ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

مولانا و شکرستان هستی (رمز گشایی دقوقی)

دوشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۴۶ ب.ظ

مولانا و شکرستان هستی
( رمز گشایی دقوقی )
✍️مهری کیانوش راد
تا به حال آرزو کرده اید ،  در دشواری های زندگی ، گرفتار نومیدی نشده و طعم شیرین زندگی مبدل به زهر نابود کننده نشود؟
مولانا در دیوان شمس ، ادعا می کند ، به این مقام رسیده است .
گر ز فلک زهر ببارد همه شب /
من شکر اندر شکر اندر شکرم .
در مثنوی چگونگی رسیدن به این مقام را در داستان های چندگانه ای شرح می دهد .
بشنو اکنون قصه ی آن رهروان /
که ندارند اعتراضی در جهان.
قوم دیگر می شناسم ز اولیا /
که دهانشان بسته باشد از دعا .
هر چه آید پیش ایشان خوش بود/
آب حیوان گردد ار آتش بود.
زهر در حلقومشان شکر بود /
سنگ اندر راهشان گوهر بود.
کفر باشد نزدشان کردن دعا /
کای اله از ما بگردان این قضا.
برای توضیح چگونگی زهری که شکر می شود  ، داستان دقوقی را شروع می کند.
   دقوقی اگر چه امام خلق بود  ، اما موسا وار در جستجوی خضرِ زندگی، سفر می کرد :
آه  سِرّی هست اینجا بس نهان /
که سوی خضری شود موسی دوان.
گفتگوی خدا با دقوقی، راز این سِرّ را آشکار می کند:
حضرتش گفتی که ای صدر مهین /
این چه عشق است و چه استقساست این
مهر من داری چه می جویی دگر /
چون خدا با تست چه جویی بشر.
او بگفتی یا رب ای دانای راز /
تو گشودی در دلم راه نیاز .
در میان بحر اگر بنشسته ام /
طمع در آب سبو هم بسته ام.
به همین دلیل :
آن که اندر سیر مه را مات کرد/
هم ز دینداری  او دین رشگ خورد.
با چنین تقوی و اوراد  و  قیام /
طالب خاصان حق بودی مدام.
مولانا هنرمندی چیره دست در ابعاد گوناگون وجودی است . هر هنرمندی مخلوق زمانه ی خویش است و آینه ای که می تواند کژی و زیبایی جامعه ی خویش را نشان دهد. اگر آینه ای شفاف چون مولانا
هدیه ی تاریخ به انسان  باشد ، ژرفای کلام او راهی  برای شناخت مولانا ، زمانه او  و راهی برای خودکاوی خویشتن است.
داستان دقوقی در دفتر سوم رمز گشای برخی اندیشه های مولاناست.
داستانی چند لایه و مانند بسیاری از  داستان های مثنوی،  ماخذ تاریخی متناسب با روایت مولانا را ندارد.
در داستان دقوقی با شخصیت هایی مانند خضر ، موسی و حسام الدین چلپی روبرو می شویم، واژه هایی که نشان از فضایی مذهبی عرفانی است.
در داستان دقوقی، مولانا نابهنگام از ابیاتی عجیب در باره ی جنس مخنث و تطبیق آن با موضوعی عرفانی پرده برداری می کند.

ب
آیا مولانا بین عرفان انسانی  و زشتی های جامعه ی خود آن گونه شکاف عجیبی می بیند ، که به ناگاه و در فضایی عرفانی پرده از  زشتی این معضل بردارد؟

در این رابطه به بیتی بسنده می کنیم: 

