ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

# غرور شکسته 

# مهری کیانوش راد

 

همه ی وصف من 

وصف تو خواهد بود

 

می شکنی می شکنم

برمی خیزی 

برمی خیزم 

می خندی 

شاد می شوم 

می گری 

اندوه عالمی را 

خریدارم

 

هیچ اندوهی 

به تلخی رنجی نیست 

بخواهی 

نتوانی 

اراده ی بخشش کنی 

دستی به نیاز  نباشد 

لحظه ها را بفروشی 

مفلس لحظه ای باشی 

فروشنده ای نباشد

 

انسان را 

غروری است 

چون

شکسته شود 

شاید 

شاید 

باور کند

باورهایی را 

که ناباورانه دفن می شود.

نشر : 

شوشان ، کد خبر : ۱۱۰۶۷۲

شوشان ، 

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

کودک جنگ 

# مهری کیانوش راد 

 

مرگ 

دِرو ممنوع 

در ایستگاه پیری 

منتظر کودک جنگ باش

 

کودک جنگ 

روزی که جنگ تو را رها کند 

با دستانت 

پلی برای رسیدن 

با چشمانت 

چراغی برای دیدن 

با قلبت 

پیام مهربانی

با پایت 

ستونی برای زندگی باش.

 

نشر در : 

پایگاه خبری شوشان ، کد خبر ۱۱۰۷۱۵

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

حافظ بر گذرگاه عقل و عشق 

✍️مهری کیانوش راد 

 

پرسش تکراری است : 

بین عقل و عشق تضاد وجود دارد ؟ 

عرفا عقل ستیز هستند؟

به غزلیات حافظ گذر می کنیم ، با این ابیات روبرو می شویم.

این خرد خام به میخانه بر / 

تا می لعل آوردش خون به جوش.

ما را زمنع عقل مترسان  و می بیار/

کان شحنه در ولایت ما  هیچ کاره نیست.

راهی است راه عشق ، که هیچش کرانه نیست/ 

آنجا جز آنکه جان بسپارند ، چاره نیست.

 

حافظ  شاعری عارف ، شاعری عاشق یا شاعری عارف و عاشق است.

مگر می شود ، عارف بود و عاشق نبود ؟

  عرفان با عشق پیوندی ناگسستنی دارد، 

 عشقی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد .

آگاهی عرفانی چون با عشق آمیخته شود ، حاصلش شفقت انسانی نسبت به کل موجودات عالم است.

عارف انسانی است که در دایره ی  عرفان به شناختی معنوی دست یافته ، عاشق شده و از منظر عشق به جهان می نگرد. 

در غزلیات حافظ رایحه ی دل انگیز عشق به گوش جان شنیده و روح  را معطر می کند.

در گلستان عاشقانه ی او از هر نوع عشقی دیده می شود و معشوق در شکل های گوناگون جلوه گری می کند.

حافظ عاشق رندی است که در زلال وحی به تطهیر روح خود پرداخته و همین عشق رندانه ی اوست که به شعرش تازگی همیشه ی دوران را می بخشد.

در دیوان حافظ ، عشق زمینی با همه ی طراوت ،  شور و نشاط خاص عشاق، جلوه گری می کند، اما عشق زمینی او نیز گاه آن چنان جلوه از زیبایی درونش دارد ، که انسان در آسمانی بودن یا زمینی بودن آن شک می کند.

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/

پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.

سرو بالای من آن گه که در آید به سماع /

چه محل جامه ی جان را که قبا نتوان کرد.

حافظ با معیار زیبا شناسی خود یاری زمینی داشته ، که می تواند همسری مهربان و زیباروی باشد. عمری کوتاه داشته ، که حافظ را به فراقی تلخ  دچار کرده است.

غزل زیر شاهد آن است.

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود /

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود.

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش /

بیچاره ندانست که یارش سفری بود.

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد/

تا بود فلک، شیوه ی او، پرده دری بود.

از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد/

آری چه کنم دولت ، دور قمری بود.

حافظ زیبایی را می شناسد ، زیبایی خلقت مجذوبش می کند ، نمی تواند نسبت به خالقی که خلقتش در احسن التقویم است ، بی تفاوت بگذرد و عاشق زیبا آفرین هستی نباشد، مگر می شود ، خالق زیبایی بود و زیبا نبود؟

برای اثبات عشق عرفانی حافظ نیاز به  دلیل و برهان نیست، غزلیات او سرشار از نام و یاد و عطر خوش محبوب ازلی است.

پیر مغان ، پیرگلرنگ ،عنقا ، مرغ سلیمان ، خضر و هر آن کس که او را به محبوب برساند ، از جایگاهی خاص برخوردار می شود‌.

غزلیات حافظ ، سالکی  را نشان می دهد  ، که 

فارغ از نام و ننگ دنیایی ، خرقه و خانقاه ...رو به سوی معشوقی دارد ، که یکسره زیبایی است.

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی/

خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی.

دل که آیینه ی شاهی ست، غباری دارد /

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی.

دلیل عاشقی حافظ و هر عاشق دیگری  جلوه گری بی قید و شرط معشوق است ، زمانی این عشق شعله بر خرمن عاشق عرفانی می زند ، که محبوب ازلی خود را یکسره در اوج زیبایی ببیند.

روی خوبت  آیتی از لطف بر ما کشف کرد /

زان زمان جز  لطف و خوبی نیست در تفسیر ما.

 

معشوقی که در اوج بی نیازی و حسن است.

ز عشق ناتمام ما جمال یار  مستغنی است/

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را .

 

راز و نیازهای شبانه ی حافظ ، اوراد سحرگاهی ، ذکر سختی های سیر و سلوک ، همه گواه سیر او در مسیر خوفناک عشق معنوی است.

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/

شرط اول قدم آن است ، که مجنون باشی.

 

از دعا و عبادت شبانه مدد می جوید.

هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ/

از یمن دعای شب و ورد سحری بود.

 

بر اساس تجارب عشق ورزی عارفانه ی خود، به سالکان توصیه می کند:

به کوی عشق منه بی دلیل راه، قدم /

که من به خویش نمودم  صد اهتمام و نشد.

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن /

ظلماتست بترس از خطر گمراهی.

بین عشق زمینی و آسمانی پیوندی ناگسستنی وجود دارد .

عشق زمینی پلکانی به سوی عشق عرفانی است.

کسی از این پلکان بالا می رود ، که طعم خوش عشق زمینی را چشیده باشد.

در زندگی عرفای بزرگ حقیقتی  قابل تامل، چهره نشان می دهد، بسیاری از این بزرگان، که روزی گوهر عشق را شناخته و ناله های عاشقانه عارفانه ی آنان تا به امروز گرمی بخش بزم عشاق است، روزی اهل 

تعقل و علم اندوزی بوده اند ، به گفته ی حافظ: 

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد /

ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد.

 

و چنین می شود :

حافظ قران و آشنا به زیر و بم پیام محبوب در چارده روایت ، آشنا به تفسیر و کشاف ، عاشق می شود و عقل و فرآورده های آن را در طبق اخلاص به محبوب ازلی تقدیم می کند .

عشقت رسد به فریاد ، ار خود بسان حافظ /

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت .

عقل قدرت شناخت به انسان می دهد ، تا عشق را از هوس بشناسد و گزیده را برگزیند.

تا عقل نباشد ، ارزش عشق حقیقی از هوس شناخته نخواهد شد، اما چون عقل ، انسان را به ساحل عشق رساند ، نه از عقل نشان می ماند   نه از علم  ، نه از عالم و عاشق .

کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود /

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.

 

عشق معنوی انسان را از خود طبیعی جدا و به سوی  کمال متعالی می کشاند و چه کمالی والاتر از این دگردیسی ، که انسان به کل مخلوقات خالق، شفقت بورزد و عاشق باشد. 

حافظ ، عاشق بودن را نشان دین داری و شفقت ورزی به انسان می داند ، می گوید:  

نشان اهل خدا عاشقی ست با خود دار /

که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم.

برای آگاهی بیشتر به کتاب " حافظ هاتف میخانه ی عشق " از همین نویسنده ،  رجوع شود.

نشر : 

شوشان ، کد خبر: ۱۱۰۶۸۷

صبح ملت نیوز ، کد خبر ۱۱۴۱۹۷

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

انسان انسان است 

 

# انسان انسان است 

با تنی پر از زخم 

با روحی پر از درد 

مرهم از گُل می نهی یا گِل 

گلوله نثارش می کنی 

یا مهر 

به یاد داشته باش

انسان آیینه ی روبروی توست 

گُل یا گِل

گلوله یا مهر 

بر جان خود می نشیند 

ای انسان.

 

# مهری کیانوش راد  

۱۴۰۲

نشر : 

شوشان،  کد خبر : ۱۱۰۶۵۹

 

 

  • مهری کیانوش راد

#بزرگ بانوی کربلا

 

بزرگ بانوی محبوب من 

ریشه در سرزمین وحی دارد و آفتاب 

تلاقی عشق است و شمشیر 

بذر وجودش 

هزار هزار عشق نهفته در خود دارد 

دلی دارد 

به وسعت دریا 

رنج در قلب او مأوا می گیرد 

و شجاعت

 زایش همیشگی اوست 

چشمانی دارد 

به پاکی آسمان 

و قامت 

به رسایی پارسایی

دهانش 

کندوی عسلی ست 

سرشار از عطر کلام علی 

کلامش تیز خنجری است 

که می تازد 

بر وجدان خفته ی انسان

تا آشفته کند 

ادراک مدفون هوس را 

او زینب است 

بزرگ بانوی کربلا .

# مهری کیانوش راد

نشر شوشان 

کد خبر : ۱۱۰۶۱۴

  • مهری کیانوش راد

# تکه ای از آسمان 

 

تکه ای از آسمان 

مرا کافی است 

تا راز تو را باور کنم

خط بر عدم می کشی

جان می بخشی

زنده می کنی

گاه 

پاک کنی به دست می گیری

و دوباره ...

عدم می شود؟ 

 

هیچ ذره ای گم نمی شود 

 

ناکجاآباد هستی 

جمع کننده ی پراکندگی 

تکه های شکسته ی انسان  را 

دوباره جمع می کنی ؟

# مهری کیانوش راد 

نشر : 

شوشان ، کد خبر ۱۱۰۶۰۴

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

 

 

#  سرود تاریکی 

آمدند 

نوید روشنایی دادند 

جرقه ای دمید

انسان 

سرپوش بر آن نهاد 

 

نور را نمی توان پنهان کرد 

 

نومیدی که افزون شد 

تاریکی درون شعله  کشید

 

تنهایی 

بی پناهی انسان 

موریانه می شود 

جان را ، افسرده می کند 

 

انسان 

انسان 

این قدرتی که ضعف در او 

خانه دارد

تاریک می شود.

 

تاریکی راهی است 

که شادی نمی شناسد.

درد می زاید

درد که افزون شد 

انسان فراموش می کند 

نوری را ، که پنهان کرده بود

 

این رنج اولین 

این رنج آخرین 

این دور تسلسل بیهوده 

آغاز استحاله ی انسان شد‌.

 

# مهری کیانوش راد

نشر : شوشان ، کد خبر ۱۱۰۶۰۴

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

اقلیمِ بی مرز انسان
✍️مهری کیانوش راد
تا به حال  به  مساحت اقلیم وجودی خودتان فکر کرده و به نتیجه ای رسیده اید؟
شاید بسیاری از ما این تجربه را ، تجربه کرده و فراموش کرده باشیم.
زمانی متوجه ناآگاهی خود  به اقلیم وجودی خود می شویم ، که تصویر تازه ای را در واکنش های رفتاری خود کشف کنیم .
ناشناس بودن خود برای خود از چه فرضیه ای تبعیت می کند ؟
آن چه به ظاهر و با تفکر در خود به نظر می رسد ، ساختار ذهن و  گنجینه ی  آموخته های هر لحظه ای انسان است،که به دلیل تراکم، گاه دیده نمی شوند. دیده نشدن دلیل هیچ حذفی نمی شود. در زمانی
پیش بینی نشده ، با انتخابی ناگهانی ،  بسیاری از فراموش شده های ذهن انسان آشکار می شود.
تضاد بین غرایزی که از تولد تا مرگ با انسان است ، با رشد تعالی فکری و روحی ، که برای هر انسانی با طیفی متفاوت با دیگری چهره نشان می دهد ، عجز انسان در رهایی از امیالی که گاه با وجود فرار از آنها ناگزیر به تسلیم  می شود ، تنگناهای ناشناخته و بغرنجی را ایجاد می کند، تنگناهایی که برای دیگران
  قابل درک و هضم نیستند.
عدم درک این تنگناها باعث واکنش رفتاری  می شود ، که از بیچارگی و ضعف انسان در برابر نابایسته هایی حکایت می کند ، که انسانیت انسان را به چالش می کشاند.
انتخابگری انسان در لحظات دشوار و برتری گزینه ای  بر گزینه ی دیگر، نشانگر باورهای عمقی انسان است . انسان در آینه ی انتخاب های خود می تواند ، اعماق پنهان وجودش را بشناسد.
گزینش های انسان هنگامی که متفاوت با ساختار روحی و فرهنگی و باورهای اعتقادی او باشند ، حکایتی از دردناک ترین رنج های انسانی دارد، حکایتی که گاه انسان مفلوک را تا روان پریشی و جنون می کشاند.
باورهای انسانی هرچه از قدمت و قدرت بیشتری برخوردار باشند ، رهایی از آن ها دشوار تر می شود ،
چون لبه ی تیزِ تیغی می شوند ، که مجروح می کنند ، اما جز تحمل راهی نیست ، مانند بیرون آوردن ریشه های گیاهی که در تار و پود روح و روان انسان تنیده باشند.
انسان در  گزینش انتخابی بر انتخاب دیگر  از چه قانونی تبعیت می کند ؟
در انتخاب انسان ، هزار عامل پنهان و آشکار نقش دارند . گذشته از ژن،  محیط تربیتی از قوی ترین ابزار است ، که گاه ناخواسته ، انسان  را محق در رفتارهای خود می کند .
رفتارانسان ها در بروز انتخاب های  لحظه ای ، که گاه از کنترل انسان خارج است و عدم کنترل بر این فرآیند،  موانعی در زندگی مسالمت آمیز جمعی ایجاد و آرامش جمعی را مختل می کند.
بشر به تدریج آموخت ، برای حفظ  آرامش جمعی که از مهم ترین نیازهای روحی انسان است ، باید نهادی فرا فردی بر رفتار جمعی سیطره داشته باشد . عقلای هر قومی قوانینی بازدارنده و مشوق ، تدوین کردند و جامعه با تصمیم اکثریتی ، خود را ملزم به رعایت آن دانست.
قوی ترین عامل بازدارنده از رفتارهای ناهنجار جامعه و سوق دهنده به سوی ارزش ها ، قوانین دینی یا قوانین مدون هر جامعه ای به وسیله ی عقلای آن جمع  است .
آیا این قوانین می توانند، به نوعی از خطا ، یا گسترش اقلیم وجودی رفتار  انسان جلوگیری کنند؟
تابو شکنی در هر زمان و هر جامعه ای وجود داشته و خواهد داشت.
خارج شدن از مرز قوانین ، وضع قوانین جدید و تسلیم  جمعی در برابر نوآوری ها ، بیانگر این مهم است ، که اقلیم وجودی انسان بی مرز است ، مرز های ارزشی آن مرتب گسترش پیدا می کنند، قلمروی را فتح و قلمروی را رها می کند.
تنها گزینه مورد قبول انسان ، تسلیم شدن در برابر قوانینی است که برای آسایش و آرامش خود می پذیرد . آسایش و آرامش انسان در گرو شرایط و شرایط در حال تغییر و تبدل هستند، به همین دلیل گاهی با تغییر وضعیت انسانی  ، طبیعی ، اقتصادی و دیگر عوامل شناخته و ناشناخته ، کسانی که تا دیروز از قانونی حمایت می کردند ، بر علیه آن قیام می کنند.
تحول معرفتی و تکامل جامعه را، این تغییرات به ظاهر کوچک در طول زمان، ممکن و محقق ساخته است.
عنصر ثابت این تغییرات، شاید تعهد نسبت به قوانینی باشد که در همه ی جوامع بشری  مشترک و  متناسب با ساختار روحی و فرهنگی هر جامعه ای است .
عدم توجه به  نیاز های اساسی ،در طول تاریخ  منشا نزاع و انقلاب در ملل مختلف، با فرهنگ و اعتقادات متفاوتی بوده و خواهد بود.
پشتیبانی قانون از برآورده شدن نیازهای اساسی مردم ، می تواند دورنمایی از جامعه ی مطلوب باشد.
پشتیبانی قانون از جانب مردمی که آگاهانه آن را پذیرفته و متعهد به رعایت اصول آن می شوند ،  آرامشی نسبی برای جامعه ایجاد می کند.
بازخوانی تاریخ یادآور این مهم است، که چشمه جوشان اراده انسان ، همیشه تازه است  و انسان  در اولین فرصت اجتماعی ، زمانی که احساس کند ، قانونی متناسب با خواسته های او نیست ، از آن گذر و قانونی دیگر را جایگزین خواهد کرد.
آیا گذر از قوانین بیانگر تحول و تکامل انسان است ؟
پاسخ محکمی در دست نیست.
وضعیت تازه ای که ایجاد می شود ، تحقق خواسته های اکثریت کسانی است که قدرت گذر از قانونی به قانون دیگر را دارند، اگر چه گاه به نظر نوعی واپسگرایی اجتماعی باشد.
این شواهد بیانگر آن است ، که قلمرو بی مرز انسان هیچگاه نباید فراموش بشود و همیشه باید منتظر حوادث تازه و شگفت انسانی باشیم.
نشر در :
شوشان ، کد خبر  : ۱۱۰۵۳۶

