ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

۲ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

مولانا و سجده گاه ماه
✍️مهری کیانوش راد

در جهان کسی را می شناسید که علی (ع) را بشناسد و دلداده ی او نباشد؟
مولانا از خیل عاشقان اوست ، که دفتر اول مثنوی را با نام او به پایان رسانده است.
در چشم و دل مولانا ، علی(ع)  آن آفتاب خوبرویی است ، که در دل کافر ، جنین کمال را حیات و جنبش می آموزد :
گفت فرما یا امیرالمؤمنین/
تا بجنبد جان به تن در ، چون جنین .
از کدامین ره تعلق یافت او /
در رحم با آفتاب خوبرو.
از ره پنهان که دور از حس ماست /
آفتاب چرخ را بس راه هاست.
از دیدگاه مولانا ، رخ علی علیه السلام ، سجده گاه ماه است.
آن خدو زد بر رخی که روی ماه /
سجده آرد پیش او در سجده گاه .
مولانا از داستان " خدو انداختن خصم بر روی امیرالمومنین" که روایت تاریخی معتبری ندارد ، بستری می سازد تا شور دلدادگی خود را ساز کند. سخنان مولانا  گویی پژواک سروده و سخنان
 " ابن ابی الحدید" در وصف علی (ع)  و شرح دلدادگی او است ، که می گوید :
"و رایت دین الاعتزال و اننی /
اهوی لاجلک کل من یتشیع ."
[معتقد به آیین معتزله ام و همانا که به پاس تو ، هر که را شیعی است ، دوست دارم." ]
" و اینک من [ ابن ابی الحدید ]چه بگویم در باره بزرگ مردی که دشمنانش به فضیلت او اقرار کردند...او همچون مشک و عبیر است ، که هر چه پوشیده دارند ، بوی خوش آن فراگیر و رایحه دل انگیزش،پراکنده می شود..."
داستان ، گفتگویی دوجانبه بین علی (ع) و دشمن اوست ، که به روش دیالکتیکی  یا سقراطی،  برای کشف واقعیت بن مایه ی داستان (اخلاص قهرمان داستان) تا روشن شدن واقعیت جلو می رود .
گوینده ی گفتگوهای دو جانبه ، مولانا است ، تا به نوعی فرافکنی و پاسخ پرسش ها ی خود را مرور کند.
شروع داستان با این بیت ، آغاز می شود :
از علی آموز اخلاص عمل /
شیر حق را دان منزه از دغل .
آن چه به یک فعل حیات و جاودانگی می بخشد، اخلاص و خالص سازی عمل برای حق است .
اگر علی (ع) جاودانه است ، به دلیل  اخلاص در عمل و گفتار است .
ماجرا شروع می شود:
هماورد امیرالمومنین ، پهلوانی کافر است ، تیغ تیز بالا می رود ، مرد کافر که مرگ را نزدیک می بیند،  همه خشم و ترس و نفرت خود را با آب دهان ، به صورت هماورد خویش پرتاب می کند.
اتفاق عجیبی رخ می دهد ، شمشیر پایین و علی (ع) دور می شود.
مرد کافر شگفت زده استحاله ای در خود احساس کرد،  نوری درون او را روشن  کرد ، نوری که پرتو از علی (ع) دارد.
با خود فکر می کند، باید دلیل این واقعه را بپرسد  و می گوید:
آن چه دیدی که مرا زان عکسِ دید /
در دل و جان شعله ای آمد پدید‌.
چشم تو بر چه حقیقتی گشوده شد ، که از جلوه ی آن ، دل و جان من روشن شد؟ 
