ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

مولانا و شکرستان هستی
( رمز گشایی دقوقی )
✍️مهری کیانوش راد
تا به حال آرزو کرده اید ،  در دشواری های زندگی ، گرفتار نومیدی نشده و طعم شیرین زندگی مبدل به زهر نابود کننده نشود؟
مولانا در دیوان شمس ، ادعا می کند ، به این مقام رسیده است .
گر ز فلک زهر ببارد همه شب /
من شکر اندر شکر اندر شکرم .
در مثنوی چگونگی رسیدن به این مقام را در داستان های چندگانه ای شرح می دهد .
بشنو اکنون قصه ی آن رهروان /
که ندارند اعتراضی در جهان.
قوم دیگر می شناسم ز اولیا /
که دهانشان بسته باشد از دعا .
هر چه آید پیش ایشان خوش بود/
آب حیوان گردد ار آتش بود.
زهر در حلقومشان شکر بود /
سنگ اندر راهشان گوهر بود.
کفر باشد نزدشان کردن دعا /
کای اله از ما بگردان این قضا.
برای توضیح چگونگی زهری که شکر می شود  ، داستان دقوقی را شروع می کند.
   دقوقی اگر چه امام خلق بود  ، اما موسا وار در جستجوی خضرِ زندگی، سفر می کرد :
آه  سِرّی هست اینجا بس نهان /
که سوی خضری شود موسی دوان.
گفتگوی خدا با دقوقی، راز این سِرّ را آشکار می کند:
حضرتش گفتی که ای صدر مهین /
این چه عشق است و چه استقساست این
مهر من داری چه می جویی دگر /
چون خدا با تست چه جویی بشر.
او بگفتی یا رب ای دانای راز /
تو گشودی در دلم راه نیاز .
در میان بحر اگر بنشسته ام /
طمع در آب سبو هم بسته ام.
به همین دلیل :
آن که اندر سیر مه را مات کرد/
هم ز دینداری  او دین رشگ خورد.
با چنین تقوی و اوراد  و  قیام /
طالب خاصان حق بودی مدام.
مولانا هنرمندی چیره دست در ابعاد گوناگون وجودی است . هر هنرمندی مخلوق زمانه ی خویش است و آینه ای که می تواند کژی و زیبایی جامعه ی خویش را نشان دهد. اگر آینه ای شفاف چون مولانا
هدیه ی تاریخ به انسان  باشد ، ژرفای کلام او راهی  برای شناخت مولانا ، زمانه او  و راهی برای خودکاوی خویشتن است.
داستان دقوقی در دفتر سوم رمز گشای برخی اندیشه های مولاناست.
داستانی چند لایه و مانند بسیاری از  داستان های مثنوی،  ماخذ تاریخی متناسب با روایت مولانا را ندارد.
در داستان دقوقی با شخصیت هایی مانند خضر ، موسی و حسام الدین چلپی روبرو می شویم، واژه هایی که نشان از فضایی مذهبی عرفانی است.
در داستان دقوقی، مولانا نابهنگام از ابیاتی عجیب در باره ی جنس مخنث و تطبیق آن با موضوعی عرفانی پرده برداری می کند.

ب
آیا مولانا بین عرفان انسانی  و زشتی های جامعه ی خود آن گونه شکاف عجیبی می بیند ، که به ناگاه و در فضایی عرفانی پرده از  زشتی این معضل بردارد؟

در این رابطه به بیتی بسنده می کنیم: 