صبح ملت نیوز ، کد خبر  :  ۱۱۳۰۴۳

روزنامه سراسری خوزی ها ، ش ۶۱۱

  • مهری کیانوش راد

باز خوانی دو داستان،  در مثنوی و قرآن
✍️مهری کیانوش راد
ادبیات قلمرو وسیعی است که با ابزار واژه مخاطب خود را سحر می کند، اثری که با استفاده از واژه به
به قلمرو احساس منتقل شده و در باورهای مردم تاثیری عمیق می گذارد و گاه دامنه ی آن از باورهای عقلی مردم فراتر می رود ، به همین دلیل زبان شعر و احساس  ، گاه  رسانه ای برای نفوذ خرافات می شود.
قلمرو داستان اگر با شعر آمیخته شود ، از دو عامل تاثیر گذار بهرمند شده و اثری عمیق تر ایجاد می کند.
انسان تا ابد کودکی خود را به عنوان میراثی شیرین با خود دارد و  قصه یکی از  مهم ترین ابزاری است که کودک با آن انس گرفته و بسیاری از آرزوهای خود را در آن تحقق یافته می یابد.
مثنوی سرشار از قصه است ، قصه هایی که مبدع آنها اگر چه  مولانا نیست ، اما دخل و تصرف او به آنها زیبایی خاصی بخشیده است. قصه ها برای مولانا  مانند خمیری قابل انعطاف هستند، آن گونه که  مطلوب اوست ، به آن شکل داده و  با مخاطب در میان می گذارد.
شاید تنها قصه ای که ساخته ی ذهن مولانا است ، هرچند ماخذ تاریخی ندارد ، قصه ی موسی و شبان باشد .
با توجه به اینکه مولانا قصه ها را نقد حال انسان
می داند ،قصه موسی و شبان می تواند نقد حال مولانا و شیوه ی انسان گرایی دینی او باشد.
در داستان عاشق شدن پادشاه بر کنیزک ، مولانا شاخصی خاص برای خواننده ی داستان های مثنوی
فراهم می کند و به او می گوید: چشم و گوش خودت را بازکن و در داستان ها سرنوشت انسانی خود را مرور کن.
بشنوید ای دوستان این داستان /
خود حقیقت نقد حال ماست آن
در دفتر اول مثنوی  برای توضیح چرایی مرتد شدن کاتب وحی  ، به داستان هایی اشاره می کند، مانند :  داستان بلعم باعور و داستان هاروت و ماروت.
این دو داستان که ریشه ی  قرآنی دارند ، در مثنوی
  با تفاوت هایی ذکر شده اند.
در سوره اعراف ، آیه ۱۷۵ ، از مردی سخن گفته می شود ، که خداوند  آیاتی الهی در اختیار او قرار داده و به همین دلیل عزیز و محترم بود  ، اما به شیطان میل کرد و از گمراهان شد.
در قرآن نامی از آن مرد برده نشده و اشاره ای به ویژگی خاصی نشده است.
در تورات در سفر اعداد ، باب ۲۲ از عابدی به نام 
بلعام باعور یاد شده است ، که مستجاب الدعوه بود.رئیس قوم موآب که از بزرگی لشکر بنی اسرائیل ترسیده بود ، از بلعام خواست بنی اسرائیل را نفرین کند، تا به شهر آنان فاتحانه وارد نشود.بلعام باعور  در مسیر خواسته ی پادشاه  موآب رفت ، اما هر بار به امر خدا ،  نتوانست زبان به نفرین باز کند و به قوم موسی برکت داد و به ناچار طبق گفته ی تورات : "و بلعام، برخاسته ، روانه شده و به جای خود رفت."
دنباله داستان بلعام در باب ۲۵ سفر اعداد ، مردی از  قوم بنی اسرائیل فریفته مکر زنی از موآب شده و زنا می کند ، این گناه قوم  بنی اسراییل را گرفتار بلای وبا کرده و عده ای زبادی از بنی اسرائیل  با مرض وبا می میرند ، بعد از قتل زن و مرد زناکار بیماری از بین می رود‌.
برخی این دو داستان را به هم ربط داده  و انجام عمل  زنا را برای نابودی بنی اسراییل، از  مکر  بلعام می دانند ، اما در تورات این مکر به بلعم نسبت داده نشده است.
مولانا با تلفیقی از قرآن ، تورات و روایات داستان خود را ساخته و در بطن آن نکات اخلاقی ، عرفانی را با خواننده در میان می گذارد.
مولانا دلیل جاودانه کردن نام گناهکارانی مانند ابلیس و بلعم را در قرآن ، تازیانه تنبه و  تنبیه مردم می داند .
این دو را مشهور گردانید اله/
تا که باشند این دو ، بر باقی گواه .
این دو را پرچم به سوی شهر برد/
کشتگان قهر را نتوان شمرد .
ابلیس و بلعم هر دو از عابدان به نام  هستند ، اما با گرفتار شدن در دام غرور ، همه ی کمالات خود را از دست دادند .
انسان هر لحظه بر لبه ی تیز سقوط قرار دارد و اگر مراقب خود نباشد ، سقوط او به آنی بسته است.
نامشان جاودانه تاریخ شد ، تا مردم درس بیاموزند و گرفتار دام کبر نشوند.
داستان دوم ، داستان هاروت و ماروت است . این داستان در مثنوی ، گاه با آیات قرآن در تضاد است.
در سوره ی بقره ، آیه ی ۱۰۲ ، داستان دو فرشته با ذکر نام هاروت و ماروت آمده است.
هاروت و ماروت برای سحر شکنی بنی اسرائیل آمده بودند ، اما مردم از این ابزار برای سحر  و ساحری استفاده کردند .
مولانا با استفاده از روایات و داستان ها ،  غرور این دو فرشته بر پاکی خود و دوری از شهوات انسانی را باعث سقوط آن ها می داند ، غروی که باعث گناه و مجازات آن ها تا قیامت می شود.
در داستان ها آمده است : هاروت و ماروت از گناه آدم ها شگفت زده شده بودند .
چون گناه و فسق خلقان جهان /
می شدی روشن به ایشان آن زمان.
دست خاییدن گرفتند به خشم /
لیک عیب خود ندیدند به چشم .
خدا آن ها را به زمین فرستاد . هر دو عاشق زنی به نام زهره شدند . زهره به هر دو وعده ی وصال داد و برای وصال خود ، خواستار آموختن اسم اعظم شد.
زهره با اسم اعظم به آسمان رفت و ستاره شد.
هاروت و ماروت در چاه بابل تا ابد -به جرم گناه خود - سرنگون و مجازات شدند.
این داستان گذشته از تعارض با آیات قرآن ،  با تعالیم قرآن در باره ی عدم خطای ملائک به دلیل نداشتن غرایز سازگار نیست.
نکته مهمی که در مثنوی خودنمایی می کند ، نتیجه گیری مولانا از این داستان است..
خویش بین چون از کسی جرمی بدید /
آتشی در وی ز دوزخ شد پدید .
حمیت دین خواند او آن کبر را /
ننگرد در خویش نفس کبریا .
مولانا در این داستان نیز جلوه ی دیگری از تفکر و انسان شناسی دینی خود را به نمایش می گذارد.
کسانی که با دیدن گناهی خشم آنان زبانه می کشد ، خودِخطاکار  را در آیینه ی غیر می بینند ، شاید با نوعی فرافکنی می خواهند ، دیگران را به جای خود مجازات کنند.
آنان  که خود را به دور از گناه  و دیگران را گناهکار و شایسته مجازات می بینند ، اگر به خود نگاه کنند ، عیوب بسیاری را در خود مشاهده خواهند کرد‌.
مولانا غیرت دینی را به گونه ی دیگری تفسیر می کند و می گوید:
حمیت دین را نشانی دیگر است /
که از آن آتش جهانی اخضر است.
  غیرت دینی باید سرچشمهاش ، آرزوی سرسبزی و زندگی برای مردم باشد ، کسانی که از حمیت دینی برخوردارند ، باید سر بر سجده  بگذارند و شاکر باشند ، که گرفتار خطا نشده اند و برای نجات خطاکاران و نجات آنها  تلاش  کنند.
گفت حقشان گر شما روشنگرید/
در سیه کاران مغفل منگرید.
شکر گویید ای سپاه و چاکران/
رسته اید از شهوت و از چاک ران .

نشر :

در پایگاه خبری عصرماه اهواز 

کد خبر : ۱۶۷۸۳۲ 

  • مهری کیانوش راد

زمزمه های پنهان حقیقت

✍️ مهری کیانوش راد 

پایگاه خبری شوشان ،کد خبر ؛ ۱۱۰۴۰۰ 

پایگاه خبری صبح ملت نیوز ، کد خبر : ۱۰۹۷۱۶

گفت : همه ی عمر چون اسپندِ در  آتش ، در جستجوی حقیقت می سوزم ، کسی پیدا نمی شود، که راه را نشان دهد.

پرسش های من بی پایان، پاسخ دهنده ای نیست .

نگاهش کردم .

نگاهم کرد ، انگار  می گفت : 

تو نیز از حالا شکست خورده ای و پاسخی برای پرسش های من نداری.

گفتم : بهتر است به جای پاسخ به  پرسش های بسیارت ، راهی را نشان بدهم ، شاید تو را به مقصد برساند.

جستجوی حقیقت ، راه و رسم خودش را دارد . جسجوگر اگر طالب حق باشد ، هر ذره ی عالم با او سخن خواهد گفت ،  هر انسانی ، هر حادثه ای ، همه رهبران راه او خواهند بود.

این سخن نه خیال است ، نه شعار . در پس هر حادثه ای پیامی نهفته است.

گفتم : شنیدن راه و رسم خودش را دارد ،

ظرفیتی می خواهد ، به اندازه ی حقیقتی که جستجوگر باید بشنود. ذایقه ای می خواهد، طعم شناس، تا سالم و فاسد را تشخیص بدهد ، گوشی  شنوا می خواهد  تا سره را از ناسره بشناسد. ظرفیت دل که حقیر شد ،  گوش و چشم و دل به اندازه ی آن می بیند، و  همه ی عمر،  تشنه،  به جستجوی سیراب کننده ای خواهد گشت. 

جستجوگر حقیقت به جای شِکوه ، باید گوش به زمزمه های پنهان حقیقت بسپارد، زمزمه هایی که آشنا با جوینده ی حقیقت و به گوش او ، خوش شنیده خواهد شد.