شجاعت تو آشکار است که جلوه از حق دارد و شیرخدا هستی،  اما حلم ، گذشت و جوانمردی تو در تصور من نمی گنجد ، چگونه باور کنم خشمی که می توانست مرا بسوزاند ، مبدل به باران رحمت شد. تو مانند مو سای نبی هستی  که قوم سرکش خود را که چهل سال در بیابان تیه به مجازات اعمالشان سرگردان بودند ، بر سفره ی من و سلوی نشاند.
ای کسی که یکسره عقل و ادراک شهودی  هستی ، از آن چه دیده ای با من سخن بگو ، هر چند ماه نورافشان وجودت روشنگر راه است ، اما چون سخن بگویی رهروان سریع تر به مقصد می رسند.
در راهی که می رویم، انسان های سرگردانی هستیم که حتی در دیدن واقعیات اشتراک نداریم ، نگاه ما  فرسنگ ها با دیگری فاصله دارد ، تفاوت نگاه،  فاصله جان ایجاد می کند  و این فاصله منشا نزاع و اختلاف است، به ابیاتی اشاره می کنیم:
چشم تو ادراک غیب آموخته /
چشم های حاضران بردوخته .
سحر عین ست این عجب لطف خفی ست/
بر تو نقش گرگ ، بر من یوسفی است.
پشت درهای بسته ، چه بسا زیبایی های نهفته ای به انتظار نشسته است ، که نیاز به بازکننده ای دارند، تا مشاهده ی زیبایی های پنهان برای دیگران آسان شود ، گشاینده ی درهای بسته تو هستی ، تو که بر دروازه ی علم رسول(ص) ایستاده ای ، تا دانش بیاموزی و افزون کنی.
من غافل سرگشته ای هستم ، که به ناگاه در ویرانی خود ، به گنج بی پایان تو چشم گشودم.
اگر سال ها با شک و تردید می دویدم تا به حقیقت برسم ، جز به اندازه ی ادراک ضعیف خود که  تا نوک دماغ خود نمی بیند ، نمی دیدم . اگر  بوی خوش تو به مشام من نمی رسید ، زیبایی حقیقت چهره نشان نمی داد.
نومسلمان غرق در لذت و سرمستِ گفتگو با نجات بخش خود،  دوباره می پرسد :
در محل قهر این رحمت ز چیست ؟ /
اژدها را دست دادن کار کیست؟.
صدای امیرالمومنین جان او را  می نوازد :
گفت من تیغ از پی حق می زنم /
بنده ی حقم ، نه مامور تنم.
آنِ خدای خویشم و نه آنِ خود . رفتارِ من گواه بر صدق گفتار من است.  تیغی هستم، سرشار از گوهر وصال ، اگر بکشم ، در مرگ،  زندگی هدیه می کنم، زیرا شمشیر  و تیغ من به میل او ، میل می کند و تیرانداز حقیقی اوست.
تیغ شکیبایی و حلم من ، خشم را گردن زده ،اگر حادثه ای رخ دهد و خشم چهره نشان دهد ، شمشیر را به کناری می اندازم‌.
خشم ، حلم و عطا و هر آن چه دارم  ، برای خدا و از آنِ اوست.
کارهای من نه از روی تقلید که با شناخت و آگاهی انجام می گیرند .چون خود را به حق پیوند زده ام، از جستجوگری های بی حاصل نجات یافته ام.
اکنون که لطف حق تو را آزاد کرده و کفر وجودت به کیمیای حق به ایمان مبدل گشته است ، بنده ای چون علی هستی . من چگونه می توانم خود را بکشم.