شهوت و حرص نران پیشی بود /

و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود .
ابیات دیگر این منظومه ی تو در تو ، خواننده را به یاد داستانی منسوب به شمس تبریزی می اندازد .
در کتاب "خط سوم"" ناصرالدین صاحب الزمانی"  آمده است :
روزی شمس به مردی رسیدکه گرفتار شاهد بازی بود.
او را نکوهش کرد.
مرد گفت : صورت خوبان مانند آینه است ، حق را در آن آیینه نگاه می کنم.
شمس گفت : چرا حق را در آیینه آب و گل می بینی ، چرا در آیینه جان و دل نبینی ...
و در جایی دیگر آمده است
اگر در گردن دمل نداری چرا ماه را در آسمان نمی نگری.
نکته ی شگفت دیگر آن است ، که :
مولانا وصف دقوقی می کند، اما  اختیار از کف داده و وصف  حسام الدین چلپی را می سراید:
خانه ی خود را شناسد خود دعا/
تو به نام هرکه خواهی کن ثنا.
ای ضیاالحق حسام الدین راد/
که فلک و ارکان چو تو مادر نزاد.
تو به نادر آمدی در جان و دل /
ای دل و جان از قدوم تو خجل.
چند کردم مدح قوم  ما مضی /
مدح تو گویم برون از پنج و شش /
بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت.
آیا  دقوقی نام دیگر حسام الدین است ؟
آیا مردان شمع گونه نام دیگر حسام الدین است؟
آیا مولانا و حسام الدین به گونه ای دقوقی و مردان شمع گونه هستند؟
به داستان دقوقی باز می گردیم . دقوقی در سیر سفر خود ، به جستجوی خاصان ، از دور  هفت شعله نورانی به شکل هفت شمع را می بیند، که نورشان به آسمان می رسد، نزدیک رفت ، ناگاه هفت شمع هفت مرد شدند ، ناگاه مبدل به هفت درخت شدند .
دقوقی نزدیک تر رفت ، به آن ها رسید . هفت مرد ، هفت شمع ، هفت درخت  که مرتب تغییر شکل می دادند .
هفت شمع اندر نظر شد ، هفت مرد /
نورشان می شد به سقف لاجورد.
باز هریک مرد شد شکل درخت/
چشم از سبزی ایشان نیکبخت.
آیا شمع های نورانی، درختان پر میوه و سایه دار ،  شکل باطنی مردان بود ، که برای دقوقی قابل رویت و از دید دیگر مردمان غایب بود ؟ سایه و میوه شان افزون، اما خلق نادیده به دنبال سایه ای می گذشتند؟
این عجب تر که بر ایشان می گذشت /
صد هزاران خلق از صحرا و دشت.
ز آرزوی سایه جان می باختند /
از گلیمی  سایبان می ساختند.
گوش این انسان های نگون بخت شنوای آواز درختان نبود ، که :
بانگ می آمد ز سو ی هر درخت /
سوی ما آیید  خلق  شوربخت .
آیا اتحاد  هفت شمع ، هفت درخت ، هفت مرد و غایب بودن از دید خلق ، اشاره به شمس تبریزی که نمودی از انسان های کامل غریب می کند ،  نیست ، که جز مولانا ، حسام الدین چلپی و صلاح الدین زرکوب  او را درک نکردند   و کسی جز مولانا نتوانست میوه چین وجو پربرکت او باشد؟
هفت شمع ، هفت درخت ، هفت مرد دقوقی را به
نام صدا کردند و از او تقاضای امام جماعت شدن ، کردند:
اقتدا کردند آن شاهان قطار /
در پی آن مقتدای نامدار
مولانا ابیاتی در باره ی سِرّ نماز که با شکر شدن زهر ارتباط دارد ، می کند.
معنی تسلیم این ای مقتدی /
که  تو ای حق هادی و ما مهتدی.
هر چه فرمایی تو منقادیم ما /
باقتضای جرم هم شادیم .
دقوقی در حال نماز چشمش به کشتی مبتلا به امواج مواج دریای طوفانی افتاد :
تندبادی همچو عزرائیل خاست /
موج ها آشوفت  اندر چپ و راست.
آیا هنگام سرودن این ابیات به یاد آیه ۳۱ سوره ی لقمان بود:
و اذا غشیهم موج کالظلل دعو الله مخلصین له الدین ..‌.
دقوقی مشفق بر خلق و مستجاب الدعوه بود:
مشفقی بر خلق و نافع همچو  آب /
خوش شفیعی  و دعایش  مستجاب .
برای کشتی شکستگان دعای نجات کرد:
چون دقوقی آن قیامت را بدید /
رحم او جوشید و اشک او دوید.
گفت  یا رب منگر اندر فعلشان /
دستشان گیر  ای شه نیکو نشان .
دعای دقوقی اجابت شد و نجات یافتند.
چون رهید آن کشتی و آمد  به کام /
شد نماز آن جماعت هم تمام.
نقطه ی اوج داستان و جنبه ی تعلیمی مولانا اینجا چهره نشان می دهد.
این عمل دقوقی بر خاصان برگزیده ناپسند آمد.
در باره ی دعا کننده گفتند :
گفت مانا کاین امام ما ز درد /
بوالفضولانه مناجاتی بکرد
او فضولی بوده است از انقباض /
کرد بر مختار مطلق اعتراض.
آنان دعا برای رفع بلا را ، نوعی اعتراض به خالق می دانستند.
کارشان از یک سو به کارهای خضر می ماند که موسای نادانسته به باطن آن اعمال و معترض بر خضر باعث  جدایی آنان شد و از سویی یادآور آیه ی۴۴ سوره مومن (غافر)  است :
و افوض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد.
و از سوی دیگر یادآور  آخرین سخن امام حسین در واقعه کربلا است، که :
رضا بقضایک و تسلیما لامرک.
  آنان کسانی بودند ، که در مقام رضا مندی نشسته  و دست از دعا در خیر و شر،  بسته بودند، حالتی که یادآور  سخن علی علیه السلام در کتب عرفانی است ، که:
"من جلس علی بساط (سفره)الرضا،لم ینله مکروه "
هر کس بر سفره رضامندی نشیند ، هیچ مکروهی به او نمی رسد .
به نظر مولانا از مهم ترین شاخص های اثبات این وضعیت ، دست برداشتن از دعا در خیر و شر است.
اندوه جدایی دقوقی با پیام امید بخش مولانا همراه می شود:
مولانا دلیل جدایی را شرح می دهد:
کار ازین ویران شدست ای مرد خام /
که بشر دیدی تو ایشان را چو عام.
اما نا امید نباید شد  و  :
ای دقوقی با دوچشم همچو جو /
هین مبر امید و ایشان را بجو .
هین بجو که رکن دولت جستن است /
هر گشادی  در دل اندر بستن است.
پرسشی مطرح می شود :
آیا نباید دعا کرد؟
جایگاه دعا  در تفکر قرآنی و اندیشه ی مولانا چگونه ارزیابی می شود؟
به اعتقاد مولانا :
پس چرا گوید دعا الا مگر /
در دعا بیند رضای دادگر .
رحم خود را او همان دم سوختست /
که چراغ عشق حق افروخته است.

