هی پشت کنی به مردم شهر خودت.
یک روز معیار حیا و شرم معلوم بود.
امروز همه چیز وارونه شده است.
مثل مردم اهواز که دیگر فراموش کرده اند چه سهم عظیمی از ثروت زیر پای خود دارند.
هی خاک می خورند و دم نمی زنند.
غبار آلوده ام ، مرا شستشو ده
غبار آلوده ام ، خودم، شهرم، خانه ام ، رود کارون م ، آسمان ، زمین و ...
انگار که از آسمان باران خاک ببارد ، آرام آرام ، شهر زیر لایه ای از خاک نرم پوشیده می شود،
و من آرام آرام ، غبار آلوده ، به سرنوشت خود نگاه می کنم.
سرنوشت یک اهوازی ، خوزستانی ، که بر دریای نفت ایستاده ،نفتی که شاهرگ کشور و جهان است ؛ اما برای من و شهر من
، اهواز ، به اندازه ی کاشتن نهالی که شهر مرا ، سرنوشت مرا و فرزندان مرا از برهوت خاک نجات دهد ؛ فایده ای ندارد .
کودکان غبار آلوده ی شهر من ، هر روز باید ذهن خود را به جای مرور درس ، غبار روبی کنند، به آسمان گرفته نگاه کنند و
تعطیلی دیگری را ورق بزنند.
ریه های مردم شهر من ، هر روز مزه ی خاک را تجربه می کنند و ...
انگار بارانی که مرا شستشو دهد ، نخواهد بارید.
ا