بسیار گناهان چون انسان را به توبه راهنمایی کنند ، از هر طاعتی بالاتر می شوند. قصد آزار رساندن عمر به پیامبر (ص) در زمان کفر ، سحر ساحران برای شکست موسی ، مقدمه ایمان آنان شد و شیطان را پاره پاره کرد.
اگر زندگی هدیه ی "خدو انداز "  است ، بنگر وفاداران به حق ، چه گنج ها در انتظارشان است.
من آنی هستم ، که قهر و خشم ، باعث جلوگیری از نوشاندن لطف به تو نشد.
گبر این بشنید و نوری شد پدید /
در دل او تا که زناری برید.
نومسلمان زنار کفر را پاره کرد و گفت :
ای علی تاکنون  تو را به  غلط شناخته  بودم ، به همین دلیل تخم کینه ی تو را در دل می کاشتم. تو زبانه ی هر  ترازوی حق و عدالت هستی ، تو ریشه وجود من هستی و من غلام آن نوری هستم که تو از آن روشنایی یافته ای.
بر من شهادتین را عرضه کن تا مسلمانی خود را ثابت کنم .
عرضه کن بر من شهادت را که من /
مر ترا دیدم سرافراز  زَمَن.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر /
بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر.
شگفت از کسی که به شمشیر حلم و جوانمردی خود ،که تیزتر از هر شمشیری و پیروز مندتر از هر لشکری بود ، خلقی را هدایت و از مرگ نجات داد.
________________________________________
ذکر چند نکته :
۱_ علامه محمدتقی جعفری در ج ۲ تفسیر نهج البلاغه داستان خدو انداختن را معتبر نمی داند.
نگارنده  نیز  این روایت را تاکنون مشاهده نکرده است.
به نظر می آید مولانا از تلفیق دو واقعه ی تاریخی ،  داستان سومی ابداع کرده باشد.
در جنگ خندق علی علیه السلام به قصد کشتن  عمربن عبدِوُد از شجاعان قریش ، شمشیر را بالا برد ، اما با درنگ دشمن را می کشد ، دلیلش را  سرد شدن خشم خود به دلیل توهین( آب دهن انداختن) عبدود بیان می کند.
در جنگ صفین عمروعاص برای جلوگیری از کشته شدن خود ، کشف عورت کرد ، علی علیه السلام روی بر گرداند ، عمروعاص فرار کرد و زنده ماند.
۲- ابو حامد محمد غزالی دانشمند قرن پنجم  ، سنی مذهب که در فروع شافعی و در اصول اشعری است ، در کتاب احیا علوم الدین ، داستانی مشابه را به عمر نسبت می دهد ، و می گوید:
عمر مستی را دید ، خواست او را تعزیر کند ، مست او را ناسزا گفت ، عمر از این کار منصرف شد . گفتند: چون ناسزایت گفت ، او را رها کردی؟
عمر گفت : آری ، او مرا به خشم آورد و اگر در آن حال او را تعزیر می کردم ، برای فرونشاندن خشم بود و من دوست ندارم مسلمانی را برای ارضای خویشتن بزنم.
۳ - سخنان ابن ابی الحدید  در شرح دلداگی خود ،در ج اول کتاب " جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ، صص۵ تا ۲۷ آمده است.
۴ - با توجه به تقارن زمانی حیات این دو بزرگ ،  احتمال آگاهی مولانا از توصیفات ابن ابی الحدید بسیار زیاد است.
ابن ابی الحدید( تولد : ۵۸۶  مرگ : ۶۵۵ یا ۶۵۶)
مولانا ( تولد : ۶۰۴  مرگ : ۶۷۲ )

