ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

حیلت رها کن  عاشقا ....

...حنانه شو   حنانه شو 

مولانا در غزل شورانگیز دیوان شمس- غزل 2131-راه و رسم عاشقی را به انسان سالک وادی کمال عرفانی می آموزد .

از انسان که اشرف مخلوقات و مسجود فرشتگان است و گاه به غفلت از حیوان پست تر می شود ، می خواهد

: تدبیرهای مصلحت اندیشانه را رها و تلاش کند تا درون خود را از کینه ها پاک و شایستگی نوشیدن شراب عشق

را بیابد.

از انسان می خواهد به عنوان اسوه ی طریقت و فنا ء فی الله به ستون حنانه نگاه کند و از او درس بیاموزد.

ستونی از نخل خشکیده که زندگی باقی را بر دنیای فانی ترجیح داد ؛ چون باور داشت که :

کل شی هالک الا وجهه(قصص 88)

هم نشینی با رسول خدا به او آموخته بود که : سرنوشت همه ی پدیده های هستی فنا و نابودی است ، 

جز آن که رو به سوی محبوب کند.

اما چوبی خشک چگونه در تاریخ جاودانه شد ؟ 

چگونه ستون حنانه شد؟

مولانا علت این دگردیسی را نور مصطفی می داند.

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را   /  کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو خنانه شو 

آغاز دگردیسی ستون ، از ناله ی او شروع می شود، مولانا در مثنوی ، دفتر اول چنین می فرماید:

استن حنانه از هجر رسول / ناله می زد هم چو ارباب عقول

تنه ی خشکیده درخت نخل مدت ها تکیه گاه رسول به وقت سخن گفت بو د، اما روزی فرا رسید ؛

که به دلیل زیاد شدن مستمعین ناگزیر از استفاده ی از منبر شدند.

روزی که رسول خدا به سوی منبر رفت ، به سرعت برگشت ،

تنه ی خشکیده ی درخت را در آغوش گرفت و از ناله او سخن گفت .

آیا می توان از چوبی خشک ، صدای ناله شنید؟

مگر چوب زبان و قدرت تکلم دارد؟

مولانا این شخنان را می شنید و قبول ظاهری مردم را می دانست ، در پاسخ گفت:

گوید  اری  نی ز دل بهر وفاق  /  تا نگویندش که هست اهل نفاق ( مثنوی ، دفتر اول )

برای روشن شدن این دشواری ، به نکاتی اشاره می کنیم :

1- مولانا موحدی قرآن شناس است که «قریب به نصف قرآن را مورد استفاده قرار داده است»

(محمد تقی جعقری ، تفسیر و تحلیل و نقد مثنوی ، ج 1،ص 772

2- در دایره ی دین و دین مداری پذیرش این سخنان دشوار نیست ، زیرا از سنخ معجزه هستند.

3- معجزات نیز در زمان پیامبران مورد انکار بسیاری از مردم قرار گرفته است.

4-نزدیک ترین معجزه به سخن گفتن ستون حنانه ، تبدیل شدن چوب عصای موسی به ماری بزرگ است .

5- اگر چوب می تواند به موجودی زنده مبدل شود ، سخن گفتن او غیرممکن نیست.

6- مهم ترین نکته این است که :

هیچ چوبی مار نمی شود ، سخن نمی گوید و بسیار شگفتی های دیکر،مگر 

به دست رسول خدا و به اذن خدا و مصلحتی حکیمانه.

 قرار نیست .که هر چوبی سخن بگوید و هر سنگریزه ای تسبیح بگوید.

7- دریافت این حقایق به صورت کشف و شهود،  برای هر انسان به کمال رسیده ای ممکن است.

اما دلیل ها :

الف : آیات قرآنی :

انطقنا الله الذی انطق کل شیی ( فصلت ، 21)

تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم ( اسری ، 449

ب : سخن مولانا :

خاک قارون را چو ماری در کشد /  استن حنانه آید در رشد 

سنگ احمد را سلامی می کند   /   کوه یحیی را پیامی می دهد

جمله ی ذرات عالم در نهان  /   با تو می گویند روزان و شبان 

ما سمیعیم و بصریم و خوشیم /   با شما نامردمان ما نا خوشیم

چون شما سوی جمادی می روید  /  محرم جان جمادان کی شوید

از جمادی در جهان جان روید  /  غلغل اجزای عالم بشنوید  

( مثنوی ، دفتر سوم ، داستان مارگیر)

ج : دیدگاه علامه طباطبایی

«همه ی موجودات تسبیح دارند و تسبیح آن ها هم کلام است و به حقیقت هم کلام است ،

نه به مجاز و ...( المیزان ، ج 25 از 40 جلدی ، ص 211)

پس این روایات هم که می گوید: سنگریزه در دست رسول خدا (ص) تسبیح کرد و ما شنیدیم و یا ...

روایات شبیه به  ان همه صحیح است  و صدایی که می شنیدند به ادراک باطنی بود که تسبیح واقعی و 

حقیقت معنای آن را از طریق باطن درک می کردند و حس هم چیزی نظیر آن و مناسب با آن را حکایت

می کرده و گوش هم الفاظ و کلماتی که این معنا را افاده کند ، احساس می نموده.» 

( المیزان ، علامه محمد حسین طباطبایی ، ج 25 از 40 جلدی، ص 212)

و الله اعلم .

اشتراک با ذکر ماخذ

 

  • مهری کیانوش راد

درخت پیر و قلم 

دسته ای کاغذ برداشت ، پشت میز کهنه اش نشست.

شروع به نوشتن کرد.

لحظه ای مکث کرد ، نوشته های خود را خواند و در سطل زباله انداخت.

دوباره شروع به نوشتن کرد .

کم کم تاریکی اسمان را می پوشاند.

بلند شد ، به سطل زباله ی میزش نگاه کرد،

باز مثل همیشه پر از کاغذ های مچاله شده بود.

با اندوه دور شد .

صبح شده بود .

قلم و کاغذ را برداشت و به حیاط کوچک خانه ی خود رفت.

در حیاط کوچک خانه ی او ، باغچه ی کوچکی بود ، با درخت پیری، که هر روز شاهد نوشتن او بود.

درخت پیر به او نگاه می کرد .

زمین را گود کرد ، قلم و کاغذ را به زمین سپرد.

قطره ای اشک از چشمان خسته اش به زمین ریخته شد.

روی تخت کهنه اش خوابید.

بعد از آن کسی پشت میز ننشست ، اما:

به گورستان یک نفر اضافه شده بود.

اهواز ، اشتراک با ذکر ماخذ

  • مهری کیانوش راد

کودک خاک و آزادی 

کودک خاک چون عقل را تجربه کرد و قدرت تشخیص یافت ،

تجربه ی شکستن بسیاری از سدها را حق خود دانست .

دیوارهای وهم انگیز اجبار که از هر سو او را احاطه کرده بودند ،

جان او را خسته و شوق زیستن را از او گرفته بود.

روزنه ی آزادی تنها روشنایی بود ، که جان خسته ی او را ارام می کرد.

اما اگر این روزنه باز زنجیر تازه ای بر دست و پای کودک خاک باشد؟

کودک خاک با خود اندیشه کرد:

اگر زنجیر تازه ای باشد ، زنجیر را خود انتخاب کرده ام.

آزادی تعاملی که انسان را با خود آشناتر می کند ، زیرا 

شناختی که در سیطره ی خانواده و اجتماع از خود پیدا می کند،

اگر در انتخاب آن ها نقشی نداشته باشد ، نمی توانند شناختی واقعی باشند.

قلمرو آزادی ، قلمرو آزمون و خطای کودک خاک است؛ تا بزرگ شود.

انتخاب کند و بسازد.

چهره متعالی هر انسانی را در اینه ی آزادی می توان دید.

این که بتوانی انجام بدهی و انجام ندهی.

این که بتوانی انجام ندهی و انجام بدهی.

آزادی کلید ورود انسان به قلمرو دانایی است.

همان گونه که دانایی انسان را به آزاداندیشی می رساند .

شاید اندیشیدن برای آدمی ، آخرین راه حل باشد، تا دنیایی بهتر و  قابلتحمل تر 

برای خود بسازد و گر نه تیر خلاص بر جان او زده می شود ، 

قبل از این که زندگی کند.

اشتراک با ذکر ماخذ، اهواز 99

  • مهری کیانوش راد

یأس فلسفی                                              

این روزها دچار یأس فلسفی شده ام و به دنبال میخی هستم ؛ تا افکار خود را به آن آویزان کنم .

بزرگی میگوید: 

«واژه ها میخ هایی هستند ؛ که افکار خود را به آن آویزان می کنیم.»

اما اگر واژه ها بر اثر روزمرگی مفهوم خود را از دست داده باشند ؟

اگر هر کس درک متفاوتی از آن واژه داشته باشد؟

اگر ، اگر و هزار اگر دیگر 

به واژه ها دیگر نمی توان اعتماد کرد.

واژه ها دیگر نمی توانند میخ های محکمی باشند .

میخ هستند ؛ اما نه آن میخ هایی که مقاوم باشند ، با ضربه ای فرو می ریزند .

 دنیای اندیشه ی تو را ویران می کنند.

به طور مثال به واژه ی رفاه دقت کنید:

رفاه برای طبقه ی بالا دست ، داشتن سفره ای رنگین است ؛ که از زیادی آن ، سطل زباله لب ریز شود.

قدرت خرید هرآن چه که آرزو کند ، حداقل هر سال سفر خارج از کشور داشته باشد و...

اما 

رفاه برای فرزند یک کارگر ، این است که لااقل با نان خود خورشتی داشته باشد.

بتواند با اتوبوس به مقصد برسد.

 لباس های کهنه ی او، آن قدر نو باشند که وصله نداشته باشند.

رفاه یعنی این که پدرش لااقل هر ماه  حقوقش را به موقع دریافت کند و ...

می بینید که این واژه چه قدر پستی و بلندی دارد؟

حالا اگر بخواهم افکار خود را به میخ واژه ی رفاه آویزان کنم ، چه میخی را باید انتخاب کنم؟

وبلاگ ارتفاع سکوت ، اهواز99/8/12

  • مهری کیانوش راد

پاییز

در این پاییز بی برگی ،بهارم باش 

میان باغ بی رنگی ، بهارم باش

میان توده ی احساس خشکیده 

تویی الگوی بی مرگی ، بهارم باش 

  • مهری کیانوش راد

دشت های تجربه                                       

                

خستگی را گفته ام دیری ست من 

در هوای رستنی دیرینه ام

دشت های تجربه سرسبز باد

چون که عشق روی او بگزیده ام.

اشتراک با ذکر ماخذ                                  

  • مهری کیانوش راد

مولانا و

  • مهری کیانوش راد

                                                         

زمین روزهای سختی را پشت سر می گذارد ، رکود اقتصادی ، بیکاری  ، ترس از مرگ و هزاران عامل دیگر که انسان انگیزه ی شاد 

زیستن را فراموش کند ؛ اما واقعا انسان متوجه موقعیت خود و زیست گاه خود شده است؟

به صراحت می توان گفت: نه 

انسان در گذشته نیز دشواری هایی مثل : جنگ ، طاعون ، وبا و هزاران پرده از بازیگری طبیت را دیده است و درس نیاموخته است.

انسان تا زمانی که اسیر خود پرستی و خودخواهی ، قوی ترین انگیزه ی انسانی خود باشد؛ هرگز نمی تواند بیندیشد ؛ که زمین ، چون 

مادر دلسوزی او را ادب خواهد کرد ؛ تا بیاموزد ، تسلیم شود و لااقل برای زمان کوتاهی آرام گیرد ؛  تا اندکی جراحت زمین التیام یابد

درک این موقعیت دشوار نیست ، مردمی که دریاها را آلوده می کنند ، طلا ذخیره می کنند ، ماشین انبار می کنند ، سرمایه ی کشور را 

به سرزمین های دیگر می فرستند ؛ تا ویلا خریداری کنند و ...

تا این روش پابرجاست ؛ باید انتظار هر کرونای دیگری را داشته باشیم.

تا انسان باور نکند که : زمین آخرین گریزگاه اوست و باید با همه ی توان از آن محافظت کند  ؛ هر روزه ، طبیعت پرده ی تازه ای را بازی 

خواهد کرد و انسان بازیگری که هیچ گاه نقش واقعی خود را نخواهد آموخت.

و اما ایران ما :

و اما ایران ما ، دشواری هایش ، دشوارتر است .

به همه ی سختی ها ، تحریم را باید اضافه کرد.

باید فراموشی قانون مداری را اضافه کرد.

باید ...

باید دید و حسرت کشید که سرزمینی که روزی مهد مهربانی ، مودت و مروت خوانده می شد ، امروز تبدیل به سرای سوداگرانی شده 

است ؛ که پا برگرده ی مردم گذاشته ؛ تا بالاتر بروند.

در این قرن آشوب زده ، اگر مسئولین هر کشوری سکان دار قانون مداری نشوند و مردم را فراموش کنند ، شعله های بحرانی سر به

آسمان می کشد؛ که مهارشدنی نیست.

وبلاگ ارتفاع سکوت mkianooshrad

  • مهری کیانوش راد

رندان تشنه لب 

زان یار دلنوازم شکری است با شکایت / گر نکته دان عشقی برخوان تو این حکایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس/   گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده  بینی بی جرم و بی جنایت

چند سال پیش در کتاب ذهن و زبان حافظ ، از آقای خرمشاهی خواندم که یکی از خطبا در مجلس روضه خوانی امام حسین (ع) از اشعار حافظ ، چند بیت بالا را استفاده کرده است ، با دقت بیشتری این غزل را چند باره خوانی کردم ، هر چه بیشتر خواندم ؛روشن تر و شیواتر از قبل تداعی کننده ی روز عاشورا بود ؛ به گونه ای که انگار به تابلویی نگاه می کنم که نقاشی ماهر با کمک کلمه بر صفحه ی سفید کاغذ آن چنان صحنه ای ترسیم کرده است ؛ که با همه ی وجود ، تاریکی ، وحشت و سرخی عشق را که همه ی تابلو را خون رنگ کرده بود ، می دیدم و فواره ی رنج را که از دل حافظ به آسمان می رسید . 

باورم شد ، این حکایت که حافظ با شکری آمیخته به شکایت ، گوینده ی آن است ، جز حکایت حسین ، ذبیح عشق نیست.

و چرا حکایت حسین نباشد؟

حافظ کسی را یارای شنیدن این حکایت می داند ، که نه آشنای عشق ، که نکته دان عشق باشد، آن کس که با زیر و بم عشق آشناست؛ چون حافظ می داند که :

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست / آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست.

چرا باور نکنیم که حافظ شرح روز ذبح عشق را می دهد ، 

آن روزی که رند عالم سوز او ( انسان کامل حافظ ) بدون توجه به مصلحت بینی رایج زمانه ، ظاهرش را در ملامت و باطنش را در سلامت داشت ...

آیا از حافظ قرآن شناس و تفسیر خوان قابل قبول است ؛ که نداند حسین کیست؟...

فرزند کسی که در باره ی او می گوید:

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/ بدرقه ی رهت شود همت شحنه ی نجف

... مهم نیست ، حافظ را شیعه بدانیم یا سنی ، آن چه اهمیت دارد ، کلام اوست که پیش روی ماست و شرح دلدادگی خویش را با این بزرگان ساز می کند و قضاوت تاریخی ما را طلب می کند...

مگر چند عاشق پاک باخته چون حسین (ع) داریم که با همه ی عزیزان خود در مسلخ عشق حاضر باشد؟

مگر چند عاشق داریم که در یک نیم روز همه ی تعلقات خود را در پای خدای عشق قربانی کند؟

ابراهیم فرزندش را به مسلخ عشق میبرد و زنده برمی گرداند .

ابراهیم است با همه ی عظمت عملش و حسین ...

شاید به همین دلیل است که حافظ در آغاز غزل هشدار می دهد که تحمل خواندن این حکایت را کسی دارد که نکته دان عشق باشد و بداند:

این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت 

...

حافظ در آن جوشش درونش مگر دعایی جز این داشت که:

ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم / یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت

*مشاهده ی شرح کامل غزل و واژه شناسی در کتاب :

  حافظ هاتف میخانه ی عشق ، مهری کیانوش راد،  صص241 ،258  نشر 1386 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

محرم و هدیه مرگ                                       

 

محرم نزدیک است و نام امام حسین-ع- مقتدای آزادگان و عاشق انسان ها ، در این روزهای کرونایی می تواند دامی باشد ؛ تا خیل عظیمی از مردم را به دام مرگ بفرستد.

مایه ی تاسف است ؛ اگر دین دارانی باشند ؛ که هنوز تفاوت واجب و مستحب را ندانند،تفاوت شعور و شور را تشخیص ندهند و به راحتی گرفتار تبلیغاتی شوند که نه از شعور که از نادانی و حماقت تغذیه می شود.

در همیشه ی تاریخ حماقت و نادانی قوی ترین ابزاری بوده است ؛ که مردم بیگناه را به کام مرگ فرستاده است.

امام حسین در شب عاشورا از مردم خواست: هر کسی که به هر دلیلی عذری برای ماندن دارد ، از تاریکی شب ، برای رفتن استفاده کند .

در این روزهای کرونایی، هر انسانی،در برابر سلامتی خود  و دیگران مسئولیت دارد.

ناآگاهی و تبلیغات باعث نشود ، مرگ را به دیگران هدیه کنیم.

وبلاگ ارتفاع سکوت  mkianooshrad.blog

 

 

 

  • مهری کیانوش راد