ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

۴ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

حافظ در آیینه ی کلام گلندام 

✍️مهری کیانوش راد 

به یاد  و  بزرگداشت شاعری که آیین ش مهرورزی و درجه شاعری اش  بیست است.

به شیوه ی کمال گرایانه ی اهل معنا ، روز بیستم مهرماه هر سال ، اهل ادب ، به نکوداشت یاد این شاعر آسمانی می نشینند.

این نوشتار  بزرگداشت بزرگی است ، که تلفیقی از آسمان و زمین را به زیباترین شیوه در جامِ شعر،  تقدیم به مخاطب خود می کند.

یاد بزرگی حافظ را از زبان نزدیک ترین دوست و هم درس او - محمد گلندام -  مرور می کنیم.

 

در آیینه ی کلام گلندام دوست و هم درس  حافظ ،  حافظ انسانی است ، منزه  و با تقوی که اوقاتش به  مطالعه ی اشعار شعرای فارس و عرب می گذرد ، عالِمی است که عمر خویش را در راه شناخت قرآن گذاشته است ، آشنا به لطایف حکمی و نکات قرآنی است ، اهل احسان و بخشش است ، درد آشنای جامعه ی خویش است و شاعری است که به مدد شعرش ، رنج نامه ی ملتی را می نویسد که در تاریک ترین دوران زندگی خود ، مردگی می کند، به همین جهت از جمع آوری اشعارش طفره می رود ، چرا که می داند ، این عمل چه بسا باعث خشم بی حد دشمن شود ، بنابراین عذر می آورد ، تا مرگش فرا می رسد .

آن گاه که جسم خاکی از این جهان برمی گیرد ، دوست و همدلش ، محمد گلندام ، این مهم را انجام 

  می دهد و زلال اندیشه ی این شاهباز معرفت ، به تشنگان حقیقت عرضه می شود.

 

محمد گلندام در مقدمه ای که بر دیوان حافظ نگاشته است ، این گونه طرح راز می کند: 

" اشعار آبدارش رشک چشمه ی حیوان و نبات افکارش غیرت حور و ولدانست.

ابیات دلاویز ناسخ سخنان  سّحبان و منشات لطف آمیزش  منسی احسان حسان ...کلمات فصیحش چون انفاس مسیح ، دلِ مرده را حیات می بخشد و رشحات اقلام خضرخاصیتش ، بر سریر سخن ید بیضا نموده ، گویی هوای ربیع کسب لطافت از اخلاق او کرده و عذارگل و نسرین ، زیب و طراوت از شعر آبدار او گرفته و قد شمشاد و قامت دلجویی سرو آزاد ، اعتدال و اهتزاز از استقامت رای او پذیرفته .

بیتی برای اثبات مدعای خود از حافظ می آورد ، که : 

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ/

قبول خاطر و لطف سخن خداداد است. 

و چنین ادامه می دهد ، که : 

در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استاد البشر قوام المله ( قوام الدین عبدالله )  به کرات  گفتی  که این فراید فواید را ، همه ، در یک عقد می باید کشید و آن جناب ( حافظ) حوالت رفع ترفیع این بر ناراستی روزگار کردی و به غدر اهل عصر عذر آوردی ." 

 

از سخنان محمد گلندام چند ویژگی مهم حافظ چهره نشان می دهد  : 

۱- اخلاق او لطافت از نسیم دارد .

این سخن گلندام بیانگر نهایت اعتدال رفتاری حافظ است. 

۲ - حافظ را اهل قرآن معرفی می کند ، کسی که چون  یک عالم به کار تحقیق مشغول است و مسلط بر اشعار عربی و فارسی است .

اشعار حافظ کاملا بیانگر این ویژگی خاص اوست.

شعر حافظ پیوندی ناگسستنی با قرآن دارد و بارها خواجه شیراز از تسلط خود ، بر قرآن و مفاهیم قرآنی سخن گفته است.

عشقت رسد به فریاد ، گر خود به بسان حافظ /

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت.

 

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار /

تا بود وردت  دعا و درس قرآن غم مخور.

 

در رابطه با قرآن شناسی حافظ ، دکتر معین به ابیات  زیر اشاره می کند : 

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت /

شیوه ی جنات تجری تحتها الانهار داشت .

 

 

۴- آشنایی با یکی از اساتید حافظ ، قوام الدین عبدالله ، که مشوق جمع آوری غزلیات اوست.

 

۵ - علت عدم جمع آوری غزلیات به وسیله حافظ 

ترس از ناراستی روزگار و نیرنگ اهل زمانه است.

بنابراین حافظ دشمنانی داشته  ، که او را تهدید کرده و او ترس این را داشته که جمع آوری اشعار، مدرکی علیه او محسوب شده و باعث اذیت و آزارش شود.

به گفته حافظ : 

ما در درون سینه هوایی نهفته ایم /

بر باد اگر رود سرِ ما ، زان هوا رود.

 

به برخی از این موارد  دشمن پرور حافظ اشاره می شود : 

الف : ریا ستیزی حافظ 

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب /

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.

ب : اختلاف با شاه شجاع 

ج : تهمت الحاد به حافظ 

د : تبعید حافظ

محمد علی جمال زاده در کتاب " آشنایی با حافظ" 

احتمال یک مسافرت اجباری را  برای حافظ می دهد .

شاید آن سفر ، سفر به یزد باشد.

به گفته ی حافظ : 

سخنرانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز /

بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم.

 

در پایان محمد گلندام که قدیمی ترین سخن را  در تاریخ در باره حافظ ثبت کرده است ، تصویر گر چهره ی اندیشمند دردمندی است ، که غم مردم را دارد.

به ابیاتی از حافظ ، اشاره می شود : 

نمی بینم نشاط عیش در کس / 

نه درمان دلی ، نه درد دینی .

 

در اندرون من خسته دل ندانم کیست / 

که من خوشم و او در فغان و در غوغاست .

 

اما حافظ از آینده ی مردم نومید نمی شود و می سراید: 

درون ها تیره شد ، باشد که از غیب / 

چراغی برکند خلوت نشینی . 

 

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد/ 

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.

 

باشد ، تا چون حافظ ، در سخت ترین لحظات تاریخ،  امید به روشنای صبح امید باشیم.

 

‐---------------------------------

ذکر چند نکته 

 

۱-  آقای محمد جعفر یاحقی به نقل از آقای کمال سروستانی  که ثبت کننده ی روز جهانی حافظ است : 

" وقتی دیوان حافظ را ورق می زنیم صحبت از مهر ، دوستی و محبت است ، هم چنین شان حافظ در بین شاعران بسیار بالاست و نمره ی حافظ بیست است ، بنابراین  ۲۰ مهر بزرگداشت حافظ نام گذاری شد." 

خبرگزاری ایسنا ، کد خبر ؛ ۹۷۰۷۲۲۱۲۱۷۱

 

۲- برای اطلاع بیشتر  از سخنان گلندام و حافظ شناسی به کتاب " حافظ ، هاتف میخانه ی عشق ، از " مهری کیانوش راد" رجوع بفرمایید.

۳ - قدیمی ترین ماخذ در باره ی نوشته های حافظ ، نوشته های محمد گلندام است . برای اطلاع بیشتر رجوع کنید ،  به : مقدمه جامع دیوان حافظ  به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی 

۴- دکتر معین،  محمد ، حافظ شیرین سخن ، نشر صدای معاصرین 

۵- جمال زاده ، سید محمدعلی ، آشنایی با حافظ ، نشر سخن 

 

نشر در : پایگاه خبری صبح ملت ، کد خبر ۱۲۶۶۶

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

ای امیر آب ما را زنده کن 

✍️مهری کیانوش راد 

 

مولانا جلال الدین از امیران زندگی بخشی است ، که خداوند  به زبان پارسی و بر زبان او ، آب حیات بخش عرفان را جاری ، تا جان تشنه ی انسان  را تا هستی باقی است ، از حیات لبریز کند.

به گفته ی شیخ بهایی : 

"من نمی گویم که آن عالیجناب

بود  پیغمبر و لی دارد کتاب 

مثنوی معنوی مولوی 

هست قرآنی به لفظ پهلوی

مثنوی او چو قرآن مدل 

هادی بعضی و بعضی را مضل."

مولانا آب حیات بخشی است ، که در  دفتر ششم مثنوی  خود را چنین وصف می کند : 

بانگ آبم من به گوش تشنگان /

هم چو باران می رسم از آسمان 

برجه ای عاشق برآور اضطراب /

بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب . 

 

و در دفتر سوم اعتراف می کند ، همان گونه که تشنه جویای آب است ، آب هم در جستجوی تشنه ای است ، که سیراب کند.

تشنه می نالد که ای آب گوارا /

آب هم نالد که کو آن آب خوار .

 

 

وصف این تشنگان و  امیران آب  زندگی بخش را، که مولانا یکی از آنان است ،  در دفتر دوم  مثنوی،  در داستان زنده شدن استخوان های  شیر به وسیله ی دعای عیسی (ع)   آمده است.

وصف کوردلانی که بر چشمه ی جوشان آبی زلال می رسند ، اما تشنه می روند.

 

امیران آب ، اگر چه به ظاهر با ما و در میان ما زندگی می کنند ، اما ناشناخته ، سوار بر فرصت های گذرانِ  لحظه ها ، گاه چهره نشان می دهند، می آیند و ما کوردلان از آن ها گذر می کنیم و جان تشنه ی خویش را چون سفال تهی و خشک باقی می گذاریم.

 

مولانا در  این داستان ،  پرده از بسیاری  آرزوهای انسان بر می دارد ، که تحقق آن ها مایه گمراهی و عدم اجابت شان ، به سعادت انسان نزدیک تر است.

داستان مردی خام که با عیسی همراه شد   به جای استفاده از کمال و معنویت و دم عیسایی برای زندگی بخشی حیات مرده ی خود ،  ، اصرار بر زنده شدن استخوان های پوسیده ی  ناشناخته ای در بیابانی  متروک   می کند . 

انکار پیامبر  در اجابت خواسته ی مرد ابله ، فایده ای نداشت ، دم عیسایی استخوان ها را زنده و استخوان های پوسیده ،  تبدیل به شیری سیاه شده و مرد بیچاره را در دم کشته و مغزش را بر زمین ریخت.

کله اش بر کند و مغزش ریخت زود / 

همچو جوزی کاندرو  مغزی  نبود.

اگر مرد جاهل ، مغز و درایتی داشت ، باید از عیسی که امیر  آب حیات بخش زندگانی بود  ، تقاضای زنده شدن حیات مرده ی خود  و به کمال رسیدن می کرد ، اما با تقاضای ابلهانه ی خود ، حیات  ظاهری خود را نیز نابود کرد ، هم چون الاغی که از نافهمی  چون به آبی گوارا می رسد، به جای استفاده از  آب حیات بخش ، آب  را با ادرار خود آلوده می کند .

 

داستان الاغ ، داستان ما انسان ها است ، که به جای استفاده ی از فرصت ها ،نابخردانه  به فرصت سوزی  لحظه ها  می پردازیم.

این سزای آن که یابد آب صاف / 

همچو خر در جو بمیزد  از  گزاف .

او بیابد آن چنان پیغمبری / 

میری آبی  زندگانی پروری .

چون  نمیرد پیش او از  امر کن /

ای امیر آب ما را زنده کن.

 

داستان مولانا و شمس ، یاد آور این حقیقت است ، که بسیاری شمس را دیدند و نشناختند .

مولانا شمس را دید و شناخت ، جان تشنه ی خود را سیراب  عرفان شمس کرد و شمس چون کبریتی باروت درون مولانا را مشتعل کرد .

 

روشنای جان مولانا تا به امروز روشنگر راه رهروانی است ، که به جستجوی حقیقت ، چون به او می رسند ، شعله ای  از نور او را چراغ راه خود کرده و جان تشنه ی خویش را سیراب دریای کمال او می کنند .

نشر در : 

پایکاه خبری شوشان . کد خبر : ۱۱۳۲۵۸

 

  • مهری کیانوش راد

نگاهی به  کتاب گیاهخوار ، هان کانگ

✍️ مهری کیانوش راد 

 

نویسنده ی کتاب گیاهخوار  هان کانگ 

برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۲۴ است . 

فضای داستان در قسمت هایی به سوررئال  نزدیک و یادآور بوف کور هدایت و صدسال تنهایی گابریل مارکز است.