۵-  اسلام آوردن عمر بن خطاب به گونه های مختلف در تاریخ ذکر شده است .
مولانا مسلمان شدن او را به نقل از " مالک بن انس " در مثنوی آورده ، که با شمشیر و به قصد کشتن پیامبر (ص)از خانه بیرون رفت و بعد از ماجراهایی مسلمان برگشت.
عزالدین ابن اثیر نیز با روایتی مشابه در کتاب " تاریخ کامل " به ترجمه ی دکتر محمد حسین روحانی ، ج ۲ داستان اسلام آوردن عمر را آورده است و بسیار منابع دیگر.
۶- روش سقراطی ، برای کشف حقیقت به وسیله ی پرسش و پاسخ آغاز می شود .
دیالکتیک هگل و مارکس نیز به گونه ای دنباله رو این سبک است.
۷- داستان سرگردانی قوم بنی اسرائیل و من و سلوی  در سوره بقره ، آیه ۵۷  و ...
۸- پیامبر (ص) می فرمایند: کلم الناس به قدر عقولهم .
۹- مولانا در ابیات زیر اشاره به نکته ی مهمی در ریشه یابی اختلاف انسان ها می کند:
آن یکی ماهی همی بیند عیان /
و آن یکی تاریک می بیند جهان.
و آن یکی سه ماه می بیند به هم /
این سه کس بنشسته یک موضع نعم .
سحر عین ست این عجب لطف خداست /
بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است.
ریشه ی بسیاری از اختلافات انسانی را تفاوت دیدگاه آنان از زوایای مختلف  به یک واقعیت می داند. سه نفر در یک جا نشسته به آسمان نگاه می کنند ، یک نفر ماه می بیند،  یکی نمی بیند و دیگری به جای یکی ، سه ماه می بیند.
در حالی که آسمان یکی است و ماه یکی.
دیدگاه مولانا در دفتر دوم در داستان "منازعت چهار کس جهت انگور و عنب و ازم و استافیل " و در دفتر سوم در داستان " فیل در تاریکی " تکرار می شود.
در دفتر دوم نجات بخش را این گونه معرفی می کند:
صاحب سری ، عزیزی ، صد زبان /
گر بدی آنجا بدادی صلحشان.
در دفتر سوم نجات بخش را این گونه معرفی می کند:
در کف هر کس اگر شمعی بدی /
اخلاف از گفتشان بیرون بدی.
در رفع اختلاف انسان ها ، باید نفر سومی باشد که مشرف بر حقیقت و جلوه های گوناگون آن باشد ، تا خلق را از سرگردانی نجات دهد‌
۱۰-  باید  مولانا را  از پیشتازان استفاده از هرمنوتیک یا تاویل  در بعد فلسفی دانست .در هرمنوتیک فلسفی از ترکیب افق دید مفسر با مولف ، معنای تازه ای متولد می شود ، که ممکن است مورد نظر مولف هم نباشد.
مولانا  در  داستان های  مثنوی ،  گاه نام داستان  و  شخصیت ها  را به سلیقه ی خود انتخاب  و در قالب داستانی که از دیگران نقل شده است ، مفهوم تازه ای را پرورش داده و با مخاطب در میان می گذارد.  نکته قابل توجه این است که مولانا در این داستان ، در پذیرش برخی نکات  از خواننده می خواهد استنباط و تفاسیر گوناگون را کنار گذاشته و آن را بی تأویل بپذیرد.
هیچ بی تأویل این را در پذیر /
تا در آید در گلو چون شهد و شیر.
۱۱-  منشا تاریخی هرمنوتیک به  قرن ۱۷  و یافتن راهی برای فهم متون مقدس برمی گردد. تلاش هرمنونیک در آن زمان کشف فهم مولف بود ، اما در قرون جدید  هرمنوتیک به فهم مخاطب توجه دارد ، اگرچه آن مفهوم مورد نظر گوینده نباشد ، در قرون جدید هرمنوتیک  با ویژگی های خاص خود به قلمرو ادبیات و فلسفه نیز راه یافته است.
۱۲- زنار : رشته ، کمربند
در آغاز اسلام برای مشخص شدن پیروان ادیان دیگر ، نصرانی ها(مسیحی ها )  زنار به کمر می بستند ، یهودی ها عسلی ( وصله عسلی رنگ)  به لباس خود می دوختند.
در عرفان زنار بستن ، کمر خدمت بستن به پیر یا مراد است.
نشر در:
پایگاه خبری شوشان ، کد خبر ۱۱۰۹۴۵
۱۴۰۲/۱۰/۲۸
  • مهری کیانوش راد