دعا کننده ی واصل ، جز به رضای  حق دعا نمی کند و دعای او بهره ی شیرین اجابت را به دنبال خواهد داشت.
نیک بنگر اندرین ای محتسب/
که دعا را بست حق بر استجب.
هر که را دل پاک شد از اعتدال /
آن دعایش می رود تا ذوالجلال .
آیا امید به  رمز گشایی سخن مولانا است ؟
مولانا پاسخ می دهد:
آن چه می گویم به قدر فهم توست/
مُردم اندر حسرت فهم درست.
راه فهم همیشه  باز است و راه های تجربه نشده، رهروان کمال را به خود می خواند.

نشر در : 

شوشان ، کد خبر : ۱۱۰۷۵۲

صبح ملت نیوز ، کد خبر : ۱۱۴۷۱۹

  • مهری کیانوش راد

# غرور شکسته 

# مهری کیانوش راد

 

همه ی وصف من 

وصف تو خواهد بود

 

می شکنی می شکنم

برمی خیزی 

برمی خیزم 

می خندی 

شاد می شوم 

می گری 

اندوه عالمی را 

خریدارم

 

هیچ اندوهی 

به تلخی رنجی نیست 

بخواهی 

نتوانی 

اراده ی بخشش کنی 

دستی به نیاز  نباشد 

لحظه ها را بفروشی 

مفلس لحظه ای باشی 

فروشنده ای نباشد

 

انسان را 

غروری است 

چون

شکسته شود 

شاید 

شاید 

باور کند

باورهایی را 

که ناباورانه دفن می شود.

نشر : 

شوشان ، کد خبر : ۱۱۰۶۷۲

شوشان ، 

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

کودک جنگ 

# مهری کیانوش راد 

 

مرگ 

دِرو ممنوع 

در ایستگاه پیری 

منتظر کودک جنگ باش

 

کودک جنگ 

روزی که جنگ تو را رها کند 

با دستانت 

پلی برای رسیدن 

با چشمانت 

چراغی برای دیدن 

با قلبت 

پیام مهربانی

با پایت 

ستونی برای زندگی باش.

 

نشر در : 

پایگاه خبری شوشان ، کد خبر ۱۱۰۷۱۵

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

حافظ بر گذرگاه عقل و عشق 

✍️مهری کیانوش راد 

 

پرسش تکراری است : 

بین عقل و عشق تضاد وجود دارد ؟ 

عرفا عقل ستیز هستند؟

به غزلیات حافظ گذر می کنیم ، با این ابیات روبرو می شویم.

این خرد خام به میخانه بر / 

تا می لعل آوردش خون به جوش.

ما را زمنع عقل مترسان  و می بیار/

کان شحنه در ولایت ما  هیچ کاره نیست.

راهی است راه عشق ، که هیچش کرانه نیست/ 

آنجا جز آنکه جان بسپارند ، چاره نیست.

 

حافظ  شاعری عارف ، شاعری عاشق یا شاعری عارف و عاشق است.

مگر می شود ، عارف بود و عاشق نبود ؟

  عرفان با عشق پیوندی ناگسستنی دارد، 

 عشقی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد .

آگاهی عرفانی چون با عشق آمیخته شود ، حاصلش شفقت انسانی نسبت به کل موجودات عالم است.

عارف انسانی است که در دایره ی  عرفان به شناختی معنوی دست یافته ، عاشق شده و از منظر عشق به جهان می نگرد. 

در غزلیات حافظ رایحه ی دل انگیز عشق به گوش جان شنیده و روح  را معطر می کند.

در گلستان عاشقانه ی او از هر نوع عشقی دیده می شود و معشوق در شکل های گوناگون جلوه گری می کند.

حافظ عاشق رندی است که در زلال وحی به تطهیر روح خود پرداخته و همین عشق رندانه ی اوست که به شعرش تازگی همیشه ی دوران را می بخشد.

در دیوان حافظ ، عشق زمینی با همه ی طراوت ،  شور و نشاط خاص عشاق، جلوه گری می کند، اما عشق زمینی او نیز گاه آن چنان جلوه از زیبایی درونش دارد ، که انسان در آسمانی بودن یا زمینی بودن آن شک می کند.

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/

پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.

سرو بالای من آن گه که در آید به سماع /

چه محل جامه ی جان را که قبا نتوان کرد.

حافظ با معیار زیبا شناسی خود یاری زمینی داشته ، که می تواند همسری مهربان و زیباروی باشد. عمری کوتاه داشته ، که حافظ را به فراقی تلخ  دچار کرده است.

غزل زیر شاهد آن است.

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود /

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود.

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش /

بیچاره ندانست که یارش سفری بود.

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد/

تا بود فلک، شیوه ی او، پرده دری بود.

از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد/

آری چه کنم دولت ، دور قمری بود.

حافظ زیبایی را می شناسد ، زیبایی خلقت مجذوبش می کند ، نمی تواند نسبت به خالقی که خلقتش در احسن التقویم است ، بی تفاوت بگذرد و عاشق زیبا آفرین هستی نباشد، مگر می شود ، خالق زیبایی بود و زیبا نبود؟

برای اثبات عشق عرفانی حافظ نیاز به  دلیل و برهان نیست، غزلیات او سرشار از نام و یاد و عطر خوش محبوب ازلی است.

پیر مغان ، پیرگلرنگ ،عنقا ، مرغ سلیمان ، خضر و هر آن کس که او را به محبوب برساند ، از جایگاهی خاص برخوردار می شود‌.

غزلیات حافظ ، سالکی  را نشان می دهد  ، که 

فارغ از نام و ننگ دنیایی ، خرقه و خانقاه ...رو به سوی معشوقی دارد ، که یکسره زیبایی است.

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی/

خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی.

دل که آیینه ی شاهی ست، غباری دارد /

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی.