 

گیاهخوار داستانی که با شروع  میل تمام کردن آن را دارید..در سه فصل،  سه راوی ،  یک واقعه را از دیدگاه خود شرح می دهند .

سه راوی دیدگاه خود را از زن جوانی به نام " یونگ هی " با مخاطب در میان می گذارند.

روایت ها چون با برداشت شخصی آمیخته می شوند ، با یکدیگر  متفاوت و هر کدام بیان کننده ی زاویه ی دید و سود و زیان راوی است.

 

موضوع روایت های سه گانه ، محدوده ی یکسانی،  یعنی زندگی " یونگ هی " قهرمان داستان است.

زنی ساده و بسیار معمولی  که زندگیش با دیدن یک خواب تغییر می کند.آتشفشان پنهان درونش مشتعل و خودش و جمعی را در آن می سوزاند.

تغییر مهم این است ، که : 

"یونگ هی" بر خلاف خانواده ی گوشت‌خوار خود ، گیاهخوار شده و بعد از آن حوادثی در زندگیش رخ می دهد ،  که با مرگ او پایان می یابد.

شاید اغراق آمیز باشید ، که گیاهخواری باعث طرد یونگ هی به وسیله ی پدر و مادرش و طلاق از همسرش باشد ، اما نویسنده با ظرافت روندی طبیعی و قابل قبول را با خواننده مطرح می کند.

 

داستان روایت کسانی است ، که در صحنه ی زندگی   هیچ کدام سرجای خود نیستند .

همسرانی که هر کدام آرزوی دیگری را دارند ، چون زندگی به آن ها ثابت کرده که تناسبی با همسر خود نداشته و ناگزیر از زندگی هستند. 

کسانی که هر کدام رویای خودرا در سر می پروراند و آن گاه که یکی از آنان قدم در راه بدون بازگشت خودبودن می گذارد ، قربانی تصمیم خود می شود.

کتابی که از لایه های پنهان آدمی در پشت نقاب روزمرگی ها پرده بر می دارد ، تا خواننده مانند راویان داستان به خود بگوید : 

شاید او نیز آن نبوده که سال ها نشان داده است . گاه جرقه ای انسان را به مرکز خواسته هایی که روزمرگی ها باعث دفن آن ها شده و به مرور  حتی خود نیز  فراموش کرده است ، سوق می دهد.

ازدواجی که از عادی بودن زنی سرچشمه می گیرد ، زنی که بعدها منبع خیال و هنر دیگری می شود .

روایت خواهری از خواهرش( یونگ هی )  که باعث  فروپاشی  زندگیش شده  ، اما با خواهر بیمار و طرد شده اش ،  تا لحظه  مرگ او می ماند.

به نمونه هایی از روایات سه گانه اشاره می شود: 

 

روایت اول ، روایت  همسر یونگ هی 

ص ۱۸" قبل از گیاهخوار شدن همسرم ، فکر می کردم او آن طور که باید در هیچ زمینه ای جلب توجه نمی کند...همانی بود ، که می خواستم ..توجه ام به کفش هایش جلب شد ، ساده ترین کفش های مشکی که می شد ، تصور کرد."

 

ص ۲۲ قصه ما از جایی شروع شد که در یکی از روزهای فوریه همسرم را دیدم که سحرگاه با لباس خواب در آشپزخانه ایستاده بود .‌‌..گویی شبحی است که در سکوت روی زمین ایستاده است.

ص ۲۴ من خواب دیدم ...

خواب دیدی ؟ در باره ی چه کوفتی خواب دید؟ 

 

ص ۵۰ 

یونگ هی : خواب می دیدم که دست هایم را به دور گردن کسی حلقه کرده بودم تا خفه اش کنم ...انگشتم را توی  خون لزج اش فرو کردم ...

ص ۵۱... من آدم دیگری شده بودم ، فرد دیگری درون من برخاسته است که من را در آن ساعات حریص کرده بود ، یک مشت مریم گلی در دهانم بود، از مغازه ی قصابی رد شدم و مجبور شدم دستم را جلوی دهانم بگیرم...

 

روایت دوم ، روایت شوهر خواهر " یونگ هی ".