مولانا و داستان 

مردی که  گریخت و کفش او  ماند.

✍️ مهری کیانوش راد 

مولانا از داستانی کوتاه ،  درخت ستبری می سازد ، که هر شاخه اش ، میوه ای متفاوت نثار  جوینده ی حقیقت  می کند.

مولانا در دفتر اول مثنوی ، داستان گفتگوی پیامبر (ص )  را با زید شرح می دهد.

گفت پیغمبر صباحی زید را / 

کیف اصبحت ای رفیق با صفا.

گفت عبدا مومنا باز اوش گفت /

کو نشان از باغ ایمان گر شکفت؟ 

 

در اصول کافی ، ج ۳ ،  کتاب ایمان و کفر ، ص ۹۲ ، ش ۲ ، از اسحق بن عمار ازامام جعفر صادق (ع) آمده است : 

پیامبر (ص) در مسجد جوانی رنگ پریده را دید. پرسید : شب را چگونه گذراندی ؟ 

جوان گفت : در حال یقین .

رسول خدا فرمود : برای هر یقینی نشانه ای است حقیقت یقین تو چیست ؟ 

جوان گفت :یا رسول الله همان یقین من است ، که مرا غمناک کرده و شبم را به بی‌خوابی کشانده است .روز گرم را به روزه و جانم از آن چه درآن است به تنگ آمده است .گویا عرش الهی را می بینم 

به توصیف اهل بهشت و جهنم پرداخته و ...

از پیامبر دعا برای شهادت خواست.پیامبر(ص) دعا کرد.

جوان در اولین جنگ به همراه پیامبر و دهمین نفرِ در آن جنگ ، به شهادت رسید.

در اصول کافی ذکری از نام جوان نیست.

علامه محمد تقی جعفری در تفسیر مثنوی ، ج ۲ ،  نام جوان را حارثه ذکر می کند.

مولانا داستان را با نام زید ، که شاید نام عامی مانند عمرو باشد - شروع می کند و آن چنان به این داستان وسعت بخشیده،  که در بر دارنده ی  مفاهیم عالی عرفانی بسیاری می شود.

در مثنوی ، داستان زید ، داستان انسان هایی است ، که دیده به حقیقت گشوده و کشف و شهودی را تجربه کرده اند،  اما هنوز خامی به کمال نرسیده هستند ، چون کودکی شگفت زده از دیده های خود ،

می خواهند همه ی جهان را از یافته های خود پر کنند ، نمی دانند، نمی شود در دهان کودک ، لقمه ی  نان گذاشت. چون قابلیت هضم نباشد ، موجب خفگی می شود.

در مثنوی بعد از دیدار پیامبر(ص) با زید  و طلب نشانه های یقین ، زید زبان به سخن می گشاید و کشف اسرار می کند ، پیامبر بر او نهیب می زند تا راز مردم را آشکار نکند  : 

هم چنین می گفت سرمست و خراب /

داد پیغمبر گریبانش به تاب .

گفت هین درکش که اسبت گرم شد/ 

عکس حق لایستحی زد ، شرم شد.

زید مست باده ی شهود خویش ، تسلیم نمی شود و باز سخن می گوید .

نهیب دوباره ی پیامبر(ص) آغاز می شود ، تا راز پنهان مانده ی حقایق  آشکار نشود .

مولانا از زبان پیامبر دلیل پنهان ماندن راز ها را آشکار می کند.

غیب مطلوبِ حق آمد چندگاه /

این دهل زن را بران ، بر بند راه .

حق همی خواهد که نومیدان او /

زین عبادت هم نگردانند رو .

رمزگشایی نکردن حقیقت درونی انسان ها و جایگاه آنان در روز رستاخیز ، لطف خداست تا رحمتی بر بندگان باشد ، فرصتی که دوباره به سوی حق روآورند و بین خوف و رجا رندگی کنند.

ستار العیوب بودن پروردگار ، امید را در انسان زنده نگاه می دارد. ترس از گذشته و خطاهای خود و امید به لطف و بخشش پروردگار ، یعنی خوف و رجا ،

دو بال پروازی که تا انسان زنده است ، تعادل را در زندگی ایجاد می کنند.

وحشت نابخشودگی ، یاس و نومیدی را برای انسان به ارمغان می آورد و مغرور شدن به اعمال خود ، انسان را تا مرز سقوط پیش می برد.

حق همی خواهد که هر میر و امیر / 

با رجا و خوف باشند و حذیر .

این رجا و خوف در پرده بود /

تا پس این پرده ، پروده شوند.

چون دریدی پرده  کو خوف و رجا /

غیب را شد کرّ و فری  بر ملا.

روزی که پرده ها کنار روند ، ایمان داشتن هنر نیست و فایده ای برای انسان ندارد.

یومنون بالغیب می باید مرا / 

ز آن ببستم روزن فانی سرا .

بار دیگر مولانا از زبان پیامبر دلیل تفاوت انسان ها و رمز سکوت  را برای زید شرح می دهد : 

گفت پیغمبر که اصحابی نجوم /

رهروان را شمع و شیطان را رجوم.

هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور / 

کاو گرفتی ز آفتابِ چرخ نور .

ظرفیت انسان ها متفاوت است .

پدیده های هستی نیز چندگانه عمل می کنند ، اصحاب پیامبر چون ستاره ای روشن ، راهنمای انسان ها می شوند و شهاب یا نور هدایتگری  صحابه ی پیامبر باعث رانده شدن شیاطین و نابودی وسوسه های شیطانی ، شیطان می شود.

انتخاب انسان ها باعث تفاوت آنان می شود، چون ظرفیت وسیع شد ، شایسته ی دریافت کمال می شوند. کسی چون پیامبر(ص) با ظرفیتی والا  مستعد دریافت وحی شده و از طریق وحی، نورانی به نور حق می شود : 

چون شما تاریک بودم در نهاد /

وحی خورشیدم چنین نوری بداد.

اما توان نگریستن در خورشید برای همه میسر نیست. عین القضات نیز معتقد است : 

" شیخ چونان آینه است که" آفتاب جمال حق "در آن تابیده است ، مرید هرگز نمی تواند جرم آفتاب را مستقیم بنگرد ، ولی می تواند آن را به سهولت در آینه ی پیر تماشا کند." 

به اعتقاد مولانا  نیز "  پیامبر  واسطه بین نور حق و مردم است ، تا توان دیدن آن نور را ، خلق ضعیف داشته باشند: 

زان ضعیفم تا تو تابی آوری / 

که نه مرد آفتاب  انوری.

مولانا هشدار می دهد : ناامید نباید بود ، هر انسانی می تواند شایستگی رسیدن به مراتب بالاتر کمال را داشته باشد.

باید  دل را از بیماری خطا دور کرد تا تحمل دریافت جلوه ی حق را داشته باشیم ، بعد از تزکیه،  قلب شایسته ی استقرار خدای رحمان  می شود : 

تخت دل معمور شد پاک از هوا / 

بر وی الرحمن علی العرش استوی .

مولانا دوباره زید را مخاطب قرار داده تا او را نصیحت کند ، که راز بیشتری را آشکار نکند ، اما در می یابد از زید اثری نیست ، از جسم خود گریخته و فقط کفش،  که نمادی  از جسم مادی اوست برجا مانده است( اشاره ای به شهادت جوان به خواسته ی خودش و  دعای پیامبر (ص) :

زید را اکنون نیابی کاو گریخت / 

جست از صف نعال و نعل ریخت.

نی از و نقشی بیابی نه نشان / 

نی کهی یابی  به راه کهکشان .

داستان موسی و شبان به یاد می آید ، زمانی که شبان بعد از سرزنش چوپان و پیام خاص خداوند ، رو به چوپان می آورد و می گوید : 

هیچ آدابی و ترتیبی مجو / 

هر چه می خواهد دل تنگت بگو .

و شبان پاسخ می دهد:

من ز سدره ی منتهی بگذشته ام /

صد هزاران ساله زان سو رفته ام .

تازیانه بر زدی اسبم بگشت / 

گنبدی کرد و ز گردون برگذشت.

درون مستعد کمال جو ، به اندک اشاره ای  راه را می یابد و رهرو راه  کمال می شود.

رهایی زید از جسم مادی ، رستاخیز را به یاد مولانا می آورد، عدم و زندگی قبل از تولد را به یاد مولانا می آورد، سرپیچی از پذیرش معاد را به یاد مولانا می آورد و به یاد انسان می آورد ، که این ناسپاسی و عدم پذیرش حق در انسان ، ریشه ای دیرینه دارد: 

حمله آرند از عدم سوی وجود / 

در قیامت هم شکور و هم کنود .

در عدم افسرده بودی پای خویش / 

که مرا که برکَنَد از جای خویش.

به یاد انسان می آورد ، که همه ی تلاش و جان کندن انسان برای رسیدن به  مقام های دنیایی سرابی بیش نیست ،  ترس از بی پناهی و تنهایی باعث چنگ زدن به ریسمانی پوسیده می شود ، که در نهایت نومیدی را نصیب انسان می کند : 

ور تو دست اندر مناصب می زنی / 

هم ز ترس است ، آن که جانی می کنی.

