ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

رنج های بی پایان انسان

✍️مهری کیانوش راد

 

رنج های انسان را پایانی نیست. 

زمین می لرزد ، با هر لرزش خود ، هزاران جان عزیز را به زیر خاک می برد ، هزار کودک را یتیم می کند ،  هزار هزار چشم و جان و جسم گرسنه در انتظار ، تا نجات یابند.

آب طغیان می کند ، انسان تشنه  را که چشم بر کرامت آسمان داشت ، در خود دفن می کند.

هر روز سنگی از حماقت ، هر روز نابودی انسان ، هر روز رنجی افزون بر رنج های دیگر.

این رنج ها نه امروزی ، نه دیروزی ، که همیشه با انسان بوده و هستند.

این رنج های بی پایان ، این رنج های رنگ به رنگ ، این رنج های کوچک ،  بزرگ که هر روز به چهره ای ظاهر می شوند، گاه  پناه بزرگ شدن انسان

می شوند ، تا بداند هیچ داده ای آسان به دست نمی آید.

به حکم بزرگ شدن ، می توان رنج را به انسان هدیه کرد؟

رنجی که از حماقت انسان ، از ندانستن های مکرر او برمی خیزد ، سنگی است که به دست انسان ، خرس وار به نابودی انسان ختم می شود.

در پس این تراژدی غم ،  می توان به کمدی هستی دست یافت ؟ 

می توان غم را ، چهره ی شادی پنهانی دانست  ، که انسان  را به جستجویی طویل می کشاند؟ 

باور کرده ام،  در پس رنج های عظیم انسانی ، در پستوی تو در توی رنج ها ، رازی مرا به خود می خواند ، زمزمه می کند : 

آزمودی که هیچ بودنی،  باقی نیست ؟

آزمودی  که هیچ غمی،  جاودان نیست؟

آزمودی که هیچ نفعی، بی طمع نیست ؟ 

آزمودی که انسان بر لبه ی تیز طمع های کور ایستاده ، به اندکی غفلت می لغزد و دستگیری ندارد؟

آزمودی که آزموده را خطاست و درس نیاموختی؟ 

به صدای بلند بارها ، بارها فریاد کشیدم: 

آزمودم.

آزمودم.

آزمودم.

و زمزمه

در رگه ای از شادی ، در قله ای از غرور ، 

در موجی از بی نیازی،  جان را سرشار از هزار خورشید نهان کرد.

با برخاستن هر انسانِ گرفتاری،  هزار کوه ایستادگی آموخت ، هزار گریه خجلت زده در خود پیچید .

با خود گفتم:

ای انسان ، تو تنهایی 

دل در گرو هیچ تنهایی مبند.

چون درخت ریشه را محکم کن.

چون درخت شاخه ها را به نور بی پایان پیوند زن .

چون دریا به روح خود وسعت بخش. 

چون ابر و باران سخی باش .

و چون انسان ، انسان باش.

تجربه ی انسان بودن ، با ریشه و وسعت و سخی بودن ، وسعت روح را به زندگی وصل می کند.

زندگی انسان می شود .

انسان زندگی می شود.

رنج های بی پایان هر روز نو می شوند ، دیگر می شوند و انسان جزئی از رنج می شود ، جزئی از زندگی می شود .

من دیده ام هر جزو که از کل خود جداشده است،  بقایی برای او نبوده است .

در پیشگاه رنج های انسانی ، قربانی شدن ، شیوه آدمی بودن نیست.

کسی را به مسلخ می برند ، از تجربه ، درس نیاموخته باشد‌

انسان،  نه قربانی ، که باید ، جستجوگر پنهانِ وجودِ خویش باشد.

بیاموزد ، بسازد  و نگریزد.

  • مهری کیانوش راد

فلسفه ی  تنهایی انسان 

✍️مهری کیانوش راد

تنها و با تنهایی  زاده می شویم ،  هر لحظه رویدادی به وسیله ی دیگران و یا خودمان رقم زده می شود، که ما  را کنار دیگران قرار داده یا دور می کند ، اما هیچ رویدادی به  تنهایی انسان  پایان نخواهد داد.

گاه در بین جمع و جمعیت بیشتر احساس تنهایی می کنیم ، این فرآیند ، پیچیدگی درکِ تنهایی را، دشوارتر می کند. درکِ تنهاییِ گاه افزون ترِ  در جمع، بیانگر درک درستی از فاصله ی خود با دیگران است که با هیچ رابطه ای پر نمی شود . انسان به میزانی که از هوشیاری بالاتری برخوردار باشد، درک عمیق تری از این تنهایی خواهد داشت، درکی که می تواند او را تا حد اسطوره ای خدایی،  بی مرگ و قوی ، یا موجودی ترسو و زبون کند.

وقتی  باور به تنهایی انسان ، و تکیه بر قدرت های خود باشد، از هر روزنه ای برای تعالی خود استفاده خواهد شد . انسان مانند هر موجود دیگری در گذر حوادثِ پیش بینی نشده قرار دارد ، چه بسا حادثه ای کوچک بتواند ، قاعده ی بازی را دگرگون و به سویی دیگر سوق داده و پیروزی را متمایل به شکست کند.

مهم ترین سرمایه ی انسان ، استفاده از فرصت ها و قدرت ریسک عاقلانه است.

ترس و ضعف ،استفاده ی از فرصت ها را اندک 

خواهد کرد.

تفاوت انسان ها در چگونگی استقاده ی از فرصت ها ، منحنی قدرت هر فردی را نمودار می سازد .

انسان موفق، در هر حادثه ای ، گریزگاهی

می یاید ، به ترمیم ضعف و زخمِ خود پرداخته و دوباره به صحنه ی نمایش زندگی بازمی گردد.

انسان  ترسو ، معمولا در کوران حوادث ، به فروپاشی خود می پردازد .

گاه گذر حوادث ، جابجایی علت های پیش بینی نشده ، که در اختیار هیچ انسانی نیست ، بازی را بر خلاف تصور ،  به سوی پیروزی سوق خواهد داد .

در قلمرو تنهایی انسان ، هیچ گاه فرایند ضعف و پیری را نیاید فراموش کرد.

تحلیل جسمی انسان، فرایندی طبیعی است که انسان را به دیگران محتاج و محتاج تر می کند.

احتیاج انسان به دیگران ، قانونی همه گیر بوده  و استثنایی وجود ندارد .

درک درستِ این نیاز، در استفاده ی  کاربردی انسان در رویاروی با خود و دیگران کمک بسیاری خواهد کرد.

شاید  بتوان درک درستی از خشم ، شهوت ، طمع و دیگر امیال خود داشته باشیم ، اما توصیف  

تنهایی با هیچ کلامی ، حسی ، رویدادی قابل بیان 

نیست . گاه به غلط می اندیشیم ، حضور در جمع تنهایی را به جمعیت مبدل می کند ، که اشتباهی فاحش و دردناک است.

دردناک است زیرا انسان، فاحش بودن آن را از خود نیز پنهان می کند و می خواهد نبیند و حس نکند.

حضور در جمع ، انسان را به فراموشی موقت دچار می کند ، مانند مسکنی که برای مدتی محدود باعث فراموشی درد می شود.

همه فعالیت های انسان ، عشق و دلبستگی او به هر آن چه در عالم است ، جستجوی راه گریزی برای رهایی از تنهایی است ، اگرچه خود باور نکند.

انسان در جمع احساس امنیت می کند ، رشد می کند ، خلاقیت او شکوفا می شود.

جمع گریزترینِ انسان ها نیز ، درگیر ادراکات جمعی خویش است، از انباشته های جمعی است که  می تواند رشد کند ، با تقلید یاد بگیرد و بسیاری از عادات فردی و جمعی خود را بدون زحمت کسب کند. انسان به مدد شکوفایی عقل ، آزاد است که تصمیم بگیرد، در بند تقلید بماند یا بند را پاره کند، در زندگی جمعی است که می تواند هنری را بسراید ، بنویسید ، نقاشی کند و یا برصحنه ی  زندگی ، نمایش یا سینما به نمایش بگذارد.

اگر چه برای رشد خلاقیت خود ، گاه ناگزیر از تنها بودن فیزیکی می شود ، اما آثار زندگی جمعی همیشه با او خواهد ماند.

برخی از انسان ها برای هضم آن چه در رویدادهای جمعی چشیده اند ، نیاز به زمان طولانی تری دارند ، باید در تنهایی خود به تنظیم داده های خود بپردازند، این گونه انسان ها را به ظاهر جمع گریز می خوانیم که نیستند.

برخی انسان ها ترس ها ، ضعف ها و کمبودهای خود را در تنهایی، به فراموشی خودخواسته منتقل می کنند ، هرچند چه بسا هرگز فراموش نشوند ، زیرا در جان و دل و ذهن انسان سالم ، هر آن چه خطِ ردی از خود باقی بگذارد ، همیشگی است. 

اولین قدم برای پوشش حداقلی تنهایی انسان ، که طبیعت و غریزه بر انسان چیره کرد، ازدواج زن و مرد است.

در آغاز خلقت اثری از فرهنگ و معیار ازدواج و تناسب و مفاهیمی دیگر که در طی قرون و رشد اجتماعی انسان چهره نشان داد، نبود ، تنها عامل جذب آن دو چیزی جز غریزه نبود.

زوجین در سایه ی نیاز غریزی که در طبیعت آنان به اشتراک گذاشته شده بود،  اجزائی به ظاهر جداناشدنی شدند و به ظاهر تنهایی را فراموش کردند.

بعدها فرزندان باعث فراموش شدن بیشتر مفهوم تنهایی شد.

شاید بتوان ادعا کرد که در شرایط کنونی خانواده با حلقه های تو در توی خود ، انسان را از وحشت تنهایی ، اندکی دور می کند، هرچند در لحظاتی خاص  با تمام قدرت بر انسان یورش می برد.

انسان هایی که دل در گرو رهایی از تنهایی با حضور در جمع را دارند ، چون دلبسته و وابسته ی این حضور بشوند ، با از دست دادن جمع فیزیکی ، تنهایی روحی بیش از هر زمان دیگری چهره نشان داده و چه بسا تا مرز جنون و خودکشی انسان را جلو ببرد.

انسان هایی که تنهایی فیزیکی و روحی را توامان تجربه می کنند ، گاه به احساسی عجیب دست می یابند ،  دیوارهای تنهایی  آن چنان به آنها نزدیک می شوند ، که جایی برای نفس کشیدن نمی ماند ، در این حس غریب ، هر رویدادی ممکن است.

فهم این نکته به انسان کمک می کند ، تصویر واقعی تری از زندگی خود داشته باشد .

به میزان شدت وابستگی ها ، نه دلبستگی ها ، وضعیت انسانِ تنها، وخیم تر می شود.

انسان وابسته مانند گیاه ضعیفی است که به داربست تکیه دارد و با ویرانی داربست ، احتمال ویرانی او نزدیک است.

انسان دلبسته، دلبستگی هایش را همیشه با خود دارد تا زمانی که دلیلی برای ترک آن ها نباشد، چون   از او دور شدند ، همیشه با شدت بیشتری ، جای خالی دلبستگی ها احساس می شود ، اما ویرانگر نیستند.

واقعیت امر این است ، که هیچ رویداد و هیچ  انسانی ، تنهایی انسان را از بین نمی برد .

تجربه می گوید:

اگر تنهایان همه جمع شوند ، تنهایی جمع نمی شود.

وقتی تنهایی را به عنوان رویدادی طبیعی بشناسیم ، به جای ترس ، راه کارهای تازه ای برای مقابله با آن پیدا می کنیم ، جایگزینی به جای جایگزینی دیگر.

ابن گونه زندگی انسان سپری می شود .

با درک عمیق تنهایی و زندگی جمعی را آموختن .

انسان  راه زندگی  را طی خواهد کرد ، تا روزی مرگ را تجربه کند .

تجربه ای که هیچ انسان دیگری در آن شریک نخواهد بود .

باز افق در افق ، تنهایی انسان است ، که ما را در آغوش پرمهر خود ، جای خواهد داد.

نشر در صبح ملت نیوز ، کد خبر : ۱۰۷۵۸۶

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

خطر زن بودن 

✍مهری کیانوش راد 

 

زن بودن گاهی خطرناک ترین وظیفه ی عالم  می شود. 

گاهی در موقعیت های خاص جغرافیایی خطرناک تر

می شود، به گونه ای که هر لحظه باید منتظر مرگ خود باشیم. 

می خواهیم زن باشیم و زندگی کنیم ، اما نمی شود.

می خواهم مرز اعتقادات خود را ، با تمرین آزادی،

انتخاب کنیم، اما نمی شود.

در اعتقادی که  لاکراه فی الدین  از گزیده های والای  آن است ،

آزادی پوشش زنان در چه مرزی  قرار می گیرد؟ 

آیا مرگ مظلومانه ی مهسا امینی ، زنگ خطری نیست

، که به مبلغان دینی هشدار دهد ، تا دیر نشده ، تغییری

در مشی خود بدهند؟ 

چند زن باید کشته بشوند ، تا تاوان زن بودن خود را بدهند؟ 

چه فرقی می کند ، یک بار مردی متعصب همسرش را می کشد

و سربریده ی او را در خیابان می چرخاند ، تا مردانگی خود را

فریاد بزند ،  یک بار دختری به دست برادری متعصب،  پدری

متعصب کشته می شود و باری دیگر به نام حجاب مرگ را تجربه می کند. 

آیا آیه ی قرآن فراموش شده است که خطاب به جاهلیت

و از دختران مظلوم می پرسد : 

بای ذنب قتلت؟ 

آیا سخن علی علیه السلام فراموش شده است ، که : 

اگر از پای زنی غیر مسلمان خلخالی به زور بیرون آورده

شود، و مردی از غصه بمیرد، رواست .

چرا مردان مسلمان زنده مانده اند و با این همه ظلم

به زنان مسلمان، کاری نمی کنند؟ 

 

فاین تذهبون ؟ 

به کجا می رویم ؟ 

 

دین را یاری می کنیم ، یا به دست خود ، تیشه به

ریشه ی اعتقادات مردم می زنیم؟ 

 

مهم این است که دین بتواند قابلیت جذب جوانان

را داشته باشد ، پاسخگوی پرسش و پرسش‌گری او

باشد ، اگر این مهم از عهده ی دینداران برنیاید ،

دینداری چه دردی را دوا خواهد کرد؟ 

 

شناخت زمان و زمانه ، از مهم ترین شاخص هایی است

که یک اعتقاد را زنده و پویا می کند.

چه تلاشی برای شناخت مقتضیات زمان از طرف بزرگان دین شده است؟ 

دینداران اعتقادات خود را دارند ، اما پاسخ به نسل جوان است

که باید دغدغه ی بزرگان دین باشد، تا بتوانند عملکردی را 

به تصویر بکشانند، اما متاسفانه انگار این مهم دیری است

به  فراموشی سپرده شده است.

کجاست آن روزی که فریادرسی باشد و به فریاد

مظلومان زن  پاسخ بدهد؟ 

نشر شوشان : ۱۴۰۱/۶/۲۶

کد خبر: ۱۰۹۵۹۲

نشر صبح ملت نیوز : ۱۴۰۲/۶/۲۷

کد خبر: ۱۰۱۷۵۶

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

رنج حماقت 

مولانا و تئوری حماقت 

 

عیسی مریم به کوهی می گریخت 

شیر گویی خون او می خواست ریخت. 

گفت از احمق گریزانم برو 

می رهانم خویش را بندم مشو .

 

دنیا پر است از رنج های بیشماری که آدمیان را احاطه کرده است .

با رنج زاده می شویم .

در بی معنایی  رنج ، انسان به پوچی می رسد. 

رنج هرکس ریشه در چگونه دیدن خود و جهان دارد ، جهانی که با وجود واقعی بودن غیر انکار ، رنگ از تفکر آدمی می گیرد.

رنج برخی برای دیگری ، شادی و شادی برخی برای دیگران رنجی مخوف است. 

گاه رنج بهره شیرین دارد و می دانی و دشواری رنج را  انتخاب می کنی . 

و گاه تلخی ناخواسته ی رنج ، جان را پر از زخم نهان می کند.

رنج مانند همه ی پدیده های این عالم ، طیفی پر از رنگ دارد .

از رنگ های هزار رنگ آن ، یکی رنج حماقت است.

رنجی کور ، بی معنا،  راهگشای هزار درد نهان و پیدا.

رنج احمقی،  قهر خدا بر انسان است و در دایره دین ،

چه عذابی سخت تر از عذاب خدا ، که جان

می کاهد و کالبد می سوزاند.

به فرمایش مولانا : 

گفت رنج احمقی قهر خداست 

رنج و کوری نیست قهر،  آن ابتلاست.

ز احمقان بگریز  چون عیسی گریخت 

صحبت احمق بسی خون ها بریخت 

اندک اندک آب را دزدد هوا 

دین چنین دزدد، هم احمق، از شما .

 

حماقت نیز ، جلوه ی دیگری از طیف رنج  آدمی است.

طیفی که هر چند ، رنگ بسیار دارد ، اما نهایت همه ی آن رنگ ها ، معجونی است ،  تلخ و گزنده.

رنج حماقت ، برای احمق قابل درک نیست ، او به معیار خود می داند و با دنیای خود ، خوش و از خود غافل است. 

صد هزاران  فضل داند از علوم

جان خود را می نداند آن ظلوم 

در حالی که غافل است ، که ارزش آدمی به آن است که خود را بشناسد.

آن اصول دین بدانستی و لیک 

بنگر اندر اصل خود  کو هست نکو.

از اصولیت اصول خویش به 

که بدانی اصل خود ای مرد مه.

احمق اگر چه با ناخودِ خود ، خوش است ، اما سرچشمه ی رنج عاقل است.

با احمق نشستن  ،  رنجی است ، استخوان سوز ، رنجی که برای هر واژه ای ، برای هر عملی ، برای هر آن چه،  شیوه ی عادی زندگی است ، ناگزیر از توضیحی باشی و توضیحی که باز و باز هم فهم نشود .

رنج حماقت سخت ترین رنج زندگی برای دانایان  است ، برای کسی که می داند و قدرت ندارد ، به دیگران بفهماند ، بیاموزد ، نه از ناراستی اندیشه ی خود ، که در ساحت اندیشه ی دیگری ، درست و غلط آن را ، نقادی نباشد.

 

 شاید بپرسیم ، چرا عیسی از احمق  به بلندای کوه می گریخت ؟

فرار عیسی پاسخی معقول دارد.

عیسی نه از کفر می گریخت  ، نه از ترس.

عیسی نه از نادان می گریخت ، نه از بی ایمان .

می دانست که درد نادانی ، آموختن است .

می دانست که درد بی ایمانی ، تجربه ی ایمان است. 

می دانست که درد فقر ، کسب روزی از راهش است.

می دانست ، در سختی ها و رنج های بیشمار آدمی ، توکل و راه چاره جستن از عقل و تدبیر راهگشاست و آن گاه که آدمی از فهم رویدادی عاجز باشد ، پناه بردن به حکمت الهی قدم در راه است  ، تا راه بر او بگشاید .

اما رنج احمقی ، رنجی بی پایان و درمان ناپذیر است . 

می خواهد شفا دهد ، درد می آورد.

می خواهد بسازد ‌ ویران می کند. 

می خواهد دوست باشد ، دشمنی می کند. 

می خواهد دین بیفزاید ، با عمل نادرست خود که ریشه در عدم شناخت او دارد،  همه ی دین را به یغما می برد.

رنجی احمقی ، نادانی انسانی است که جامه ی  دانایی پوشیده و خود نمی داند.

رنجی احمقی ، رنج آدمی است که ظاهرا  همه چیز را می داند و از دانستن خود عاجز است. 

عیب جمع را می داند و از شناخت عیوب خود غافل است.

"خار را در چشم دیگران می بیند  و  شاخه ی درخت را در چشم خود نمی بیند."

همه چیز را می بیند ، جز خود را .

چه حماقتی بالاتر از این که از ارزشمندترین سرمایه ی وجودی خود غافل باشد.

به فرمایش مولانا : 

صد هزاران فضل داند از علوم 

جان خود را می نداند آن ظلوم 

داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری 

قیمت هر کاله می دانی که چیست 

قیمت خود را ندانی احمقی است. 

رنج بی پایان حماقت را درمانی نیست،

که برای هر دردی درمانی است و حماقت دردی بی درمان و همیشگی است.

  • مهری کیانوش راد

غدیر ، آبگیری که جاودانه شد

 

عشق بر خاک نشست ، بوی خوش معشوق را به خاک داد و شد ابوتراب .

چه هم نشینی با شکوهی .

خاک باشی و پدرت محبوب ترین خلق عالم باشد.

 

آب زلال بود و دل به سبزی حیات بسته بود ، خاک را تازگی از آب بود، سرسبزی خاک از او بود .

 

آب به خاک نگاه کرد و اندوه او عالم را پر کرد.

آب نمی دانست ، روزی تشنگی خلق را آبگیری از او کفایت می کند. 

آب نمی دانست ، پاداش صبوری او ، گره خوردن با نام کسی است ، که خلق عالم شیفته و شیدای اویند .

از زلال جان او ، سبو سبو می برند و علم او را، پایانی نیست.

 

آب نمی دانست ، آبگیرهای کوچک نیز ، با نام عشق که گره بخورند،  عاشق می شوند ، در تاریخ جاودانه می شوند و می مانند.

 

آن روز قرعه ی عشق ، به نام غدیر افتاده بود .

سال ها محل عبور سیلاب ها از شرق به غرب بود ، دریای سرخ در نزدیکی او جا خوش کرده بود ، شاید می دانست روزی هم نشینی با برکه ای کوچک ، ارزش او را صدچندان می کند. 

برکه بی خبر از فردای خود ، بر خاک گرم ، تشنگی خاک را سیراب می کرد.

برای آب فرقی نداشت ، کجا باشد ، هر تشنه ای معشوق او بود و مهمان سخاوت او می شد. 

 

کاروان نزدیک می شد .

خیل عظیم مردمی که از دیدار یار برمی گشتند،  فرمان یافتند ، غدیر را دریابند، برکه ی کوچکی که با همه ی کوچکی خود ، از سیرابی تشنگان دریغ نداشت. 

درختان سرسبز غدیر، سایه گستر تن خسته ی کاروان شد . 

همه باید توقف می کردند .

کتاب تاریخ به انتظار ایستاده بود ، تا با سرانگشت پیامبر رحمت و مهربانی ورق بخورد.

پیامبر مهربانی نمی توانست ، مهربان به مسلمانان نباشد .

پیامبر رحمت نمی توانست ، رحمت خود را از خلق، دریغ کند. 

 

دست علی در دست پیامبر بالا رفت .

سکوت صحرا را پوشانده بود.

صدای محمد ، عبد خدا ، همه ی زمان و مکان و تاریخ را پر کرد: 

 

"من کنت مولا ، فهذا علی مولا " 

 

نام غدیر با نام علی گره خورد. 

 

اگر علی  ابوتراب است ، اکنون آب سرود سبزی را برای خلقی می خواند ، که دست در دست علی ، وادی کمال را ،با قدم او طی خواهد کرد. 

 

نام غدیر جاودانه ی تاریخ شد.

  • مهری کیانوش راد

تلسکوپ جیمز وب و تغییر انسان

 

عکس های ارسالی تلسکوپ جیمز وب  همه را هیجان زده کرده است ، مانند همه ی هیجان هایی که بعد از رویدادی رخ می دهد و بعد فراموش می شود. 

 

عده ای فکر می کنند ، بعد از این قدرتمندان  ایمان به قدرت بیکران خدا پیدا می کنند. 

دینداران خداشناس تر می شوند  و به یاد ضعف و بیچارگی خودشان ، احتمالا آدم تر بشوند. 

 

عده ای فکر می کنند ، با این عکس های ارسالی ، نوع پوشش زنان و غذا و باید و نبایدها تغییر خواهد کرد.

 

فریاد" زنده باد علم " را سرداده و خوش خوشانه از تولد خود در این روزگار ، با این تلسکوپ سجده ی شکر به جا می آورند. 

 

ساده لوحانه است ،اگر فکر کنیم ، که از فردا ، قدرت مداران جهانی و ستاره شناسان و عالمان سیطره ی جهانی دست  در دست یکدیگر داده و مشکلات مردم را حل خواهند کرد. 

 

تا انسان انسان بوده است ، خوی انسانی بر او حاکمیت داشته است ، حرص و طمع و حسد را شناسایی و غافلانه از کنار آن عبور کرده ایم ، 

فقر را دیده ایم و به انباشتن جیب خود پرداخته ایم و ...

 

پرسش من از اهل خرد این است ، از امروز  قرار است چه رویداد مهم انسانی در این جهان صفر مانند رخ دهد ، که شکم گرسنه ای را سیر ، ناهنجار اخلاقی را به سامان ، سقفی بالای سر مستمندی ایجاد و انسان را با شیوه ی آدمیت آشناتر کند. 

 

عملکرد ما  از عکس های ارسالی تلسکوپ جیمز وب  اثبات کرد، هنوز احساسات ما بر عقل ما چیره است .

 

در پیشگاه انسان درمانده ی علم زده و مفلوک که هر روز پیشرفت های فرآورده های علمی از بمب گرفته و...روز به روز او را ناتوان تر و از حداقل انسانیت خویش دورتر می کند -  فرق نمی کند کجای دنیا باشی،  یک جا کمتر،  یک جا بیشتر  ، یک جا به این رسم،  یک جا جا به آن آیین- قرار است ، چه حادثه ی مهمی رخ دهد؟ 

باید اعتراف کرد: 

تا انسان انسان نباشد،  علم ابزار مخربی بیش نیست. 

خوش آن روز که علم و پیشرفت های علمی آن، در نابودی فقر فرهنگی ، فقر اقتصادی ، ترمیم زخم های اخلاقی  ، چاره ساز باشد. 

 

خوش آن روز که علم بتواند،  ساز عدالت اقتصادی را برای همه ساز کند. 

 

کشفیات تلسکوپ جیمز وب  مبارک کسانی است ، که به دنبال راه حلی از این توشه ی علم بر سلطه ی بر  انسان بیچاره ی ضعیف هستند. 

 

نه ناامید هستم و نه بدبین   اما اطمینان دارم که ساده لوح و هیجان زده نیستم.

 

پس شادی را برای روزی بگذاریم ، که به مشاهده ی نقطه ی صفر گونه ای به معیار دنیای انسانی خود ، از این ره آورد برای مشکلات انسانی انسان باشیم.

  • مهری کیانوش راد

مولانا و بهشت ابلهان

 

روایتی منسوب به پیامبر (ص) است ؛ که اکثر اهل بهشت ، ابلهان هستند .

مولانا در دفتر چهارم مثنوی ، در «قصه رستن خروب در گوشه ی مسجد اقصی » 

از آن چنین یاد کرده است:

اکثر الجنه البله  ای پدر ؟ بهر این گفتست ، سلطان بوالبشر

و به سالک می گوید: برای رسیدن به مقصد ، ابلهی پیشه کن و این تنها راه رسیدن 

به رستگاری است.

خویش ابله کن  تبع  می رو  سپس /  رستگی زین ابلهی یابی و بس 

برخی از این روایت و بیت استفاده کرده و معتقد هستند : به نظر مولانا ، هر کس

اهل بلاهت باشد ، جایگاه او بهشت است.

شگفت است از کسانی که ساده لوحانه به تفسیر مثنوی نشسته و تفکر خود

را به اسم مولانا بیان می کنند.

در قرآن ، ارزش از آن انسان های اهل تعقل است ، به دو آیه اشاره می کنیم:

« ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون»

« کذالک یبین الله لکم ایاته لعلکم تعقلون »

در قرآن اثری از ارزش دادن به ابلهی وجود ندارد و ارزش از آن کسانی است ، که

اهل اندیشه و تعقل باشند.

آیا ممکن است که رسول خدا ، بر خلاف قرآن ، ابلهان را بر عقلا برتری دهد؟

پاسخ منفی است.

سخن پیامبر ،  سخن خداست.

در اسلام ، خداوند از ابلهان مجازات را برداشته است ف زیرا تعقل است که به

انسان مسیولیت پذیری  می آموزد.

به همین دلیل سخن مولانا قابل قبول نیست ، یا باید تفسیری برای آن باشد.

اما تفسیر سخن مولانا :

مولانا به سالک ره کمال می گوید:

زیرکی بفروش و حیرانی بخر  / زیرکی ظن است و حیرانی بصر

عقل قربان به پیش مصطفی / حسبی الله گو که الله ام  کفی 

به سالک راه را نشان می دهد : اگر خود را زیرک بدانی و فکر کنی که از علت 

همه ی حوادث آگاه هستی ، در گمانی باطل سیر می کنی .

باید دل به وحی بسپاری و همگام با رسول  خدا ، طی طریقت کنی.

 چند بیت بعد آرزو می کند ، ای کاش انسان ها مانند طفلان شنا کردن بلد نبودند،

تا چون کنعان ، مغرور به شنای خود نبوده ، در کشتی سوار و نجات می یافتند.

کاشکی او اشنا ناموختی / تا در طمع در نوح و در کشتی زدی 

کاش چون طفل از حیل جاهل بدی / تا چو طفلان چنگ در مادر زدی 

مولانا با همه ی شفقت انسانی خود ،  برای همه ارزو می کند ، چنگ

در وحی الهی بزنند و راه را دریابند.

خود را از علوم ظاهری رها و چون کسانی که خود را  امی  می دانند ، از نور

کتاب استفاده کنند.

با چنین نوری چو پیش آری کتاب / جان وحی اسای او ارد شتاب 

برای جلوگیری از اشتباه خواننده ،به توضیح ابلهی می پردازد:

ابلهی نی کو به مسخرگی دو توست/ ابلهی نی کز شقاوت مال جوست

ابلهی کو واله و حیران هوست / باشد اندر گردن او طوق دوست.

برای روشن تر شدن مفهوم ابلهی ، اشاره به نمونه ی عملی می کند :

ابلهانند ان زنان دست بر / از کف ابله  و ز رخ یوسف نذر 

هیچ انسان عاقلی به جای ترنج ، دست خود را نمی برد ؛ اما شیفته ی

زیبایی ، چون جمال بی همتای محبوب را مشاهده کند ، دست خود را 

چون ابلهان می برد.

برای جوینده ی حقیقت باید روشن شده باشد ، نه پیامبر و نه مولانا و نه هیچ 

انسان عاقل دیگری ستایشگر ابلهی و نادانی نیست.

ابلهان کسانی هستند ، که به درک درستی از مفاهیم نمی رسند و به

گفته ی مولانا:

ابلهی کو واله و  حیران هوست / باشد اندر گردن او ، طوق دوست 

اگر مانند ابلهان بدون حسابگری های سود و زیان دنیایی ، در راه محبوب ،

سر از پای نمی شناسی ، طوق دوست را بر گردن داری و می توانی

آرزو داشته باشی ، که مرکب عشق تو را به بهشت برساند.

 

 

  • مهری کیانوش راد

انسان انسان 

 

نه آسمان هستم 

نه زمین 

نه کوه هستم 

نه رود 

با رنج زاده می شوم 

با عشق برمی خیزم 

در چرخه ی مداوم تکرار 

پیر می شوم 

می روم 

گاه 

معجزه ای می شود

دوباره از خود 

زاده می شوم 

برمی خیزم 

می چرخم 

ویران می کنم 

دوباره می سازم 

دیگر 

نه تکرارم

نه جوان 

نه پیرم 

نه ترس از مرگ دارم 

نامی 

به نام انسان دارم.

 

 

  • مهری کیانوش راد

رنج دانایی 

 

دانایی 

در گذرگاه نگاهت 

به انتظار نبود 

دست دراز کنی 

برداری 

در حافظه ی ذهنت 

بچینی .

 

دانایی 

رنجی ست 

که به هر نفس 

نفس گیر می شود 

کودک نو 

زاییدن است 

 

و 

تو 

و 

من 

از خود 

انسان 

زاییده شدن است. 

  • مهری کیانوش راد

آیا شریعتی هنوز زنده است؟

 

یکی از ویژگی های شعر  خوب این است ، که فراموش نشود و در حافظه بماند.

آدم ها با چگونه زیستن خود ، شعر زندگی خود را می سرایند .

شریعتی از ان آدم هایی است که در زمان خودش زنده بود ، بعد از نیم قرن ،

هنوز زنده است.

دلیل زنده بودن او این است که هنوز تکفیر می شود ، تقدیس می شود.

شاید نسل جدید او را نشناسد.

شاید کتاب های اعتقادی او تناسبی با جامعه ی امروزی نداشته باشد، اما چند 

نکته را نباید فراموش کرد :

الف : شریعتی فرزند زمانه ی خود بود ، با همه ی ویژگی هایی که  یک روشنفکر

را مقبول یک نسل می کند.

ب : با شناخت شریعتی می توان زمانه ی او را شناخت ، آشنا به احساسات 

جوانان و خواسته های آرمانی آنان شد و با مقایسه ای تطبیقی تفاوت دو نسل

را تشخیص داد.

با این شناخت ، پژوهشگران پاسخ بسیاری از پرسش های خود را پیدا خواهند کرد. 

پاسخ پرسش هایی مانند این که :

چرا شریعتی خیل عظیمی از جوانان را مجذوب خود کرد؟

کدام ویژگی شخصیتی این روشنفکر مذهبی باعث مذهب گرایی جوانان شد؟

روشنفکرانی بودند که امروز نامی از بسیاری از آنان نیست.

شریعتی نیز یکی از آن خیل عظیم حرکت روشنفکری بود ، مانند همه ی کسانی 

که بزرگ بودند و انسان و به دلیل انسان بودن و بزرگ بودن ، گاه خطاهای بزرگ 

می کردند و گاه خطاهای کوچکی که اگر دیگری انجام می داد ، کوچکی شخصیت 

آنان ،  آن خطا را آشکار نمی کرد.

با وجود عیوبی که شریعتی جوان می توانست داشته باشد و داشت ، هنوز یاد او 

انسان را از حسی خوش سرشار می کند ، مانند سایه سار درختی در گرمای سوزان جنوب.

ج : اگر همه ی کتاب های شریعتی را نادیده بگیریم ، کتاب کویر او دلیلی بر وجود 

نویسنده ای ژرف اندیش است. 

در کتاب کویر این گونه خود را معرفی می کند :

« وجودم تنها یک حرف است ، و زیستنم تنها گفتن همان یک حرف.

اما برسه گونه :

سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن .

آن چه تنها مردم می پسندند : سخن گفتن 

آن چه هم من می پسندم و هم مردم : معلمی کردن

و آن چه خودم را راضی می کند و احساس می کنم که با آن نه کار ، که زندگی 

می کنم : نوشتن 

و نوشته هایم نیز بر سه گونه :

آن چه تنها مردم می پسندند : اجتماعیات 

آن چه هم من و هم مردم: اسلامیات 

آن چه خودم را راضی می کند و احسای می کنم که با آن کار   

و چه می گویم ؟ نه نویسندگی، که زندگی می کنم : کویریات »

به اعتراف شریعتی ، اصل وجودی شریعتی را باید در کویریات او جستجو کرد.

مباحث فلسفی ، سیاسی و غیره را باید به روزگار ی سپرد ، که گذشته است.

اما تعریفی که از کویر می کند:

« کویر نه تنها نیستان من و ما است که نیستان  ملت ماست و روح و اندیشه و

مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت ما ،همه است .

کویر این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است.

این عظمت بیکرانه ی مرموزی که نومید و خاموش ، خود را تسلیم ، پهن بر خاک 

افکنده است.»

شریعتی در کویر یات خود نیز نقادانه با نگاه تیز خود ، جامعه را نقادی می کند.

رو در روی شاملو بعد از سرودن شعر " من باهارم تو زمین ..." با او سخن می گوید که : 

آفزین شاملو حالا وقت غزل عاشقی  و ... نیست. .

و در نهایت در کتاب کویر معتقد است ، که :

« خویشاوندی میان مذهب و عرفان و هنر را تاریخ نیز شاهد بوده است ،هنرها 

مذهبی ترین موجودات این عالمند.»

آن چه آشکار است ، شریعتی در کویر خود را عرضه کرده است. 

می توان او را و اندیشه ی او را نقادی کرد ، هنری که کمتر به آن عادت داریم.

در نقادی نابودی نقد شونده ، مطرح نیست ، که نقادی بیان نقاط ضعف و قدرت نقد شونده است ، با دلایلی متقن و مستند ، کاری که کمتر به ان عادت داریم.

  • مهری کیانوش راد