مرد هنرمندی که به انتظار تحقق آرزوهای خود است ‌ دیدن پوستری ، ماه گرفتگی آبی رنگی روی پوست یونگ هی ، او را به یاد آرزوهای فراموش شده اش  می اندازد و ماجرا از این جا شروع می شود .

متوجه همسرش و عیوب او می شود و راه اشتباهی که در ازدواج با او طی کرده است .

ص ۸۱ ... در واقع همان موقع که خواهرش را به او معرفی کرد، تازه فهمید همسر خودش چه عیب هایی دارد ...

ص ۱۰۶  شوهر خواهر از یونگ هی می پرسد : 

چرا گوشت نمی خوری؟ 

... "برام سخت نیست ، ولی فکر نمی کنم تو بتونی درک کنی‌".

" همه ی این ها به خاطر خوابی  است ، که دیدم ." 

ص۱۰۷ " من خواب دیدم ...به همین دلیل دیگر گوشت نمی خورم." 

 

روایت سوم (راوی ، خواهر ) 

خواهر یونگ هی  غرق در کار و روزمرگی های زندگی متوجه می شود ، زندگیش در حال فروپاشی است و خواهرش نقشی کلیدی در این تراژدی دارد .

کار  یونگ هی به تیمارستان کشیده می شود و تنها کسی که یونگ هی بیمار را ترک نمی کند ، او است.

ص ۱۲۵ ...کادر بیمارستان به او گفته بودند که یونگ هی حین پیاده روی ظهر  بین ساعات دو تا سه بعدازظهر گم شده است.

ص ۱۳۸ 

بدترین کاری که شوهرش در حقش کرده ، این بود که او را از ذهنیتش نسبت به این مساله دور نگه داشته بود ...نباید قبل از این که همه چیز به رسوایی ختم شود ، راهی برای تغییر عقیده ی شوهرش پیدا می کرد؟ 

ص ۱۸۵ 

این هی (خواهر) شانه های یونگ هی را مالش داد....آمبولانس آخرین پیچ جاده را دور زد...او دیگر نفس نمی کشید...این هی با خشم به درختان خیره شده بود ، انگار منتظر جواب بودند. گویی آن ها نیز به چیزی اعتراض می کردند.

نگاهش سرد و بی روح بود. 

 

نشر در : 

پایگاه خبری ی شوشان 

کد خبر : ۱۱۲۸۸۱

پایگاه خبری صبح ملت نیوز

کد خبر : ۱۲۰۲۸

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

نگاهی به کتاب "جای خالی سلوچ " از

محمود دولت آبادی

 

✍️مهری کیانوش راد 

 

کتاب " جای خالی سلوچ " داستان مِرگان و زنانی  است ، که زندگیشان دشوار و طاقت فرساست.

 

مرگان  یک روز صبح در روستای زمینج چشم باز  

می کند و خانه را خالی از همسرش سلوچ می بیند،  با سه کودک ، عباس ، اَبروا  و هاجر ، تنها مانده است.

زنی که باور نمی کند ، همسرش رفتنی بی بازگشت داشته باشد .

مگران چون شیر زنی برمی خیزد و بار زندگی را به دوش می کشد و از انجام هیچ کاری برای سیر کردن و حفاظت از  فرزندانش ابا ندارد ، از گچ کاری ، کار در خانه ی مردم ، کمک  به دیگران و ...

به گزیده ای از کتاب اشاره می شود : 

ص ۱۹۹ "مِرگان این را یادگرفته بود، که اگر دل مرده و افسرده به کار نزدیک شود ، به زانو در خواهد آمدو کار بر او سوار خواهد شد ، پس با روی گشاده و دل باز به کار می پیچید." 

 

و بالاتر از آن ، محافظت  از جسم خود در برابر  چشم هرزه ی مردانی که تلاش می کنند  به او ثابت کنند،  سلوچ ، همسرش مرده است ، تا بتوانند از او سو استفاده ی جنسی کنند.

مردانی مانند کربلایی دوشنبه که زنش را با تهمت بکر نبودن، به دلیل تولد فرزند ۷ ماهه رسوای عالم کرده و همسرش  به خانواده ی خود پناه می برد .

کربلایی دوشنبه بعدها به خطای خود اعتراف کرد ،   اما چه سود . حالا چشم به مگران دارد و ...