شهوت و حرص نران پیشی بود /

و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود .
ابیات دیگر این منظومه ی تو در تو ، خواننده را به یاد داستانی منسوب به شمس تبریزی می اندازد .
در کتاب "خط سوم"" ناصرالدین صاحب الزمانی"  آمده است :
روزی شمس به مردی رسیدکه گرفتار شاهد بازی بود.
او را نکوهش کرد.
مرد گفت : صورت خوبان مانند آینه است ، حق را در آن آیینه نگاه می کنم.
شمس گفت : چرا حق را در آیینه آب و گل می بینی ، چرا در آیینه جان و دل نبینی ...
و در جایی دیگر آمده است
اگر در گردن دمل نداری چرا ماه را در آسمان نمی نگری.
نکته ی شگفت دیگر آن است ، که :
مولانا وصف دقوقی می کند، اما  اختیار از کف داده و وصف  حسام الدین چلپی را می سراید:
خانه ی خود را شناسد خود دعا/
تو به نام هرکه خواهی کن ثنا.
ای ضیاالحق حسام الدین راد/
که فلک و ارکان چو تو مادر نزاد.
تو به نادر آمدی در جان و دل /
ای دل و جان از قدوم تو خجل.
چند کردم مدح قوم  ما مضی /
مدح تو گویم برون از پنج و شش /
بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت.
آیا  دقوقی نام دیگر حسام الدین است ؟
آیا مردان شمع گونه نام دیگر حسام الدین است؟
آیا مولانا و حسام الدین به گونه ای دقوقی و مردان شمع گونه هستند؟
به داستان دقوقی باز می گردیم . دقوقی در سیر سفر خود ، به جستجوی خاصان ، از دور  هفت شعله نورانی به شکل هفت شمع را می بیند، که نورشان به آسمان می رسد، نزدیک رفت ، ناگاه هفت شمع هفت مرد شدند ، ناگاه مبدل به هفت درخت شدند .
دقوقی نزدیک تر رفت ، به آن ها رسید . هفت مرد ، هفت شمع ، هفت درخت  که مرتب تغییر شکل می دادند .
هفت شمع اندر نظر شد ، هفت مرد /
نورشان می شد به سقف لاجورد.
باز هریک مرد شد شکل درخت/
چشم از سبزی ایشان نیکبخت.
آیا شمع های نورانی، درختان پر میوه و سایه دار ،  شکل باطنی مردان بود ، که برای دقوقی قابل رویت و از دید دیگر مردمان غایب بود ؟ سایه و میوه شان افزون، اما خلق نادیده به دنبال سایه ای می گذشتند؟
این عجب تر که بر ایشان می گذشت /
صد هزاران خلق از صحرا و دشت.
ز آرزوی سایه جان می باختند /
از گلیمی  سایبان می ساختند.
گوش این انسان های نگون بخت شنوای آواز درختان نبود ، که :
بانگ می آمد ز سو ی هر درخت /
سوی ما آیید  خلق  شوربخت .
آیا اتحاد  هفت شمع ، هفت درخت ، هفت مرد و غایب بودن از دید خلق ، اشاره به شمس تبریزی که نمودی از انسان های کامل غریب می کند ،  نیست ، که جز مولانا ، حسام الدین چلپی و صلاح الدین زرکوب  او را درک نکردند   و کسی جز مولانا نتوانست میوه چین وجو پربرکت او باشد؟
هفت شمع ، هفت درخت ، هفت مرد دقوقی را به
نام صدا کردند و از او تقاضای امام جماعت شدن ، کردند:
اقتدا کردند آن شاهان قطار /
در پی آن مقتدای نامدار
مولانا ابیاتی در باره ی سِرّ نماز که با شکر شدن زهر ارتباط دارد ، می کند.
معنی تسلیم این ای مقتدی /
که  تو ای حق هادی و ما مهتدی.
هر چه فرمایی تو منقادیم ما /
باقتضای جرم هم شادیم .
دقوقی در حال نماز چشمش به کشتی مبتلا به امواج مواج دریای طوفانی افتاد :
تندبادی همچو عزرائیل خاست /
موج ها آشوفت  اندر چپ و راست.
آیا هنگام سرودن این ابیات به یاد آیه ۳۱ سوره ی لقمان بود:
و اذا غشیهم موج کالظلل دعو الله مخلصین له الدین ..‌.
دقوقی مشفق بر خلق و مستجاب الدعوه بود:
مشفقی بر خلق و نافع همچو  آب /
خوش شفیعی  و دعایش  مستجاب .
برای کشتی شکستگان دعای نجات کرد:
چون دقوقی آن قیامت را بدید /
رحم او جوشید و اشک او دوید.
گفت  یا رب منگر اندر فعلشان /
دستشان گیر  ای شه نیکو نشان .
دعای دقوقی اجابت شد و نجات یافتند.
چون رهید آن کشتی و آمد  به کام /
شد نماز آن جماعت هم تمام.
نقطه ی اوج داستان و جنبه ی تعلیمی مولانا اینجا چهره نشان می دهد.
این عمل دقوقی بر خاصان برگزیده ناپسند آمد.
در باره ی دعا کننده گفتند :
گفت مانا کاین امام ما ز درد /
بوالفضولانه مناجاتی بکرد
او فضولی بوده است از انقباض /
کرد بر مختار مطلق اعتراض.
آنان دعا برای رفع بلا را ، نوعی اعتراض به خالق می دانستند.
کارشان از یک سو به کارهای خضر می ماند که موسای نادانسته به باطن آن اعمال و معترض بر خضر باعث  جدایی آنان شد و از سویی یادآور آیه ی۴۴ سوره مومن (غافر)  است :
و افوض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد.
و از سوی دیگر یادآور  آخرین سخن امام حسین در واقعه کربلا است، که :
رضا بقضایک و تسلیما لامرک.
  آنان کسانی بودند ، که در مقام رضا مندی نشسته  و دست از دعا در خیر و شر،  بسته بودند، حالتی که یادآور  سخن علی علیه السلام در کتب عرفانی است ، که:
"من جلس علی بساط (سفره)الرضا،لم ینله مکروه "
هر کس بر سفره رضامندی نشیند ، هیچ مکروهی به او نمی رسد .
به نظر مولانا از مهم ترین شاخص های اثبات این وضعیت ، دست برداشتن از دعا در خیر و شر است.
اندوه جدایی دقوقی با پیام امید بخش مولانا همراه می شود:
مولانا دلیل جدایی را شرح می دهد:
کار ازین ویران شدست ای مرد خام /
که بشر دیدی تو ایشان را چو عام.
اما نا امید نباید شد  و  :
ای دقوقی با دوچشم همچو جو /
هین مبر امید و ایشان را بجو .
هین بجو که رکن دولت جستن است /
هر گشادی  در دل اندر بستن است.
پرسشی مطرح می شود :
آیا نباید دعا کرد؟
جایگاه دعا  در تفکر قرآنی و اندیشه ی مولانا چگونه ارزیابی می شود؟
به اعتقاد مولانا :
پس چرا گوید دعا الا مگر /
در دعا بیند رضای دادگر .
رحم خود را او همان دم سوختست /
که چراغ عشق حق افروخته است.

دعا کننده ی واصل ، جز به رضای  حق دعا نمی کند و دعای او بهره ی شیرین اجابت را به دنبال خواهد داشت.
نیک بنگر اندرین ای محتسب/
که دعا را بست حق بر استجب.
هر که را دل پاک شد از اعتدال /
آن دعایش می رود تا ذوالجلال .
آیا امید به  رمز گشایی سخن مولانا است ؟
مولانا پاسخ می دهد:
آن چه می گویم به قدر فهم توست/
مُردم اندر حسرت فهم درست.
راه فهم همیشه  باز است و راه های تجربه نشده، رهروان کمال را به خود می خواند.

نشر در : 

شوشان ، کد خبر : ۱۱۰۷۵۲

صبح ملت نیوز ، کد خبر : ۱۱۴۷۱۹

  • مهری کیانوش راد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی