ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

درخت پیر و قلم 

دسته ای کاغذ برداشت ، پشت میز کهنه اش نشست.

شروع به نوشتن کرد.

لحظه ای مکث کرد ، نوشته های خود را خواند و در سطل زباله انداخت.

دوباره شروع به نوشتن کرد .

کم کم تاریکی اسمان را می پوشاند.

بلند شد ، به سطل زباله ی میزش نگاه کرد،

باز مثل همیشه پر از کاغذ های مچاله شده بود.

با اندوه دور شد .

صبح شده بود .

قلم و کاغذ را برداشت و به حیاط کوچک خانه ی خود رفت.

در حیاط کوچک خانه ی او ، باغچه ی کوچکی بود ، با درخت پیری، که هر روز شاهد نوشتن او بود.

درخت پیر به او نگاه می کرد .

زمین را گود کرد ، قلم و کاغذ را به زمین سپرد.

قطره ای اشک از چشمان خسته اش به زمین ریخته شد.

روی تخت کهنه اش خوابید.

بعد از آن کسی پشت میز ننشست ، اما:

به گورستان یک نفر اضافه شده بود.

اهواز ، اشتراک با ذکر ماخذ

  • مهری کیانوش راد

کودک خاک و آزادی 

کودک خاک چون عقل را تجربه کرد و قدرت تشخیص یافت ،

تجربه ی شکستن بسیاری از سدها را حق خود دانست .

دیوارهای وهم انگیز اجبار که از هر سو او را احاطه کرده بودند ،

جان او را خسته و شوق زیستن را از او گرفته بود.

روزنه ی آزادی تنها روشنایی بود ، که جان خسته ی او را ارام می کرد.

اما اگر این روزنه باز زنجیر تازه ای بر دست و پای کودک خاک باشد؟

کودک خاک با خود اندیشه کرد:

اگر زنجیر تازه ای باشد ، زنجیر را خود انتخاب کرده ام.

آزادی تعاملی که انسان را با خود آشناتر می کند ، زیرا 

شناختی که در سیطره ی خانواده و اجتماع از خود پیدا می کند،

اگر در انتخاب آن ها نقشی نداشته باشد ، نمی توانند شناختی واقعی باشند.

قلمرو آزادی ، قلمرو آزمون و خطای کودک خاک است؛ تا بزرگ شود.

انتخاب کند و بسازد.

چهره متعالی هر انسانی را در اینه ی آزادی می توان دید.

این که بتوانی انجام بدهی و انجام ندهی.

این که بتوانی انجام ندهی و انجام بدهی.

آزادی کلید ورود انسان به قلمرو دانایی است.

همان گونه که دانایی انسان را به آزاداندیشی می رساند .

شاید اندیشیدن برای آدمی ، آخرین راه حل باشد، تا دنیایی بهتر و  قابلتحمل تر 

برای خود بسازد و گر نه تیر خلاص بر جان او زده می شود ، 

قبل از این که زندگی کند.

اشتراک با ذکر ماخذ، اهواز 99

  • مهری کیانوش راد

یأس فلسفی                                              

این روزها دچار یأس فلسفی شده ام و به دنبال میخی هستم ؛ تا افکار خود را به آن آویزان کنم .

بزرگی میگوید: 

«واژه ها میخ هایی هستند ؛ که افکار خود را به آن آویزان می کنیم.»

اما اگر واژه ها بر اثر روزمرگی مفهوم خود را از دست داده باشند ؟

اگر هر کس درک متفاوتی از آن واژه داشته باشد؟

اگر ، اگر و هزار اگر دیگر 

به واژه ها دیگر نمی توان اعتماد کرد.

واژه ها دیگر نمی توانند میخ های محکمی باشند .

میخ هستند ؛ اما نه آن میخ هایی که مقاوم باشند ، با ضربه ای فرو می ریزند .

 دنیای اندیشه ی تو را ویران می کنند.

به طور مثال به واژه ی رفاه دقت کنید:

رفاه برای طبقه ی بالا دست ، داشتن سفره ای رنگین است ؛ که از زیادی آن ، سطل زباله لب ریز شود.

قدرت خرید هرآن چه که آرزو کند ، حداقل هر سال سفر خارج از کشور داشته باشد و...

اما 

رفاه برای فرزند یک کارگر ، این است که لااقل با نان خود خورشتی داشته باشد.

بتواند با اتوبوس به مقصد برسد.

 لباس های کهنه ی او، آن قدر نو باشند که وصله نداشته باشند.

رفاه یعنی این که پدرش لااقل هر ماه  حقوقش را به موقع دریافت کند و ...

می بینید که این واژه چه قدر پستی و بلندی دارد؟

حالا اگر بخواهم افکار خود را به میخ واژه ی رفاه آویزان کنم ، چه میخی را باید انتخاب کنم؟

وبلاگ ارتفاع سکوت ، اهواز99/8/12

  • مهری کیانوش راد