مردانی مانند سردار شتربان که همسرش سالها پیش از ظلم او ناپدید شده است و مجرد زندگی می کند و به دنبال تصرف مرگان است.

پسر مرگان ، عباس  قمارباز ، را شتربان خود می کند . عباس در مواجه شدن با شتری مست ، از ترس جانش خود را به چاه می انداخته  و با مارهای افعی روبرو می شود  و  از وحشت،  مویش سفید و قدرت سخن گفتن را از دست می دهد.

به گزیده ای از کتاب اشاره می شود: 

ص ۲۷۳ " کاری ترین ضربه بر روح مِرگان ، عباس بود . پیرشدن عباس ، زخم هایش و این که از زبان افتاده است."

 

مرگان با تمام توان کوشش می کند ، از تکه زمین کوچک خود محافظت و آن را نفروشد ، اما دنیای خشن مردانه ، به گونه‌ای است ، که پسرخودش ، اّبروا،   با تهدید مادر به مرگ ، مجبورش می کند زمین را بفروشد .

به گزیده ای از کتاب اشاره می شود: 

ص ۳۴۲ : " اّبروا  لاشه ی مادرش را از گودال بیرون کشید  و با ریسمانی به بدنه ی تراکتور بست. 

مادر سنگ شده بود ، حتی لب به نفرین هم نگشود."

مادر  بعد از این کارِ  پسر به ظاهر خوبش،  نسبت به عباس لاابالی  و قمارباز ، بهت زده به خانه برمی گردد‌ و سکوت پیشه می کند ، هرچند در پایان داستان وقتی ابروا  برای عذرخواهی نزد مادر می آید ، همراه با او به جستجوی سلوچ می روند.

 

مرگان در نبود همسر ، فرصت تفکر پیدا می کند و به یاد می آورد ، روزی  عاشق همسرش  بوده ، عشقی که  در لابلای فقر  و تلاش برای سیر کردن شکم ، گم شده بود و نبودن سلوچ ، باعث زنده شدن دوباره ی  عشق مرده شده بود‌.

گزیده هایی از کتاب نقل می شود : 

ص  ۲۰۲: " عشق مگر چیست ؟ آن چه که پیداست ؟ 

نه . عشق اگر پیدا باشد ، که دیگر عشق نیست ، معرفت است .

عشق از آن رو هست ، که نیست .

پیدا نیست و حس می شود ، شورانده می شود ، منقلب می کند ...

عشق گاهی یاد کم رنگ سلوچ است ... عشق خود مِرگان است."

 

این کتاب داستان زنانی است ، که در دنیای مردانه تحقیر می شوند، به چشم ابزار جنسی  نگاه می شوند.

داستان زنانی که زیر مشت و لگد مردان  از بچه دارشدن محروم و بعد به همین جرم از طرف همسران ستمگر ، کنار گذاشته شده و همسر جدیدی اختیار می کنند.

 

داستان کودک همسرانی که از فقر  و با وحشت  و زور  همسر مردانی مسن می شوند .

هاجر دختر  ۱۲ ساله  و نحیف سلوچ و مرگان از همین کودکان است ، که به زور همسر دوم علی گناو می شود ، مردی که با کتک همسر اولش را نازا و علیل کرده است.

به گزیده ای از کتاب اشاره می شود: 

ص ۲۷۳ " ...عروسی هاجر . مرگان خود بهتر از هر کس می داند ، که کاری نابجا  و نا به هنگام است."

 

در این کتاب مردخوب وجود ندارد .

 

شاید بهترین مرد کتاب ، سلوچ است که به خاطر فقر و مقروض بودن از روستا خارج و زن و فرزندانش را بدون سرپرست  ، در سختی و فقر رها کرده است.

 

پایان داستان  چندان دلچسب  و قوی نیست ، مرگان سلوچ را در حال باز کردن راه آب می بیند ، راه آبی که به وسیله ی افتادن  شتر سردار  به راه آب  بسته و احتمالا با تکه تکه کردن او ، راه آب باز و خون آلود شده است.

مرگان بعد از دیدن سلوچ  پرسش از کار زنانه در معدن می کند ، چرا ؟ 

پاسخی نیست.

و داستان تمام می شود.

 

 

  • مهری کیانوش راد