ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

اندیشه و رنج آدمی


اندیشیدن ، سخت ترین ، لذت بخش ترین مزه ی هستی و دردناک ترین تجربه ی آدمی است.

آن گاه که به جایی می رسی ؛ که باید به خود پاسخ دهی:

آیا راه آمده را درست آمده ای؟

آیا عمر خود را به باطل نفروخته ای؟

و می بینی ؛ که درست نیامده ای ؛ اما راه بازگشت نداری،

قدرت تغییر نداری،

فرصت ها از دست رفته اند و آب رفته دوباره به جوی زندگی برنمی گردد،

عادات چون ریسمان بر دست و پای تو پیچیده اند و تو ناتوان به دنبال راه حل می گردی.

شاید در این لحظه ی بحرانی اندشیدن برای آدمی آخرین راه حل باشد و گرنه ، تیر خلاص بر هستی او شلیک می شود.

اندیشه به این که ، چگونه از اندوه خود بکاهم،

اندیشه به این که، با وجود همه ی راه های نرفته ، راه های غلط رفته، همه ی آزمون و خطای گذشته ، چگونه زندگی کنم ؛ 

تا دیگرحسرت این لحظات نباشد.

شاید اندیشه و اندیشه ورزی تنها راه برای برخاستن دوباره ی آدمی باشد و 

روزنه ای به سوی درست زندگی کردن.


  • مهری کیانوش راد

پروانه 


کوتاه بود دیوار

و پروانه ها 

پروانگی نیاموخته بودند

تا مزرع گل سرخ 

فاصله ای بود 

نادیدنی تر از 

کوتاهی مسیر


زندگی پشت دیوارها گذشت

بی هیچ روزنی 

از زیبایی دشت.

اشتراک با ذکر ماخذ،رویایت را ناگفته رها کن.


  • مهری کیانوش راد

سخنی با شاعران جوان

 

شعر کلامی فاخر و زیباترین سخنی است ؛ که در ادبیات متولد شده است.

شاید درست تر این باشد که احساس شاعرانه ی انسان و میل او به سخن گفتن و جستجوی مخاطبی برای شنیدن مخلوقات ذهنی 

خود ، اساس ساختار ادبیات در فرهنگ بشری باشد.

شعر به عنوان هنری مستقل ، راه خود را از ادبیات جدا کرده است ؛ و به عنوان نوعی سخن گفتن ویژه ، به هنر دوستان ارائه می شود.

این کلام فاخر و خالق واژگان جدید ، در لحظه ای ناگهانی بر احساس و ذهن شاعر جرقه می زند و شاعر به ناگزیر ، احساس خود را به 

ذهن یا به صفحه ی سفید کاغذ می سپارد .

اما نباید ساده انگاری کرد و واقعا شعر را مخلوق حادثه ای آنی در احساس شاعر دانست.

شاعرآن گونه شعر می سراید که می اندیشد؛ آن گونه می اندیشد ؛ که تجارب ذهنی او شکل گرفته اند و تجارب ذهنی او حاصل تعامل او با هستی است؛ هستی درون و هستی بیرون.

 

اشتراک با ذکر ماخذmkianooshrad

 

  • مهری کیانوش راد

راز فصول


در من 

پرنده ای است 

که می خواند

راز فصول را نمی داند

پاییز و سرد زمستان را 

در پرده ای از بهار می خواند


وقتی سرود مرگ می خواند

در من 

حیاتی دوباره می جوشد


کوچک پرنده ی پنهانم 

راز فصول را نمی داند


اشتراک با ذکر ماخد، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad

  • مهری کیانوش راد

تکرار


تکرار 

        تکرار

                  تکرار

                               هر صبح که چشم می گشایم

                                                                        شب شده است

شب 

بی هیچ ستاره و آسمانی 

شب 

در رخوت خنکای صدایی         

                                که می وزد

                                                آرام 

                                                آرام

                                                               صبح شده است.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوتmkianooshrad

  • مهری کیانوش راد

کوتاهی عمر دلت را نلرزاند


به گل ها نگاه کردم، 

همه زیبا بودند و شاداب.

جلوه ی زیبای رنگ ها پرتو شادی به دلم تاباند،

از کوتاهی عمرشان اندوه به دل نداشتند،

با سخاوت هر آن چه داشتند؛ به رایگان به من بخشیدند.

بوی خوش وجودشان جانم را آشفته کرد.

رنگ های زیبایشان چشم مرا نوازش کرد.

رقص زیبایشان در باد ، هر جزء جان مرا به ترنمی شیرین واداشت.

می توانستم چنین باشم؟

تا باشم ؛ دلی را شاد کنم، 

و مهربانانه شادی خود را با دیگران تفسیم کنم.

آیا می توانستم به گاه باور مرگ ، به جای اندوه و ترس ، بر جان خود شفقت بورزم و از فرصت خود ،هر چند اندک ، برای مهربانی با 

دیگران ، جان تشنه ی خود را سیراب کنم؟

اگر از گل ها بیاموزم ؛ می توانم.


اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیمmkianooshrad

  • مهری کیانوش راد

هنر دیدن


روزی در سرگردانی های دلم ، به دنبال دلیلی یرای راه می گشتم.

جوان بودم.

راه آن چنان وهم انگیز، که جانم را ، نه ترس ، که حسی چون خفه شدن پر کرده بود.

در اطرافم اشباحی به صف ایستاده بودند.

نگاه کردم ؛ تهی بودند و روح تشنه ام انگار بر نمکزاری پا گذاشته باشد.

خسته راه می رفتم، شاید هیجده سال یا کمتر داشتم.

سرگشتگی روح و روانم ، انگار راهی بس طویل را آمده باشد.

در تاریکی های درونم ، ناگاه نوری درخشید.

نور کم سو بود؛ اما مرا به جهتی دیگر خواند.

گلشنی در برابرم سبز شد.

با روحم عجین و همه ی آواهایش روح مرا به ترنم واداشت.

شگفت نگاه کردم.

این گلشن آشکار چرا پنهان مانده بود؟

روزمرگی ها ی هر روزه ، گلشن مرا پوشانده بود.

چشم مرا از دیدن محروم کرده بود.

اگر مهربانانه خوب دیدن به خود آموخته بودم،

اگر به جای افق های دوردست، پیش پای خود را نیز می نگریستم،

اگر چشم می گشودم ، برای دیدن ریشه های خود، جایی که ریشه دوانده بودم،

اگر قدرت استشمام رنگ و بوی زیبایی را از دست نداده بودم،

چه گلشن ها که می دیدم،

و چه مهربانی ها که می چشیدم.


اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیمmkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

مرگ


در جاده های موازی زندگی 

مرگ

مقصد واحدی است

با هر نفس 

که به امید زندگی ست

نزدیک تر می شود

مقصد.


اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad

  • مهری کیانوش راد

صورتک


بر صورتم 

صورتکی ،نقاش

که بخندد

در قحط سالی شادی 

دل را غنیمتی است.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوتmkianooshrad

  • مهری کیانوش راد

انسان


انسان 

آن سان 

آسان می میرد 

که بذری 

از زمین 

بروید.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad




  • مهری کیانوش راد