هشدار می دهد ، که راه کمال را باید جای دیگری جستجو کرد  : 

هر چه جز عشق خدای احسن است / 

گر شکر خواری است ، آن جان کندن است.

برای رنج روح بی نهایت طلب انسان ، جز عشق خدا شفایی  نیست.

هشدار می دهد ، برای انسان جویای حقیقت ، شب ظلمانی دنیا فرصتی است ، تا تو شه ی روز روشن آخرت را مهیا کند : 

در شب تاریک جوی آن روز را / 

پیش کن آن عقل ظلمت سوز را .

در شب بَد رنگ ، بس نیکی بود / 

آب حیوان جفت تاریکی بود.

دنیایی که به ظاهر بدرنگ و تاریک است ، راهی است ، که انسان را به کمال می رساند ، بسیار زیبایی ها و نیکی ها در آن پنهان است، آب حیات بخش زندگی حقیقی در دنیا نهفته است ، انسان باید جستجو کند . مهم ترین سلاح انسان تقوا است.

تقوا به انسان کمک می کند ، تا راه را به سلامت طی کند در سخت ترین آزمایش های زندگی اگر تقوا باشد ، شکستی نیست،  گلگونه ای که در شرایط دشوار زندگی ، چهره ی سوخته ی   انسان را سرخ گونه و زیبا می کند : 

گر سیه گردد ز آتش روی خوب/ 

کاو نهد گلگونه از تقوی القلوب .

تقوی تعادل جسم و روان آدمی است، اکسیری که در پرتو آن ، ظرفیت فهم هدایت الهی میسر می شود ، همان حقیقتی که باید باشد ، تا انسان بشنود و عمل کند: 

"ذالک الکتاب ، لا ریب فیه ، هدی للمتقین." 

باشد که تقوی و تعادل جسم و روح ، راه گشایِ جستجوگران حقیقت باشد.

 

___________________

ذکر چند نکته :

۱ - نگارنده داستان را ازاصول کافی  ۴ جلدی ، ابی جعفر محمد بن یعقوب  کلینی رازی 

مترجم : شیخ محمد باقر کمره ای  ، نقل به معنا نموده است.

۲ -داستان  به نقل از علامه محمد تقی جعفری ، در ج ۲ ، تفسیر مثنوی ، ص ۶۳۸  چنین آمده است.

قال حارثه حین ساله النبی (ص) ما حقیقت ایمانک ؟

قال عزفت بنفسب عن الدنیا ، فاظمات نهاری ...

هنگامی که پیامبر اکرم از حارثه پرسید : حقیقت ایمان تو چیست ؟ 

حارثه گفت : نفس خود را از دنیا کنار زدم ( از دنیا اعراض نمودم ) روز را تشنه و شب را با بیدار ی گذراندم ، گویی به طور آشکار ا به عرش خداوندی می نگرم ، اهل بهشت را می بینم که یکدیگر را زیارت می کنند و دوزخیان را می بینم که با یکدیگر در حال ستیزه هستند.

پیامبر فرمود : هرکس بخواهد به بنده ای بنگرد که قلب او را خدا ن نورانی ساخته به حارثه بنگرد .

نهایه ج ۱ ص ۱۵۹ و کشف المحجوب و همچنین التصوف - تاج الاسلام ابوبکربن محمد کلابادی، ص ۲۳ داستان را به حارثه نسبت داده اند.

در برخی از روایات بدون ذکر نام شخص خاصی ، با تفاوت هایی جزیی ، داستان ذکر شده است.

۳ - در ج ۱ ، ص ۵۲۳ ، تفسیر مثنوی  دکتر محمد استعلامی نیز حارثه بن سراقه آمده است.

۴ - سخن عین القضات از کتاب : خاصیت آینگی ، نجیب مایل هروی ، ص ۸۴ 

 

نشر : 

عصر ماه اهواز ، کد خبر: ۱۷۱۲۵۴

شوشان ، کد خبر : ۱۱۰۹۰۴

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد