تیغ دوم ، طمع
به جان و جسم خود نگاه می کنم ، زخم هایی عمیق می بینم ، این زخم ها نه از دشمن ، نه از دوست ؛ که از من ، به من رسیده است
کودک بودم و به طمع شکلاتی ، بسیار مواهب دیگر را از دست دادم و نفهمیدم
نوجوان بودم ، به طمع دوستی با همسالان و باور آنها ، گرفتار بند زشت عادات آنان شدم ، بسیار ارزش ها را از دست دادم و نفهمیدم
جوان شدم ، به طمع دوستی ، مقبول شدن ، طرح هیجانی تازه ، دروغ گفتم ، چاپلوسی کردم و .....
هر کدام زخمی بر جان من نشاند؛ که گذر زمان آنها را التیام نداد؛ بلکه هر طمع تازه ای آنها را عمیق تر کرد؛ تا به جایی رسیدم که می خواهم و نمی توانم
داستان آدم را شنیده ای که به طمع جاودانگی ، بهشت برین و قرب دوست را از دست داد
داغ فریب را بر جان خود نشاند و گناه کرد
سخن دوست را شنید ؛ اطاعت دشمن کرد
چه روز ها که می گذرند
چه چشم ها که در درون و برون به واسطه طمع بسته می شوند
چه چشمه های جوشانی که می توانستند ، بجوشند و زندگی به بار آورند ، به واسطه طمع خشکیده شدند
اینک بر جان من حسرت است که جوانه می زند ؛ برای همه فرصت هایی که داشتم و از دست دادم
اما آوایی از درون ، مرا آواز می دهد ، که:
به ریسمان دوست بپیوند ، به او خواهی رسید
اندوه به خود راه نده
فرصت های رو به آینده را از دست نده
گرفتار حسرت نشو ، تا حسرتی تازه بر جانت ننشیند
با خود مهربان باش
بر جان خود تیغی تازه ننشان
حسرتی نو نکار
اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیمmkianooshrad