ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

شریعتی در ترازوی نقد 

این روزها تازیانه ی نقد بر دیگران زدن کاری سهل به نظر می رسد، 

البته نقد که نه ، منظور سلاخی یک اندیشه است.

بزرگی یک انسان به اشتباه نکردن او نیست .

اشتباه از آن کسانی است که به جستجوی راهی نو ، قدم در

سنگلاخ های ناشناخته می گذارند.

بزرگی از آن کسی است ؛ که چون اشتباه کرد ، می پذیرد و اصلاح می کند.

شریعتی خوب یا بد ، فرزند زمان خویش بود، نقد رویدادی باید متناسب با

شرایط محیطی ، زمانی و اعتقادی آن روزگار باشد ، تا منصفانه به قضاوت بنشینیم.

ما جوانان آن روزگار ، در آن کویر خشک ، با زلال آبی روبرو شده بودیم که عطش ما را 

به خنکایی چندان دلپذیر مبدل می کرد ؛ که هر کدام از ما ، دستی شدیم  تا دستی

دیگر را بگیریم، دهانی شدیم پر از آواز رسیدن ، قلبی شدیم که به اهنگ عشق می طپید.

برای ما جوانان ، سایه ی سرو بلندی بود ، تا جمع تنهایان را زیر سایه ی خود جمع کند.

گلوگاه پرآوازه ای بود که به آواز عشق می خواند و به فریاد رهایی جمع می کرد و با قدرت 

رفتن ، گره از پای بسته ی جوانان آن روز می گشود.

این حرف ها را کسی احساس می کند ؛ که آن روزها ی بی کسی جوانان را درک کرد باشد.

شریعتی هر چه بود، نشان راه جوانانی شد ؛ که در چند راهی ها سرگردان مانده بودند.

سخن شریعتی در کتاب کویر ، چه پرمعناسب به کسانی که او را «هیاهویی برای هیچ »می خوانند:

«پیش از آن که بیندیشی تا چه بگویی، بیندیش که چه می گویم.»

و در دفاع از خود می گوید:

« اما چه بگویم ؟ در برابر این همه نقدهای جامعه شناسانه و ادبی و غیره دفاعی ندارم ! 

نیازی هم به تبرئه خود احساس نمی کنم...

آن چه بدان دچاریم جدی تر و حیرت انگیزتر از آن است که بتوان چندان خاطرجمع بود که دلهره ی

قضاوت این و آن داشت و چندان بی درد زیست که از نقد نقادی به فغان آمد .»

شریعتی پاسخی برای پرسش های لاینحل جوانانی بود که در مکاتب غربی آن روزگار سرگردان بودند.

شریعتی جوان مرگ شد. 

سن 44 سالگی آغاز راه کمال برای کسی است که اندیشیدن ، دغدغه ی اوست.

اگر همه ی اندیشه ها ی او را غبار زمان بپوشاند ، کتاب کویر و با مخاطب های آشنا  ، 

او را کفایت است.

خرداد 1400

.............

نقل از کویر ، علی شریعتی ،  ص سی و یک و ص بیست 

نشر فرهنگ و هنر خراسان، 1349

  • مهری کیانوش راد

شوکت سلیمان 

 

بر شوکت خود ایستاده بود 

سلیمان 

که نسیم مرگ 

در جانش پیچید 

وقت رفتن رسیده بود 

و اینک 

این سلیمان بود 

بی آن که سلیمان باشد.

...

ترسندگان 

چشم بر شوکت او داشتند

بر سلیمانی 

که دیگر سلیمان نبود

...

جهل

خانه ی زبونی آنان شد 

...

موریانه ها 

رزق خود را می جستند 

طعام فرق نداشت 

که سلیمان باشد یا دیگر

...

شوکت سلیمان 

بر زمین افتاده بود 

زبونی ترسندگان را 

دیگر 

بهانه ای نبود.

 

  • مهری کیانوش راد

عقل ، نقشه ی راه آینده 

استقبال از پیشگوها ، طالع بینی و موارد مشابه دیگر در دوران علم و تجدد، بیانگر این مهم است 

که : هنوز افسون آگاهی بر آینده ، اگر چه جاهلانه ، جاذبه ی خود را برای انسان از دست نداده است.

جهل انسان به آینده ، یکی از دغدغه های زندگی اوست؛ اما : 

آینده چگونه شکل می گیرد؟

آینده به چه کسانی تعلق می گیرد؟

زندگی جریان پیوسته ای است و امکان ندارد ، انسان لحظه ای را بدون ارتباط زمان حال ،

از سویی به گذشته و از سویی به آینده را تصور کند.

هر انسانی آرزو دارد ، دورنمایی از آینده ی خویش را داشته باشد.

آینده ی هرکسی را امروز او می سازد و امروز او حاصل چگونه زیستن او در گذشته است.

بین در حال زندگی کردن و فراموشی گذشته و آینده ، فرسنگ ها راه فاصله است ، فاصله ای

به درازنای حقیقت و کذب. 

مالکیت زمانی انسان، لحظه ای است که به چشم برهم زدنی تبدیل به گذشته می شود.

زمان حال آن قدر نیست که بتوان برای آن برنامه ریزی کرد .

ما در برنامه هایی که به آنی تبدیل به گذشته می شوند ، زندگی خود را می سازیم.

شاید نقش ما در اینده مثبت یا منفی باشد ؛ اما واقعیت این است که همه ی ذرات هستی که 

انسان نیز یکی از بی شمار موجودات ان است ، در آینده ی زمین نقش دارد ، تنها تفاوت این است که 

انسان با اراده ی خود می تواند تعیین کننده ی نقش خود باشد، نقشی که هزار عامل دیگر در آن تأثیر

دارند.

بین همه ی پدیده ها ، ملموس ترین حقیقت ، مرگ است که به انتظار ما نشسته است.

واکنشی که در برابر مرگ نشان می دهیم ، تا میزان زیادی تعیین کننده ی آینده ی ماست.

وحشت یا باور مرگ ، نقشی تعیین کننده در مقابله ما با زندگی و حرکتی رو به سوی آینده دارد.

باور مرگ قوی ترین ابزاری است که ما را نسبت به زندگی تواناتر می کند.

با باور مرگ ، از فرصت اندک زندگی ، از همه ی لحظات و استعدادهای خود استفاده خواهیم کرد.

زمانی که مرگ را خطری جدی برای زندگی بدانیم ، می تواند کارکردی معکوس داشته باشد و شوق 

زندگی را برای اینده و ساختن آن افزون کند، اما ؛ آن روی سکه را نیز باید دید.

ترس در بسیاری موارد انسان را مسحور خود می کند و راهی جز فنای خود در آن نمی بیند،

اراده ی مرگ می کند و می میرد.

مولانا در دفتر سوم مثنوی در داستان مسجد مهمان کش نقش روانی مرگ را به تصویر می کشاند.

مسجدی در کنار شهر ری بود ، هرکس شب آنجا می خوابید ، صبح مرده ی او را می یافتند.

روزی مردی عاشق به آن شهر آمد و مسجد را برای خواب انتخاب کرد.

مردم به او هشدار داده و گفتند:

شب مخسب اینجا اگر جان بایدت / ور نه مرگ اینجا کمین بگشایدت 

مرد قبول نکرد و با خود گفت: اگر بمیرم  جسم خود را از دست داده ام و کم شدن ذره ای از

وجودم مهم نیست.با شناخت موقعیت خود و خطر وارد مسجد شد.

نیم شب آواز با هولی شنید / کآیم کآِیم برسرت ، ای مستفید.

پنج کرت این چنین آواز سخت / می رسید و دل همی شد لخت لخت

عاشق بیدار شد و با خود گفت: 

وقت امد که حیدر وار من / ملک گیرم یا بپردازم بدن 

وقت ان است که مانند حیدر کرار دشمن را شکست و ملک وحشت او را تصرف ، یا کشته بشوم.

برجهید و بانگ زد کای کیا / حاضرم اینک اگر مردی بیا

شجاعت مرد، مرگ را شکست داد.

در زمان بشکست ز آواز آن طلسم / زر همی ریزید هر سو قسم قسم

نقش خیال و آرزو

خیال و ارزو می تواند انسان را به سوی بهتر زندگی کردن سوق دهد ؛ اما خیال به تنهایی کارساز نیست 

عقل است که راه را نشان می دهد ، ابزار رسیدن را معین و از خطر راه آگاه می کند.

انسانی که در خیال ماند و عقل را باور نکرد ، راه به جایی نبرد.

برای ساختن آینده باید عقل را باور کنیم و در زورق خیال ، سرگردان شکست نباشیم.

جامعه نیز مانند انسان و از قوانین او تبعیت می کند.آینده از آن جامعه ای است که هر لحظه در حال برنامه ریزی

باشد ، گذشتگان خود را محترم بدارد و از زندگی و تجارب آنان نقشه ی راه را برنامه ریزی کند.

تجارب گذشتگان کلید فتح دنیای آینده است ؛ اگر در بند آن اسیر نمانیم.

عقل و اسطوره ی قهرمان داشتن 

انسان و جامعه ای آینده ی خود را می سازد که با وجود شناخت و حرمت نهادن به بزرگان و تجارب آنان ، نیاز

به قهرمان سازی نداشته باشد؛ بلکه هر لحظه در حال زایش قهرمانی نو باشد، قهرمانی که که مشعل دانایی

و کمال را به دیگری داد ه و نظاره گر راه نو می ماند.

در اسطوره سازی و قهرمان پرستی ، خیال را به خدمت می گیریم و در گذشته می مانیم ؛ اما در ایجاد

شرایط قهرمان پروری از عقل مدد می گیریم. خیال بدون پشتوانه ی عقل ، بازیچه ای بیش نیست.

انسان و جامعه ی موفق خیال خود را با قدم عقل اندازه می گیرد.

عقل حکایت شگفتی است ، با وجود بدیهی بودنش ، کسانی به انکار آن پرداختند، گاه عالمانه ، گاه سفیهانه 

گاه مغرضانه . کسانی نیز عقل را باور کردند ، گاه عالمانه ، گاه با تبصره و تذکره ، آنانی که به ظاهر ، عالمانه 

عقل را انکار کردند ، از آغاز شمشیر به سوی خویش گرفتند، مگر می شود استلال کرد و عقل نداشت.

عقل یگانه گوهر هستی و همان اکسیر اعظمی است که تو را به عشق می رساند ، که تو را از جهنم دور

می کند ، که تو را فخر عالم می کند که تو را انسان می کند و در نهایت :

عقل پلکانی می شود که تو را سازنده ی آینده ی خود کند.

خرداد 1400

  • مهری کیانوش راد

 

زخم مردم  و سیلی عبرت 

قرآن خوردنی است یا خواندنی 

تا به حال به این موضوع فکر کرده اید ؛ قرآن را می خورند یا می خوانند؟

آن چه مرسوم است و دیده ایم ، چنین است :

قرآن را خواندند و خواندیم.

حفظ کردند و حفظ کردیم.

به ظاهر آن اهمیت دادند ، که با آب طلا بنویسند ، خطاطی ماهر بنویسد ،

ما هم تجلیل کردیم و هیچ گاه فکر نکردیم که تجلی نور مهم تر است یا زینت آن؟

به اجتهاد و زمانه نیندیشدیم .

یادمان رفت که زمانی فخر شیعه ، اجتهاد بود ، عالمانه مشکلات را دیدن و راه حل را 

پیدا کردن؛ اما افسوس که بسیاری دیگران را کوته نظر دانستند و از دیگران نظر نخواستند.

به نمونه ای ملموس اشاره می کنیم:

احساس وحشت از عدم شرکت مردم در انتخابات شد و به جای شنیدن چرایی ماجرا ،

بزرگی اعلام کرد:« هر کس در انتخابات شرکت نکند، کافر است.»

به جای دلجویی از زخم مردم ، نیشتر بر زخم فرو شد و به جای مداوا ، دردی بر درد افزون شد.

به حقیقت راه به خطا رفته است؛ شاید به این دلیل که :

به جای خوردن قرآن و هضم آن ، آن را جویدیم و در جیب گذاشتیم، یا بیرون ریختیم.

اما در این عالم کسانی هستند که دیگرگون عمل کردند چون دیگر گون اندیشیدند؛ 

یکی از این انسان ها مولانا جلال الدین است ، همان که در حدود 2800 آیه ،

به تعبیر علامه محمد تقی جعفری مورد استشهاد وی در مثنوی قرار گرفته است .

شیخ بهایی در وصف مثنوی او می گوید:

من نمی گویم که آن عالی جناب / بود پیغمبر ، ولی دارد کتاب

مثنوی او چو قرآن مدل / هادی بعضی و بعضی را مضل 

همین مولانا ، وصف زیبایی از قرآن و قاریان دارد که خواندنی و شاید راهگشا برای زمانه ی ما باشد.

در فیه مافیه ، متن 100 می فرماید:

« آورده اند که در زمان رسول (ص) از صحابه هر که سوره ای یا نیم سوره ای یاد گرفتی ،

او را عظیم خواندی و به انگشت نمودی که سوره یاد دارد!

برای آن که ایشان قرآن را می خوردند!

منی را از نان خوردن یا دو من را، عظیم باشد ؛ الا که در دهان کنند و بخایند و بیندازند، هزار خروار 

توان خوردن !...»

یعنی :

ده من نان را جویدن و در جیب گذاشتن کاری سهل باشد،یک نان را جویدن و هضم کردن کاری صعب باشد.

همه ی مشکل همین است . خواندن قرآن هرچند کمالی است؛ اما کمال نورانی آن ، برای فرد و جامعه ای 

است ، که می خواند و می فهمد ، اجتهاد می کند و به مرحله ی عمل در می آورد.

مولانا در متن 202 می فرماید:

« خلایق طفلان راهند، از قرآن لذت ظاهر یابند و شیر خورند، الا آن ها که کمال یافته اند، ایشان را 

در معانی قرآن تفرجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند.»

کاش ما را یک سیلی باشد ، که ما را اصلاح کند.

در متن 223 فیه ما فیه می فرماید:

« شخصی امامت می کرد و خواند:

الاعراب اشد کفرا و نفاقا 

از روسای عرب یکی آن جا بود ، یکی سیلی محکم وی را فرو کوفت!

در رکعت دوم خواند:الاعراب من آمن بالله و الیوم الاخر 

آن عرب گفت: الصفع  اصلحک »

مولانا جان کلام را بیان کرده ، سیلی روزگار باید عبرت آموز باشد.

اما اگر سیلی ها افزون شد ، چه باید کرد؟

باید اعتراف کرد :

سیلی اول ، سیلی عبرت و چون افزون شد، وقت رفتن است.

خرداد 1400

 

 

  • مهری کیانوش راد

اخلاق و یاوه های مد روز 

 

در روزگاری زندگی می کنیم ؛ که بمباران واژه های رنگارنگ و میان تهی ،

نه تنها بر دانش ما نمی افزاید ، که گاه چون پوستین وارونه ، ما را از دریافت

حداقلی دانش واقعی دور می کند.

شواهد هر روزه این واقعیت را اثبات می کند .

سخنان پشت پرده ای که در عیان دیگر است، وعده هایی که در حرف می ماند،

استفاده از واژه هایی که گاه گوینده از مفهوم آن بی خبر است ، دامی که ممکن

است من و هر کس دیگری را در سیطره ی خویش اسیر کند.

این دام بیشتر در قلمرو برخی سیاستمداران چهره نشان می دهد و بعد از آن

در حیطه ی روشنفکرنمایانی که با خواندن اندکی ، خود را وارث دانایی گذشتگان

و طلیعه داران دروازه ی طریق تازه می دانند.

وسیع ترین طیف که در این دام اسیر می شوند ؛ طیف کسانی است ، که به هر

دلیل خود را دانا و دیگران را احمق فرض می کنند، ا ین گروه در هر قشری ، در هر

سرزمینی ، با هر فرهنگی یافت می شود.

خواندن یادداشتی مرا به یاد کتاب تأمل برانگیز(یاوه های مد روز ) از آلن سوکال

و ژان برک مونت انداحت.

در سال 1996 در نشریه ی آمریکایی social text ، مقاله ای  به نام گذر از مرزها

به سوی هرمنوتیک دگر سان کننده ی گرانش کوانتومی ، نوشته شد.

عنوان این مقاله ، پر طمطراق ، با ساختاری محکم و مزین به نام کسانی بود ؛

که هر کدام قله ای بودند ؛ مانند: ژاک لکان ، برونو لاتور، ژاک دریدا ، میشل سرز

و بسیاری دیگر.هیچ کس نمی توانست باور کند ، اندشمندی ، آگاهانه مطلبی

بی معنا بنویسد ؛

اما نوشته شده بود.

مقاله مورد توجه واقع شد ؛ اما ماجرا به اینجا ختم نشد.

اعتراف سوکال در ص 284 خواندنی است :

« دریغا که حقیقت ماجرا آشکار شده است . مقاله ی من ، گذر از مرزها به سوی 

هرمنوتیک دگر سان کننده ی گرانش کوانتومی ، یک هجویه است.

مقاله ی من ، مانند نوشته هایی که هجو می کنند - و نمونه های آن در فهرست

ارجاع های مقاله یافت می شوند-معجون حقیقت و نیمه حقیقت و ربع حقیقت و

کذب و نتیجه گیری نادرست و نیز جمله هایی است که ساختار دستوری درست

دارند؛ اما حامل هیچ معنایی نیستند.»

سوکال گفت: سرگذشت این کتاب به یک شیطنت باز برمی گردد، حقیقت ماجرا

این بود که سوکال و همکارش می خواستند؛ به صورت عملی به «پست مدرن گرایی»

واکنش نشان بدهند ؛ اما شیفتگان نوشته های تازه ، بدون هیچ تفکری به ستایش آن

پرداختند. بعد از علنی شدن شوخی، در ص 24، 25 ،سوکال ادعا کرد که می خواهد

نشان بدهد ؛که :

« در جهان کنونی ، افرادی با فضل و دانش سطحی ، سعی می کنند با بازی با جملاتی

که از معنا تهی هستند ؛ مخاطبان خود را جذب کنند، برخی از نویسنده ها با چنان اطمینان

سخن می گویندکه از توان علمی آن ها خارج است : لکان لاف می زند که از تازه ترین

دست آورد های توپولوژی بهره می گیرد و لاتور می پرسد که آیا به انیشتن چیزی آموخته

است یا نه ... و آشکارا خاطرشان هم آسوده است که هیچ کس به کاربرد نادرست مفاهیم

علمی در گفتار آن ها پی نمی برد ، هیچ کس فریاد برنخواهد آورد که پادشاه برهنه است.»

ماجرای سوکال شمشیری دو سویه بود ، یک طرف آن به سوی گوینده ، که چگونه بگوید ،

چگونه بنویسد؛ که قابل فهم برای مخاطب باشد  و اندیشه به این مهم ، که :

آیا مخاطب حق فهم دارد یا نه ؟

سوی دیگر ، رو به شنونده داشت و دقت شنونده را طلب می کرد ؛ که برای رد و اثبات 

هر سخنی باید به مفهوم پنهان در کلام دست یابد و ابلهانه هر سخن تازه ای را بدون تفکر

نپذیرد.

شوخی سوکال در جامعه پرسش هایی را مطرح کرد:

1- آیا کار سوکال اخلاقی است؟

2- آیا این گونه عملکرد به اعتماد عمومی ضربه نمی زند؟

3- آیا می توان با عملی غیر اخلاقی ، تولید اخلاق کرد؟

پرسش هایی که اندیشمندان نه چندان دانا ، سیاستمداران تشنه ی قدرت و هر کسی که  

به اندک علمی فربه شده است ، باید هر روز با خود مرور کند.

برای دریافت حقیقت،نیازی نیست که مردم  مدرک دانشگاهی داشته باشند، به قول سوکال

در ص 75:  «روش علمی تفاوت بنیادی با نگرش عقلانی در زندگی روزانه یا در دیگر

حوزه های دانش آدمی ندارد.

تاریخ دانان ، کارآگاهان و لوله کش ها و در اصل همه ی انسان ها ، از همان روش های

بنیادی استقرا و استنتاج و ارزیابی شواهد که فیزیکدان ها و بیوشیمی دان ها به کار

می برند ، سود می جویند.»

دریافت این حقبقت که با مردمی روبرو هستیم ؛ که با عقل فطری و سالم خود و به دور از 

هر نقش و نگارهای تصنعی می بینند و می شنوند و غربال گری می کنند؛ به ما کمک می کند ،

که سالم بمانیم و به شعور مردم اخترام بگذاریم . ایمان داشته باشیم که شامه ی تیز مردم ، 

بوی گندیدگی را حساس و در برابر آن واکنش نشان خواهند داد.

دریافت این واقعیت نقشی کلیدی در واکنش های روابط فردی و اجتماعی دارد.

آبشخور زوالی که فرد و جامعه را تهدید می کند؛ در عدم باور شعور مردم است.

واقعیت امر این است که مردم در هر رویدادی ، به دور از تحلیل تحلیل گران ، واکنش نشان 

می دهند ، واکنش گاه آشکار و گاه پنهان است ؛ مانند دملی لبریز از چرک ، که چون دهان

باز کند ؛ راهی برای پوشاندن آن نیست.       1400/2/14

 

  • مهری کیانوش راد

عید در خانه ی مادر من است 

 

اسفند که از راه می رسد .

آسمان آبی باشد ، سیاه باشد ، باد بوزد ؛ باران بیاید ، 

کرونا جاخوش کرده باشد ، 

عید پاورچین پاورچین به خانه ی مادر من نزدیک می شود.

از خرید ماش برای سبزه درست کردن ،

تخم شاهی برای کوزه ی سبز درست کردن و هزار برنامه ی دیگر.

مادرم با شوق با لباس پر گل خود به باغچه سر می زند ،

باغبان می اورد گل بکارد .

بوی عید همه جا پیچیده است.

پول نو برای عیدی دادن را تهیه کرده است ،

مگر می شود ؛ عید باشد و پول کهنه عیدی داد.

نمی دانم ، از کجا سمنو تهیه کرده است.

مگر عید بدون سمنو می شود؟

به بچه ها سفارش کرده است ، به خاطر کرونا به اهواز نیایند.

به عید که نمی شود گفت :

نیا و منتظر دستور کرونا بمان.

خوش دلانه مشغول پذیرایی از رسیدن عید است.

بچه ها باشند یا نباشند.

مهمان بیاید یا نیاید.

عید که می آید.

منتظر عید است تا خوش دلانه بیاید و تنها نماند.

عمو نوروز سرمای زمستان را پشت سر گذاشته است ، بسیار مرگ ها را دیده است.

این روزها کرونا کرور کرور آدم کشته است، عزادار کرده است ، 

گرسنه و بیکار کرده است ، دل شکسته است ، 

اما مگر می شود به بهار گفت: تا مرگ کرونا گلی نروید؟

مگر می شود به طبیعت گفت: تا رفتن کرونا ، بمیر و شکفته نشو.

عید در راه است ، با همه ی شکوه و زیباییش .

با گرمای مهربانیش.

عید می آید تا مهربانانه دست تو را بگیرد ، قلبت را به طپش  وادارد.

به صدای بلند بگوید:

زندگی در گذر است 

بیاموز و بگذر.

  • مهری کیانوش راد

فروغ فرخزاد ، قافیه ی شعر نو فارسی 

فروغ یکی از اصیل ترین نمایندگان شعر نو  فارسی است.

شاعری که به حق در ادب ایران زمین ، جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است.

شاعری که شعرش صبغه ی جهانی دارد و گذشته از شعر در حوزه های مختلف هنری نیز نمودی بارز دارد.

قدم در وادی گارگردانی سینما ، بازیگری ، نمایشنامه نویسی ، ترجمه و ...گذاشت و آثاری از خود به یادگار 

گذاشت، شاید اول زنی بود ؛ که با شهامت از احساسات و عشق زمینی ، سرخوردگی و رنج های یک زن سخن گفت.

« گفتم که بانگ هستی خود باشم   /    اما دریغ و درد که زن بودم »    ( اعصیان ، فروغ فرخزاد)

زنی که از «اسیر » و « دیوار » پل ساخت ، «عصیان» کرد و در یک دگردیسی با شکوه ، « تولدی دیگر » یافت . 

                                                                                                           ( نام کتاب های فروغ فرخزاد)

ابراهیم گلستان در این دگردیسی مبارک نقشی کلیدی داشت .

فروغ در سازمان فیلم گلستان به عنوان منشی استخدام شد و آن جا برایش تبدیل به سکوی پرش موفقیت های والا شد.

برای آموزش فیلم سازی به انگلستان رفت ، فیلم مستند ساخت ، در فیلم «خواستگاری » ساخته ی ابراهیم گلستان

بازی کرد ، فیلم « خانه سیاه است » را در باره ی زندگی جذامیان نوشت ، در نمایشنامه ی « شش شخصیت در 

« جستجوی نویسنده » نقش آفرینی کرد ، زبان ایتالیایی ، آلمانی و فرانسه آموخت ، ترجمه کرد و بسیار تجارب دیگر.

هر چند نقش ابراهیم گلستان در فعالیت های او فراموش ناشدنی است ؛

اما نقش آفرین اصلی ، زنی است ؛ که شهامت آموختن و تجربه کردن را داشت.

در باره شعر این گونه سخن می گوید: « هنر یک جور نیاز آگاهانه است ، به مقابله و ایستادگی در برابر زوال ،

آدم هایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند و همین طور مرگ را.

کار هنری یک جور تلاش است ، برای باقی ماندن یا باقی گذاشتن خود و نفی مرگ.»

( صور و اسباب در شعر امروز ایران ، اسمعیل نوری علا، ص24)

«شاعر بودن یعنی انسان بودن ...من فکر می کنم که کسی که کار هنری می کند باید ...

به خودش مثل یک واحد از هستی و وجود نگاه گند ؛ تا بتواند به تمام دریافت ها ، فکرها  و حس هایش یک 

حالت عمومیت ببخشد. »           ( جاودانه فروغ فرخزاد، ص65)

برای آشنایی با شعر این شاعر زن ، شعر او را بر نمودار استاد شفیعی کدکنی در کتاب

« ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت » تطبیق تا جلوه های برتر شعری فروغ را دریابیم.

شفیعی کدکنی چهار شاخص را در  ص 134 برای بررسی شعر یک شاعر معرفی می کند:

«بعد صعودی یا هنری،بعد عمقی (زمینه ی انسانی و بشری عواطف)،پشتوانه ی فرهنگی، گستردگی در جامعه»

و معتقد است که: « اوج شعر ، اعتدال کار او در محور این چهار بعد است» (ادوار شعر فارسی، ص 151)

با توجه به این شاخص ها ، نگاهی اجمالی به شعر فروغ خواهیم داشت.

شاخص اول : بعد صعودی ( هنری و فنی )

این گزینه ، از مهم ترین شاخص های بررسی شعر است .

فروغ در این زمینه از تکنیک ، نوآوری ، خلاقیت هنری ، استفاده از سمبل و واژه های نو 

جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است. به نمونه هایی اشاره می کنیم:

*سلام ای شب معصوم   *پرده ها از بغضی پنهان سرشارند   *ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم 

 *تمام روز در آینه گریه می کردم    *به ایوان می روم و دست بر پوست کشیده ی شب می کشم   

*وقتی دروغ در آسمان وزیدن گرفت    

فروغ دارای سبک است

وقتی یک هنرمند صاحب سبک می شود ، به این مفهوم است که بدون اینکه نام و امضای او

زیر هنرش باشد؛ برای هنرشناسان قابل شناخت باشد، فروغ به این ویژگی دست یافته بود.

مهم ترین ویژگی شاعران صاحب سبک ، صداقت آنان در بیان احساسات خود است، بیان آنان تقلیدی نیست 

و از جوششی درونی حکایت می کند.

شاخص دوم : بعد عمقی ( انسانی و بشری عواطف است)

شعر فروغ سرشار از تجربه های ناب عاطفی است، با همه ی موجودات هستی ارتباط عاطفی برقرار می کند.

اگر ار من خود سخن می گوید؛من فردی نیست ، بلکه نماینده و نمادی از انسان است. 

به دو نمونه از کتاب «تولدی دیگر» اشاره می کنیم :

الف : روی خاک ایستاده ام / با تنم که مثل ساقه ی گیاه /باد و آفتاب و آب را / می مکد که زندگی کند.

ب : بر او ببخشایید / بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش  را /با آب های راکد و حفره های خالی / از یاد می برد

        و ابلهانه می پندارد / که حق زیستن دارد.

شاخص سوم : پشتوانه ی فرهنگی 

آگاهی و دانسته های حقیقی یک شاعر ، که از طریق زیستن و تجربه و چشیدن کسب کرده باشد ،

با ارزش ترین گزینه ای است که به شعرش تازگی و طراوت می بخشد. تجارب فروغ در عرصه های مختلف

که در عمر کوتاه سی و دو ساله ی خود کسب کرد ، برگ برنده ی شعری اوست.

مطالعه کتب آسمانی و استفاده ار آنان در مقدمه ی کتاب عصیان، دعای موسی نزد خدا از کتاب مزامیر تورات 

و ترجمه ی سوره ی قمر از قرآن ، آشنایی با فرهنگ جهانی ، تجربه ی عملی در در قلمرو هنرهای دیگر

- در سطور گذشته اشاره شده است- پشتوانه ای قوی برای غنی بودن شعر فروغ در جایگاه فرهنگی است.

شعر او نماینده ی انسان است، نه فقط انسان زن، که در طول تاریخ ، چه بسیار ، وجود او را نادیده گرفتند و یا کج دیدند.

شاخص چهارم : گستردگی در جامعه 

چه بسیار شاعرانی که با وجود موفقیت در وادی های دیگر ، بین مردم از مقبولیت برخوردار نیستند، 

فروغ از شاعرانی است که در این وادی نیز سربلند است، در زمان حیات وبعد از آن شعر او خوانده شد و می شود.

زنده بودن یک شاعر به زنده بودن شعر اوست و زنده بودن شعر به حضور آن در ذهن مخاطب است.

به دو نمونه از اشعار اجتماعی او از کتاب تولدی دیگر اشاره می کنیم.

الف:در غارهای تنهایی/ بیهودگی به دنیا آمد/ زن های باردار نوزادان بی سر زاییدند/ و گاهواره ها از شرم  به گور پناه بردند.

ب :  آیا شما که صورتتان را / در سایه های نقاب غم انگیز زندگی / مخفی نموده اید / گاهی به این حقیقت یأس آور 

اندیشه می کنید / که زنده های امروزی /چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند.

*من خواب دیده ام که کسی می آید/ و اسمش آنچنان که مادر / در اول نماز و در آخر نماز / صدایش می زند

یا قاضی القضات/ یا حاجت الحاجات است/ سفره را می اندازد/ نان را قسمت می کند / و پپسی را قسمت می کند/ 

و باغ ملی را قسمت می کند / و سهم ما را می دهد/ من خواب دیده ام. (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)

ناگفتنی ها در باره ی شعر فروغ بسیار است ، که باید گفته شود.

روز کوچ و رفتن: 45/11/24

اشتراک با ذکر مأخذ 

 

 

  • مهری کیانوش راد

گوش کن ، صدای خودت را بشنو 

هستی سرشار از زمزمه هایی است که گاه به گوش سر می شنویم و گاه به گوش جان بایدشنید.

وقتی از چهاردیواری خانه ی خود ، قدم به بیرون می گذاریم ، صدای ماشین ها ، انسان ها ، حیوانات 

و هزار صدای دیگر ، که گاه آزار دهنده هستند و از ما سلب آرامش می کنند و گاه صداهایی که شنبده 

نمی شوند.

در بین این صداها ، گاه صدای ضعیف پرنده ای ، گاه صدای ظریف کودکانه ای ، صدای افتادن شبنمی از

برگ گلی ، آن قدر آرام است ؛ که باید به دقت گوش بسپاری و روح خود را صیقل دهی.

اما بسیار صداها هستند ؛ که برای شنیدن آن ها ، باید جور دیگری بود.

شنیدن صدای آس

  • مهری کیانوش راد

حیلت رها کن  عاشقا ....

...حنانه شو   حنانه شو 

مولانا در غزل شورانگیز دیوان شمس- غزل 2131-راه و رسم عاشقی را به انسان سالک وادی کمال عرفانی می آموزد .

از انسان که اشرف مخلوقات و مسجود فرشتگان است و گاه به غفلت از حیوان پست تر می شود ، می خواهد

: تدبیرهای مصلحت اندیشانه را رها و تلاش کند تا درون خود را از کینه ها پاک و شایستگی نوشیدن شراب عشق

را بیابد.

از انسان می خواهد به عنوان اسوه ی طریقت و فنا ء فی الله به ستون حنانه نگاه کند و از او درس بیاموزد.

ستونی از نخل خشکیده که زندگی باقی را بر دنیای فانی ترجیح داد ؛ چون باور داشت که :

کل شی هالک الا وجهه(قصص 88)

هم نشینی با رسول خدا به او آموخته بود که : سرنوشت همه ی پدیده های هستی فنا و نابودی است ، 

جز آن که رو به سوی محبوب کند.

اما چوبی خشک چگونه در تاریخ جاودانه شد ؟ 

چگونه ستون حنانه شد؟

مولانا علت این دگردیسی را نور مصطفی می داند.

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را   /  کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو خنانه شو 

آغاز دگردیسی ستون ، از ناله ی او شروع می شود، مولانا در مثنوی ، دفتر اول چنین می فرماید:

استن حنانه از هجر رسول / ناله می زد هم چو ارباب عقول

تنه ی خشکیده درخت نخل مدت ها تکیه گاه رسول به وقت سخن گفت بو د، اما روزی فرا رسید ؛

که به دلیل زیاد شدن مستمعین ناگزیر از استفاده ی از منبر شدند.

روزی که رسول خدا به سوی منبر رفت ، به سرعت برگشت ،

تنه ی خشکیده ی درخت را در آغوش گرفت و از ناله او سخن گفت .

آیا می توان از چوبی خشک ، صدای ناله شنید؟

مگر چوب زبان و قدرت تکلم دارد؟

مولانا این شخنان را می شنید و قبول ظاهری مردم را می دانست ، در پاسخ گفت:

گوید  اری  نی ز دل بهر وفاق  /  تا نگویندش که هست اهل نفاق ( مثنوی ، دفتر اول )

برای روشن شدن این دشواری ، به نکاتی اشاره می کنیم :

1- مولانا موحدی قرآن شناس است که «قریب به نصف قرآن را مورد استفاده قرار داده است»

(محمد تقی جعقری ، تفسیر و تحلیل و نقد مثنوی ، ج 1،ص 772

2- در دایره ی دین و دین مداری پذیرش این سخنان دشوار نیست ، زیرا از سنخ معجزه هستند.

3- معجزات نیز در زمان پیامبران مورد انکار بسیاری از مردم قرار گرفته است.

4-نزدیک ترین معجزه به سخن گفتن ستون حنانه ، تبدیل شدن چوب عصای موسی به ماری بزرگ است .

5- اگر چوب می تواند به موجودی زنده مبدل شود ، سخن گفتن او غیرممکن نیست.

6- مهم ترین نکته این است که :

هیچ چوبی مار نمی شود ، سخن نمی گوید و بسیار شگفتی های دیکر،مگر 

به دست رسول خدا و به اذن خدا و مصلحتی حکیمانه.

 قرار نیست .که هر چوبی سخن بگوید و هر سنگریزه ای تسبیح بگوید.

7- دریافت این حقایق به صورت کشف و شهود،  برای هر انسان به کمال رسیده ای ممکن است.

اما دلیل ها :

الف : آیات قرآنی :

انطقنا الله الذی انطق کل شیی ( فصلت ، 21)

تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم ( اسری ، 449

ب : سخن مولانا :

خاک قارون را چو ماری در کشد /  استن حنانه آید در رشد 

سنگ احمد را سلامی می کند   /   کوه یحیی را پیامی می دهد

جمله ی ذرات عالم در نهان  /   با تو می گویند روزان و شبان 

ما سمیعیم و بصریم و خوشیم /   با شما نامردمان ما نا خوشیم

چون شما سوی جمادی می روید  /  محرم جان جمادان کی شوید

از جمادی در جهان جان روید  /  غلغل اجزای عالم بشنوید  

( مثنوی ، دفتر سوم ، داستان مارگیر)

ج : دیدگاه علامه طباطبایی

«همه ی موجودات تسبیح دارند و تسبیح آن ها هم کلام است و به حقیقت هم کلام است ،

نه به مجاز و ...( المیزان ، ج 25 از 40 جلدی ، ص 211)

پس این روایات هم که می گوید: سنگریزه در دست رسول خدا (ص) تسبیح کرد و ما شنیدیم و یا ...

روایات شبیه به  ان همه صحیح است  و صدایی که می شنیدند به ادراک باطنی بود که تسبیح واقعی و 

حقیقت معنای آن را از طریق باطن درک می کردند و حس هم چیزی نظیر آن و مناسب با آن را حکایت

می کرده و گوش هم الفاظ و کلماتی که این معنا را افاده کند ، احساس می نموده.» 

( المیزان ، علامه محمد حسین طباطبایی ، ج 25 از 40 جلدی، ص 212)

و الله اعلم .

اشتراک با ذکر ماخذ

 

  • مهری کیانوش راد

درخت پیر و قلم 

دسته ای کاغذ برداشت ، پشت میز کهنه اش نشست.

شروع به نوشتن کرد.

لحظه ای مکث کرد ، نوشته های خود را خواند و در سطل زباله انداخت.

دوباره شروع به نوشتن کرد .

کم کم تاریکی اسمان را می پوشاند.

بلند شد ، به سطل زباله ی میزش نگاه کرد،

باز مثل همیشه پر از کاغذ های مچاله شده بود.

با اندوه دور شد .

صبح شده بود .

قلم و کاغذ را برداشت و به حیاط کوچک خانه ی خود رفت.

در حیاط کوچک خانه ی او ، باغچه ی کوچکی بود ، با درخت پیری، که هر روز شاهد نوشتن او بود.

درخت پیر به او نگاه می کرد .

زمین را گود کرد ، قلم و کاغذ را به زمین سپرد.

قطره ای اشک از چشمان خسته اش به زمین ریخته شد.

روی تخت کهنه اش خوابید.

بعد از آن کسی پشت میز ننشست ، اما:

به گورستان یک نفر اضافه شده بود.

اهواز ، اشتراک با ذکر ماخذ

  • مهری کیانوش راد