دلیل عاشقی حافظ و هر عاشق دیگری  جلوه گری بی قید و شرط معشوق است ، زمانی این عشق شعله بر خرمن عاشق عرفانی می زند ، که محبوب ازلی خود را یکسره در اوج زیبایی ببیند.

روی خوبت  آیتی از لطف بر ما کشف کرد /

زان زمان جز  لطف و خوبی نیست در تفسیر ما.

 

معشوقی که در اوج بی نیازی و حسن است.

ز عشق ناتمام ما جمال یار  مستغنی است/

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را .

 

راز و نیازهای شبانه ی حافظ ، اوراد سحرگاهی ، ذکر سختی های سیر و سلوک ، همه گواه سیر او در مسیر خوفناک عشق معنوی است.

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/

شرط اول قدم آن است ، که مجنون باشی.

 

از دعا و عبادت شبانه مدد می جوید.

هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ/

از یمن دعای شب و ورد سحری بود.

 

بر اساس تجارب عشق ورزی عارفانه ی خود، به سالکان توصیه می کند:

به کوی عشق منه بی دلیل راه، قدم /

که من به خویش نمودم  صد اهتمام و نشد.

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن /

ظلماتست بترس از خطر گمراهی.

بین عشق زمینی و آسمانی پیوندی ناگسستنی وجود دارد .

عشق زمینی پلکانی به سوی عشق عرفانی است.

کسی از این پلکان بالا می رود ، که طعم خوش عشق زمینی را چشیده باشد.

در زندگی عرفای بزرگ حقیقتی  قابل تامل، چهره نشان می دهد، بسیاری از این بزرگان، که روزی گوهر عشق را شناخته و ناله های عاشقانه عارفانه ی آنان تا به امروز گرمی بخش بزم عشاق است، روزی اهل 

تعقل و علم اندوزی بوده اند ، به گفته ی حافظ: 

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد /

ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد.

 

و چنین می شود :

حافظ قران و آشنا به زیر و بم پیام محبوب در چارده روایت ، آشنا به تفسیر و کشاف ، عاشق می شود و عقل و فرآورده های آن را در طبق اخلاص به محبوب ازلی تقدیم می کند .

عشقت رسد به فریاد ، ار خود بسان حافظ /

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت .

عقل قدرت شناخت به انسان می دهد ، تا عشق را از هوس بشناسد و گزیده را برگزیند.

تا عقل نباشد ، ارزش عشق حقیقی از هوس شناخته نخواهد شد، اما چون عقل ، انسان را به ساحل عشق رساند ، نه از عقل نشان می ماند   نه از علم  ، نه از عالم و عاشق .

کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود /

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.

 

عشق معنوی انسان را از خود طبیعی جدا و به سوی  کمال متعالی می کشاند و چه کمالی والاتر از این دگردیسی ، که انسان به کل مخلوقات خالق، شفقت بورزد و عاشق باشد. 

حافظ ، عاشق بودن را نشان دین داری و شفقت ورزی به انسان می داند ، می گوید:  

نشان اهل خدا عاشقی ست با خود دار /

که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم.

برای آگاهی بیشتر به کتاب " حافظ هاتف میخانه ی عشق " از همین نویسنده ،  رجوع شود.

نشر : 

شوشان ، کد خبر: ۱۱۰۶۸۷

صبح ملت نیوز ، کد خبر ۱۱۴۱۹۷

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

انسان انسان است 

 

# انسان انسان است 

با تنی پر از زخم 

با روحی پر از درد 

مرهم از گُل می نهی یا گِل 

گلوله نثارش می کنی 

یا مهر 

به یاد داشته باش

انسان آیینه ی روبروی توست 

گُل یا گِل

گلوله یا مهر 

بر جان خود می نشیند 

ای انسان.

 

# مهری کیانوش راد  

۱۴۰۲

نشر : 

شوشان،  کد خبر : ۱۱۰۶۵۹

 

 

  • مهری کیانوش راد

#بزرگ بانوی کربلا

 

بزرگ بانوی محبوب من 

ریشه در سرزمین وحی دارد و آفتاب 

تلاقی عشق است و شمشیر 

بذر وجودش 

هزار هزار عشق نهفته در خود دارد 

دلی دارد 

به وسعت دریا 

رنج در قلب او مأوا می گیرد 

و شجاعت

 زایش همیشگی اوست 

چشمانی دارد 

به پاکی آسمان 

و قامت 

به رسایی پارسایی

دهانش 

کندوی عسلی ست 

سرشار از عطر کلام علی 

کلامش تیز خنجری است 

که می تازد 

بر وجدان خفته ی انسان

تا آشفته کند 

ادراک مدفون هوس را 

او زینب است 

بزرگ بانوی کربلا .

# مهری کیانوش راد

نشر شوشان 

کد خبر : ۱۱۰۶۱۴

  • مهری کیانوش راد

# تکه ای از آسمان 

 

تکه ای از آسمان 

مرا کافی است 

تا راز تو را باور کنم

خط بر عدم می کشی

جان می بخشی

زنده می کنی

گاه 

پاک کنی به دست می گیری

و دوباره ...

عدم می شود؟ 

 

هیچ ذره ای گم نمی شود 

 

ناکجاآباد هستی 

جمع کننده ی پراکندگی 

تکه های شکسته ی انسان  را 

دوباره جمع می کنی ؟

# مهری کیانوش راد 

نشر : 

شوشان ، کد خبر ۱۱۰۶۰۴

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

 

 

#  سرود تاریکی 

آمدند 

نوید روشنایی دادند 

جرقه ای دمید

انسان 

سرپوش بر آن نهاد 

 

نور را نمی توان پنهان کرد 

 

نومیدی که افزون شد 

تاریکی درون شعله  کشید

 

تنهایی 

بی پناهی انسان 

موریانه می شود 

جان را ، افسرده می کند 

 

انسان 

انسان 

این قدرتی که ضعف در او 

خانه دارد

تاریک می شود.

 

تاریکی راهی است 

که شادی نمی شناسد.

درد می زاید

درد که افزون شد 

انسان فراموش می کند 

نوری را ، که پنهان کرده بود

 

این رنج اولین 

این رنج آخرین 

این دور تسلسل بیهوده 

آغاز استحاله ی انسان شد‌.

 

# مهری کیانوش راد

نشر : شوشان ، کد خبر ۱۱۰۶۰۴

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

اقلیمِ بی مرز انسان
✍️مهری کیانوش راد
تا به حال  به  مساحت اقلیم وجودی خودتان فکر کرده و به نتیجه ای رسیده اید؟
شاید بسیاری از ما این تجربه را ، تجربه کرده و فراموش کرده باشیم.
زمانی متوجه ناآگاهی خود  به اقلیم وجودی خود می شویم ، که تصویر تازه ای را در واکنش های رفتاری خود کشف کنیم .
ناشناس بودن خود برای خود از چه فرضیه ای تبعیت می کند ؟
آن چه به ظاهر و با تفکر در خود به نظر می رسد ، ساختار ذهن و  گنجینه ی  آموخته های هر لحظه ای انسان است،که به دلیل تراکم، گاه دیده نمی شوند. دیده نشدن دلیل هیچ حذفی نمی شود. در زمانی
پیش بینی نشده ، با انتخابی ناگهانی ،  بسیاری از فراموش شده های ذهن انسان آشکار می شود.
تضاد بین غرایزی که از تولد تا مرگ با انسان است ، با رشد تعالی فکری و روحی ، که برای هر انسانی با طیفی متفاوت با دیگری چهره نشان می دهد ، عجز انسان در رهایی از امیالی که گاه با وجود فرار از آنها ناگزیر به تسلیم  می شود ، تنگناهای ناشناخته و بغرنجی را ایجاد می کند، تنگناهایی که برای دیگران
  قابل درک و هضم نیستند.
عدم درک این تنگناها باعث واکنش رفتاری  می شود ، که از بیچارگی و ضعف انسان در برابر نابایسته هایی حکایت می کند ، که انسانیت انسان را به چالش می کشاند.
انتخابگری انسان در لحظات دشوار و برتری گزینه ای  بر گزینه ی دیگر، نشانگر باورهای عمقی انسان است . انسان در آینه ی انتخاب های خود می تواند ، اعماق پنهان وجودش را بشناسد.
گزینش های انسان هنگامی که متفاوت با ساختار روحی و فرهنگی و باورهای اعتقادی او باشند ، حکایتی از دردناک ترین رنج های انسانی دارد، حکایتی که گاه انسان مفلوک را تا روان پریشی و جنون می کشاند.
باورهای انسانی هرچه از قدمت و قدرت بیشتری برخوردار باشند ، رهایی از آن ها دشوار تر می شود ،
چون لبه ی تیزِ تیغی می شوند ، که مجروح می کنند ، اما جز تحمل راهی نیست ، مانند بیرون آوردن ریشه های گیاهی که در تار و پود روح و روان انسان تنیده باشند.
انسان در  گزینش انتخابی بر انتخاب دیگر  از چه قانونی تبعیت می کند ؟
در انتخاب انسان ، هزار عامل پنهان و آشکار نقش دارند . گذشته از ژن،  محیط تربیتی از قوی ترین ابزار است ، که گاه ناخواسته ، انسان  را محق در رفتارهای خود می کند .
رفتارانسان ها در بروز انتخاب های  لحظه ای ، که گاه از کنترل انسان خارج است و عدم کنترل بر این فرآیند،  موانعی در زندگی مسالمت آمیز جمعی ایجاد و آرامش جمعی را مختل می کند.
بشر به تدریج آموخت ، برای حفظ  آرامش جمعی که از مهم ترین نیازهای روحی انسان است ، باید نهادی فرا فردی بر رفتار جمعی سیطره داشته باشد . عقلای هر قومی قوانینی بازدارنده و مشوق ، تدوین کردند و جامعه با تصمیم اکثریتی ، خود را ملزم به رعایت آن دانست.
قوی ترین عامل بازدارنده از رفتارهای ناهنجار جامعه و سوق دهنده به سوی ارزش ها ، قوانین دینی یا قوانین مدون هر جامعه ای به وسیله ی عقلای آن جمع  است .
آیا این قوانین می توانند، به نوعی از خطا ، یا گسترش اقلیم وجودی رفتار  انسان جلوگیری کنند؟
تابو شکنی در هر زمان و هر جامعه ای وجود داشته و خواهد داشت.
خارج شدن از مرز قوانین ، وضع قوانین جدید و تسلیم  جمعی در برابر نوآوری ها ، بیانگر این مهم است ، که اقلیم وجودی انسان بی مرز است ، مرز های ارزشی آن مرتب گسترش پیدا می کنند، قلمروی را فتح و قلمروی را رها می کند.
تنها گزینه مورد قبول انسان ، تسلیم شدن در برابر قوانینی است که برای آسایش و آرامش خود می پذیرد . آسایش و آرامش انسان در گرو شرایط و شرایط در حال تغییر و تبدل هستند، به همین دلیل گاهی با تغییر وضعیت انسانی  ، طبیعی ، اقتصادی و دیگر عوامل شناخته و ناشناخته ، کسانی که تا دیروز از قانونی حمایت می کردند ، بر علیه آن قیام می کنند.
تحول معرفتی و تکامل جامعه را، این تغییرات به ظاهر کوچک در طول زمان، ممکن و محقق ساخته است.
عنصر ثابت این تغییرات، شاید تعهد نسبت به قوانینی باشد که در همه ی جوامع بشری  مشترک و  متناسب با ساختار روحی و فرهنگی هر جامعه ای است .
عدم توجه به  نیاز های اساسی ،در طول تاریخ  منشا نزاع و انقلاب در ملل مختلف، با فرهنگ و اعتقادات متفاوتی بوده و خواهد بود.
پشتیبانی قانون از برآورده شدن نیازهای اساسی مردم ، می تواند دورنمایی از جامعه ی مطلوب باشد.
پشتیبانی قانون از جانب مردمی که آگاهانه آن را پذیرفته و متعهد به رعایت اصول آن می شوند ،  آرامشی نسبی برای جامعه ایجاد می کند.
بازخوانی تاریخ یادآور این مهم است، که چشمه جوشان اراده انسان ، همیشه تازه است  و انسان  در اولین فرصت اجتماعی ، زمانی که احساس کند ، قانونی متناسب با خواسته های او نیست ، از آن گذر و قانونی دیگر را جایگزین خواهد کرد.
آیا گذر از قوانین بیانگر تحول و تکامل انسان است ؟
پاسخ محکمی در دست نیست.
وضعیت تازه ای که ایجاد می شود ، تحقق خواسته های اکثریت کسانی است که قدرت گذر از قانونی به قانون دیگر را دارند، اگر چه گاه به نظر نوعی واپسگرایی اجتماعی باشد.
این شواهد بیانگر آن است ، که قلمرو بی مرز انسان هیچگاه نباید فراموش بشود و همیشه باید منتظر حوادث تازه و شگفت انسانی باشیم.
نشر در :
شوشان ، کد خبر  : ۱۱۰۵۳۶