جستجوگر حقیقت ،  آن گونه مفتون گمشده ی خویش است ،  که فرصت شِکوه پیدا نمی کند.

 

اگر طالب حقی ، نشان حق جویان  را از کسی جز خودت ،  طلب نکن .

برای هر جوینده ای ، راهنمایی چهره نشان می دهد ، به اندازه ی که  آماده ی دیدار او  باشد.

به خودت نگاه کن،  چند بار قانونی را دانسته، عمل نکردی؟ 

با هر بار نه گفتنِ خودت به آنچه درست می پنداشتی و عمل نکردی ، سقوطی دردناک تو را در کام خود کشاند و تو باز هم ، بازهم ... 

گاه لحظاتی پیش می آید ، که انسان با آدم و عالم در رنج است ، تحمل خودش را نیز ندارد.

رنج های انسانی مخرب ترین  رنج عالم هستند، زمانی که راه نجاتی برای رهایی نباشد

زندگی راهی گشاده‌ است ، نمی توان به تنهایی جلو رفت ، به عقب برگشت ، به راست و چپ نگاه نکرد .

شانه به شانه ی تو ، هزاران انسان دیگر می روند و می گذرند.

گاه نگاهی به اخم ، به خشم ، به شادی ، جهان تو را دگرگون می کند و جهان انسان دیگری را می سازد

، یا  تخریب می کند.

افتادن گاه آسان است ، اما دوباره برخاستن به آسانی میسر نیست . 

در مسیر پر ازدحام حقیقت چه نشانی از راه می طلبی؟ 

باز به یاد خودت بیاور ، چه راه ها ، چه نصیحت ها ، چه پندها باید عمل می کردی و نکردی.

با دیدن هزار راه و پشت کردن هزار باره ی خود ، به زیبایی آن چه، چهره نشان داده بود و تو ندیدی ، پشت کردی ، باز خواستار راهی نو هستی و از نبودن کسی که تو را، راه نشان دهد ، شِکوه می کنی؟ 

راهای گذشته بر تو خواهند خندید ، خنده ای که از افسوسی ناگفتنی حکایت می کند.

زندگی جاده ا ی بی پایان است ، برهوتی که پا در آن می گذاری ، یا به سبزه آراسته می کنی ، یا پر از خار و خاشاک می کنی.

انتخاب هر راهی ، تجلی درون انسان است.

حقیقت را کسی می داند ، که از ابتدا تا انتها،  راه را، طی کرده باشد .

چه کسی ادعای رسیدن می کند ؟ 

همگی در مسیر بی پایان زندگی ، به اندازه ی نوشیدن جرعه ای می مانیم و می رویم.

انسانِ به مقثصد نرسیده ، جز از دیده های خود، از چه سخن بگوید ، که انسان را خوش باشد ، که حقیقت را گفته باشد .

در این راه کوتاه به ظاهر طویل ، باید از هرکسی آموخت ، باید هر تجربه ای را تجربه کرد .

بایدها بسیارند و جستجوگر حقیقت به هر بایدی رو نمی آورد ، جز بایدی که با جانش آشنا باشد و او را به سوی کشف راه هایی بخواند که تازگی آن را با جان خود احساس کند.

هر بایدی که به ما چهره نشان می دهد ، از هزار توی هزار انگیزه و خواسته پرده برمی‌دارد،  اگر پرده دار نیاز خود باشیم.

هر نیازی جلوه از درون ناپیدای انسان دارد ، آن گونه ناپیدا ، که هرکس از کشف آن به وجد می آید یا اندوهگین،  که با این زشتی عمری هم خانه بوده است و بی خبر مانده است.

خبر ها نشان از آن دارد ، که انسان گامی در شناخت برداشته است ، یا هنوز قدرت رفتن ندارد.

سنگلاخ ها بسیارند . کسانی در جاده ی کشف  حقیقت و پاسخ پرسش های خود، گام برمی دارند ، که نه از ناشناخته شدن راه هراس دارند و نه نرسیدن ناامیدشان می کند.

اگر جز این می طلبی ، راه را به خطا آمده ای .

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد