حافظ و عاشورا، مهری کیانوش راد
حافظ و عاشورا
رندان تشنه لب
زان یار دل نوازم شکری ست با شکایت / گر نکته دان عشقی بر خوان تو این حکایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیج کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی شکایت
.... با دقت بیشتری این غزل را چند باره خوانی کردم ؛ هر چه بیشتر خواندم ؛ روشن تر و شیواتر از قبل تداعی کننده ی روز عاشورا بود ؛
به گونه ای که انگار به تابلویی نگاه می کنم که نقاشی ماهر با کمک کلمه بر صفحه ی سفید کاغذ آن چنان ترسیم کرده است که با
همه ی وجود ، تاریکی ، سنگینی ، وحشت و سرخی عشق را که همه ی تابلو را خون رنگ کرده است ؛ می دیدم و فواره ی رنج را که از دل حافظ به آسمان می رسید.
باورم شد ؛ این حکایت که حافظ با شکری آمیخته به شکایت گوینده ی آن است ، جز حکایت حسین ، ذبیح عشق ، نیست.
و چرا حکایت حسین نباشد ؟
حافظ کسی را یارای شنیدن این حکایت می داند ؛ که نه آشنای عشق ، که نکته دان عشق باشد.
آن کس که با زیر و بم عشق آشناست ، چون حافظ می داند که :
راهی است راه عشق که هیچش کرانه نیست / آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
چرا باور نکیم که حافظ شرح روز ذبح عشق را می دهد.
آن روزی که رند عالم سوز او ( انسان کامل) حافظ بدون توجه به مصلحت اندیشی های رایج زمانه ، ظاهرش را در ملامت و باطنش را
در سلامت دارد .
مگر به حسین ...
اشتراک با ذکر مهخذ، کتاب حافظ هاتف میخانه ی عشق mkianooshrad
- ۹۶/۰۷/۰۸