صبح ملت نیوز ، کد خبر  :  ۱۱۳۰۴۳

روزنامه سراسری خوزی ها ، ش ۶۱۱

  • مهری کیانوش راد

در مدار حسین ماندن
✍️مهری کیانوش راد

آدم ها می آیند و می روند.
قانون روزگار است ، برای هر آمدنی ، رفتنی است.
مرگ بر گذر زندگی ایستاده ، تا کسی از قافله رفتن جدا نماند.
بین همه ی کسانی که می آیند و می روند ، برخی نامشان جاودانه می ماند،
گاه به زشتی ، گاه به نیکی.
بین نیکان نیز همه یک گونه نیستند ،ماندگاری  یادشان نیز همه یک گونه نیست .کم هستند کسانی که به نیکی های بیشمار آراسته اند و ماندگار  و همیشه  در قلب می مانند‌
حسین یکی از این جاودانه هاست.
جاودانه ای که نمی توانی فراموشش کنی.
به هر نیکی که رو کنی ، جلوه از او می بینی.
به هر زشتی که رو کنی ، می بینی که دشمن افزون تر از آن زشتی را با حسین کرده است.
به تاریخ که نگاه می کنی ، خورشیدی فروزان می بینی که گذر زمان نورش را مکدر نکرده است.
خورشیدی که اطرافش پر از ستاره های نورانی است، اما نور حسین دیگر است ، نور حسین چراغ راه است ، مصباح هدایت است .
در مدار حسین ، باید حسینی بود ، تا ماندگار شد.در مدار حسین می توان زن بود ، مرد بود ، کودک بود ، دشمن بود ، دوست بود و ..‌.
فرقی نمی کند ، در مدار او که قرار گرفتی ، به جذبه ای خاص می چرخی ، سماعی از جان با کل کائنات تو را با خود می برد.
نه از جنسیت تو اثری می ماند ، نه از سن و سالت ،
گویی همه ی زشتی ها ذوب خورشید می شوند  و  طلای ناب وجودت چهره نشان می دهد .
براده های طلای وجودت جذب می شوند،  جمع می شوند ، متراکم و تکثیر می شوند ، چشم می گشایی ...
دیگر شده ای .
این دیگر شدن های مکرر ادامه خواهند داشت ، تا روزی که باور کنی ، دوستدار حسینی .
دل باید باور کند ، عقل باید استدلال کند .
همه ی عالم فدای لحظه ای باد که دل و عقل یکدیگر را اثبات کنند .
این باور است ، که می ماند ، از خود می گذرد ، در مرگ زیبایی می بیند،  و زندگی را تکرار مکرر حق و باطل می داند .
حسین تجربه ی مکرر باور عقل است ، باور  دل است ، عقلی که زبان دل را می فهمد و تسلیم است. .
حسین تجربه ی  مرکب سواران مرگی  است که سرود زندگی می سرایند.
اگر حسین نبود ، چه کسی باور می کرد ، مرگ سرود زندگی است.
اگر حسین نبود ، چه کسی باور می کرد ، زینب گونه در قتلگاه جز زیبایی نبیند .
اگر حسین نبود ، شیعه چه تنها بود.
نشر در :
پایگاه خبری عصر ماه اهواز
کد خبر : ۱۶۷۸۳۶، ۱۴۰۲/۵/۴

پایگاه خبری صبح ملت نیوز 

کد خبر : ۱۱۱۶۷۱، ۱۴۰۲/۵/۴

 

  • مهری کیانوش راد