درخت پیر و قلم
دسته ای کاغذ برداشت ، پشت میز کهنه اش نشست.
شروع به نوشتن کرد.
لحظه ای مکث کرد ، نوشته های خود را خواند و در سطل زباله انداخت.
دوباره شروع به نوشتن کرد .
کم کم تاریکی اسمان را می پوشاند.
بلند شد ، به سطل زباله ی میزش نگاه کرد،
باز مثل همیشه پر از کاغذ های مچاله شده بود.
با اندوه دور شد .
صبح شده بود .
قلم و کاغذ را برداشت و به حیاط کوچک خانه ی خود رفت.
در حیاط کوچک خانه ی او ، باغچه ی کوچکی بود ، با درخت پیری، که هر روز شاهد نوشتن او بود.
درخت پیر به او نگاه می کرد .
زمین را گود کرد ، قلم و کاغذ را به زمین سپرد.
قطره ای اشک از چشمان خسته اش به زمین ریخته شد.
روی تخت کهنه اش خوابید.
بعد از آن کسی پشت میز ننشست ، اما:
به گورستان یک نفر اضافه شده بود.
اهواز ، اشتراک با ذکر ماخذ