ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

۶ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

رنج حماقت 

مولانا و تئوری حماقت 

 

عیسی مریم به کوهی می گریخت 

شیر گویی خون او می خواست ریخت. 

گفت از احمق گریزانم برو 

می رهانم خویش را بندم مشو .

 

دنیا پر است از رنج های بیشماری که آدمیان را احاطه کرده است .

با رنج زاده می شویم .

در بی معنایی  رنج ، انسان به پوچی می رسد. 

رنج هرکس ریشه در چگونه دیدن خود و جهان دارد ، جهانی که با وجود واقعی بودن غیر انکار ، رنگ از تفکر آدمی می گیرد.

رنج برخی برای دیگری ، شادی و شادی برخی برای دیگران رنجی مخوف است. 

گاه رنج بهره شیرین دارد و می دانی و دشواری رنج را  انتخاب می کنی . 

و گاه تلخی ناخواسته ی رنج ، جان را پر از زخم نهان می کند.

رنج مانند همه ی پدیده های این عالم ، طیفی پر از رنگ دارد .

از رنگ های هزار رنگ آن ، یکی رنج حماقت است.

رنجی کور ، بی معنا،  راهگشای هزار درد نهان و پیدا.

رنج احمقی،  قهر خدا بر انسان است و در دایره دین ،

چه عذابی سخت تر از عذاب خدا ، که جان

می کاهد و کالبد می سوزاند.

به فرمایش مولانا : 

گفت رنج احمقی قهر خداست 

رنج و کوری نیست قهر،  آن ابتلاست.

ز احمقان بگریز  چون عیسی گریخت 

صحبت احمق بسی خون ها بریخت 

اندک اندک آب را دزدد هوا 

دین چنین دزدد، هم احمق، از شما .

 

حماقت نیز ، جلوه ی دیگری از طیف رنج  آدمی است.

طیفی که هر چند ، رنگ بسیار دارد ، اما نهایت همه ی آن رنگ ها ، معجونی است ،  تلخ و گزنده.

رنج حماقت ، برای احمق قابل درک نیست ، او به معیار خود می داند و با دنیای خود ، خوش و از خود غافل است. 

صد هزاران  فضل داند از علوم

جان خود را می نداند آن ظلوم 

در حالی که غافل است ، که ارزش آدمی به آن است که خود را بشناسد.

آن اصول دین بدانستی و لیک 

بنگر اندر اصل خود  کو هست نکو.

از اصولیت اصول خویش به 

که بدانی اصل خود ای مرد مه.

احمق اگر چه با ناخودِ خود ، خوش است ، اما سرچشمه ی رنج عاقل است.

با احمق نشستن  ،  رنجی است ، استخوان سوز ، رنجی که برای هر واژه ای ، برای هر عملی ، برای هر آن چه،  شیوه ی عادی زندگی است ، ناگزیر از توضیحی باشی و توضیحی که باز و باز هم فهم نشود .

رنج حماقت سخت ترین رنج زندگی برای دانایان  است ، برای کسی که می داند و قدرت ندارد ، به دیگران بفهماند ، بیاموزد ، نه از ناراستی اندیشه ی خود ، که در ساحت اندیشه ی دیگری ، درست و غلط آن را ، نقادی نباشد.

 

 شاید بپرسیم ، چرا عیسی از احمق  به بلندای کوه می گریخت ؟

فرار عیسی پاسخی معقول دارد.

عیسی نه از کفر می گریخت  ، نه از ترس.

عیسی نه از نادان می گریخت ، نه از بی ایمان .

می دانست که درد نادانی ، آموختن است .

می دانست که درد بی ایمانی ، تجربه ی ایمان است. 

می دانست که درد فقر ، کسب روزی از راهش است.

می دانست ، در سختی ها و رنج های بیشمار آدمی ، توکل و راه چاره جستن از عقل و تدبیر راهگشاست و آن گاه که آدمی از فهم رویدادی عاجز باشد ، پناه بردن به حکمت الهی قدم در راه است  ، تا راه بر او بگشاید .

اما رنج احمقی ، رنجی بی پایان و درمان ناپذیر است . 

می خواهد شفا دهد ، درد می آورد.

می خواهد بسازد ‌ ویران می کند. 

می خواهد دوست باشد ، دشمنی می کند. 

می خواهد دین بیفزاید ، با عمل نادرست خود که ریشه در عدم شناخت او دارد،  همه ی دین را به یغما می برد.

رنجی احمقی ، نادانی انسانی است که جامه ی  دانایی پوشیده و خود نمی داند.

رنجی احمقی ، رنج آدمی است که ظاهرا  همه چیز را می داند و از دانستن خود عاجز است. 

عیب جمع را می داند و از شناخت عیوب خود غافل است.

"خار را در چشم دیگران می بیند  و  شاخه ی درخت را در چشم خود نمی بیند."

همه چیز را می بیند ، جز خود را .

چه حماقتی بالاتر از این که از ارزشمندترین سرمایه ی وجودی خود غافل باشد.

به فرمایش مولانا : 

صد هزاران فضل داند از علوم 

جان خود را می نداند آن ظلوم 

داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری 

قیمت هر کاله می دانی که چیست 

قیمت خود را ندانی احمقی است. 

رنج بی پایان حماقت را درمانی نیست،

که برای هر دردی درمانی است و حماقت دردی بی درمان و همیشگی است.

  • مهری کیانوش راد

غدیر ، آبگیری که جاودانه شد

 

عشق بر خاک نشست ، بوی خوش معشوق را به خاک داد و شد ابوتراب .

چه هم نشینی با شکوهی .

خاک باشی و پدرت محبوب ترین خلق عالم باشد.

 

آب زلال بود و دل به سبزی حیات بسته بود ، خاک را تازگی از آب بود، سرسبزی خاک از او بود .

 

آب به خاک نگاه کرد و اندوه او عالم را پر کرد.

آب نمی دانست ، روزی تشنگی خلق را آبگیری از او کفایت می کند. 

آب نمی دانست ، پاداش صبوری او ، گره خوردن با نام کسی است ، که خلق عالم شیفته و شیدای اویند .

از زلال جان او ، سبو سبو می برند و علم او را، پایانی نیست.

 

آب نمی دانست ، آبگیرهای کوچک نیز ، با نام عشق که گره بخورند،  عاشق می شوند ، در تاریخ جاودانه می شوند و می مانند.

 

آن روز قرعه ی عشق ، به نام غدیر افتاده بود .

سال ها محل عبور سیلاب ها از شرق به غرب بود ، دریای سرخ در نزدیکی او جا خوش کرده بود ، شاید می دانست روزی هم نشینی با برکه ای کوچک ، ارزش او را صدچندان می کند. 

برکه بی خبر از فردای خود ، بر خاک گرم ، تشنگی خاک را سیراب می کرد.

برای آب فرقی نداشت ، کجا باشد ، هر تشنه ای معشوق او بود و مهمان سخاوت او می شد. 

 

کاروان نزدیک می شد .

خیل عظیم مردمی که از دیدار یار برمی گشتند،  فرمان یافتند ، غدیر را دریابند، برکه ی کوچکی که با همه ی کوچکی خود ، از سیرابی تشنگان دریغ نداشت. 

درختان سرسبز غدیر، سایه گستر تن خسته ی کاروان شد . 

همه باید توقف می کردند .

کتاب تاریخ به انتظار ایستاده بود ، تا با سرانگشت پیامبر رحمت و مهربانی ورق بخورد.

پیامبر مهربانی نمی توانست ، مهربان به مسلمانان نباشد .

پیامبر رحمت نمی توانست ، رحمت خود را از خلق، دریغ کند. 

 

دست علی در دست پیامبر بالا رفت .

سکوت صحرا را پوشانده بود.

صدای محمد ، عبد خدا ، همه ی زمان و مکان و تاریخ را پر کرد: 

 

"من کنت مولا ، فهذا علی مولا " 

 

نام غدیر با نام علی گره خورد. 

 

اگر علی  ابوتراب است ، اکنون آب سرود سبزی را برای خلقی می خواند ، که دست در دست علی ، وادی کمال را ،با قدم او طی خواهد کرد. 

 

نام غدیر جاودانه ی تاریخ شد.

  • مهری کیانوش راد

تلسکوپ جیمز وب و تغییر انسان

 

عکس های ارسالی تلسکوپ جیمز وب  همه را هیجان زده کرده است ، مانند همه ی هیجان هایی که بعد از رویدادی رخ می دهد و بعد فراموش می شود. 

 

عده ای فکر می کنند ، بعد از این قدرتمندان  ایمان به قدرت بیکران خدا پیدا می کنند. 

دینداران خداشناس تر می شوند  و به یاد ضعف و بیچارگی خودشان ، احتمالا آدم تر بشوند. 

 

عده ای فکر می کنند ، با این عکس های ارسالی ، نوع پوشش زنان و غذا و باید و نبایدها تغییر خواهد کرد.

 

فریاد" زنده باد علم " را سرداده و خوش خوشانه از تولد خود در این روزگار ، با این تلسکوپ سجده ی شکر به جا می آورند. 

 

ساده لوحانه است ،اگر فکر کنیم ، که از فردا ، قدرت مداران جهانی و ستاره شناسان و عالمان سیطره ی جهانی دست  در دست یکدیگر داده و مشکلات مردم را حل خواهند کرد. 

 

تا انسان انسان بوده است ، خوی انسانی بر او حاکمیت داشته است ، حرص و طمع و حسد را شناسایی و غافلانه از کنار آن عبور کرده ایم ، 

فقر را دیده ایم و به انباشتن جیب خود پرداخته ایم و ...

 

پرسش من از اهل خرد این است ، از امروز  قرار است چه رویداد مهم انسانی در این جهان صفر مانند رخ دهد ، که شکم گرسنه ای را سیر ، ناهنجار اخلاقی را به سامان ، سقفی بالای سر مستمندی ایجاد و انسان را با شیوه ی آدمیت آشناتر کند. 

 

عملکرد ما  از عکس های ارسالی تلسکوپ جیمز وب  اثبات کرد، هنوز احساسات ما بر عقل ما چیره است .

 

در پیشگاه انسان درمانده ی علم زده و مفلوک که هر روز پیشرفت های فرآورده های علمی از بمب گرفته و...روز به روز او را ناتوان تر و از حداقل انسانیت خویش دورتر می کند -  فرق نمی کند کجای دنیا باشی،  یک جا کمتر،  یک جا بیشتر  ، یک جا به این رسم،  یک جا جا به آن آیین- قرار است ، چه حادثه ی مهمی رخ دهد؟ 

باید اعتراف کرد: 

تا انسان انسان نباشد،  علم ابزار مخربی بیش نیست. 

خوش آن روز که علم و پیشرفت های علمی آن، در نابودی فقر فرهنگی ، فقر اقتصادی ، ترمیم زخم های اخلاقی  ، چاره ساز باشد. 

 

خوش آن روز که علم بتواند،  ساز عدالت اقتصادی را برای همه ساز کند. 

 

کشفیات تلسکوپ جیمز وب  مبارک کسانی است ، که به دنبال راه حلی از این توشه ی علم بر سلطه ی بر  انسان بیچاره ی ضعیف هستند. 

 

نه ناامید هستم و نه بدبین   اما اطمینان دارم که ساده لوح و هیجان زده نیستم.

 

پس شادی را برای روزی بگذاریم ، که به مشاهده ی نقطه ی صفر گونه ای به معیار دنیای انسانی خود ، از این ره آورد برای مشکلات انسانی انسان باشیم.

  • مهری کیانوش راد

مولانا و بهشت ابلهان

 

روایتی منسوب به پیامبر (ص) است ؛ که اکثر اهل بهشت ، ابلهان هستند .

مولانا در دفتر چهارم مثنوی ، در «قصه رستن خروب در گوشه ی مسجد اقصی » 

از آن چنین یاد کرده است:

اکثر الجنه البله  ای پدر ؟ بهر این گفتست ، سلطان بوالبشر

و به سالک می گوید: برای رسیدن به مقصد ، ابلهی پیشه کن و این تنها راه رسیدن 

به رستگاری است.

خویش ابله کن  تبع  می رو  سپس /  رستگی زین ابلهی یابی و بس 

برخی از این روایت و بیت استفاده کرده و معتقد هستند : به نظر مولانا ، هر کس

اهل بلاهت باشد ، جایگاه او بهشت است.

شگفت است از کسانی که ساده لوحانه به تفسیر مثنوی نشسته و تفکر خود

را به اسم مولانا بیان می کنند.

در قرآن ، ارزش از آن انسان های اهل تعقل است ، به دو آیه اشاره می کنیم:

« ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون»

« کذالک یبین الله لکم ایاته لعلکم تعقلون »

در قرآن اثری از ارزش دادن به ابلهی وجود ندارد و ارزش از آن کسانی است ، که

اهل اندیشه و تعقل باشند.

آیا ممکن است که رسول خدا ، بر خلاف قرآن ، ابلهان را بر عقلا برتری دهد؟

پاسخ منفی است.

سخن پیامبر ،  سخن خداست.

در اسلام ، خداوند از ابلهان مجازات را برداشته است ف زیرا تعقل است که به

انسان مسیولیت پذیری  می آموزد.

به همین دلیل سخن مولانا قابل قبول نیست ، یا باید تفسیری برای آن باشد.

اما تفسیر سخن مولانا :

مولانا به سالک ره کمال می گوید:

زیرکی بفروش و حیرانی بخر  / زیرکی ظن است و حیرانی بصر

عقل قربان به پیش مصطفی / حسبی الله گو که الله ام  کفی 

به سالک راه را نشان می دهد : اگر خود را زیرک بدانی و فکر کنی که از علت 

همه ی حوادث آگاه هستی ، در گمانی باطل سیر می کنی .

باید دل به وحی بسپاری و همگام با رسول  خدا ، طی طریقت کنی.

 چند بیت بعد آرزو می کند ، ای کاش انسان ها مانند طفلان شنا کردن بلد نبودند،

تا چون کنعان ، مغرور به شنای خود نبوده ، در کشتی سوار و نجات می یافتند.

کاشکی او اشنا ناموختی / تا در طمع در نوح و در کشتی زدی 

کاش چون طفل از حیل جاهل بدی / تا چو طفلان چنگ در مادر زدی 

مولانا با همه ی شفقت انسانی خود ،  برای همه ارزو می کند ، چنگ

در وحی الهی بزنند و راه را دریابند.

خود را از علوم ظاهری رها و چون کسانی که خود را  امی  می دانند ، از نور

کتاب استفاده کنند.

با چنین نوری چو پیش آری کتاب / جان وحی اسای او ارد شتاب 

برای جلوگیری از اشتباه خواننده ،به توضیح ابلهی می پردازد:

ابلهی نی کو به مسخرگی دو توست/ ابلهی نی کز شقاوت مال جوست

ابلهی کو واله و حیران هوست / باشد اندر گردن او طوق دوست.

برای روشن تر شدن مفهوم ابلهی ، اشاره به نمونه ی عملی می کند :

ابلهانند ان زنان دست بر / از کف ابله  و ز رخ یوسف نذر 

هیچ انسان عاقلی به جای ترنج ، دست خود را نمی برد ؛ اما شیفته ی

زیبایی ، چون جمال بی همتای محبوب را مشاهده کند ، دست خود را 

چون ابلهان می برد.

برای جوینده ی حقیقت باید روشن شده باشد ، نه پیامبر و نه مولانا و نه هیچ 

انسان عاقل دیگری ستایشگر ابلهی و نادانی نیست.

ابلهان کسانی هستند ، که به درک درستی از مفاهیم نمی رسند و به

گفته ی مولانا:

ابلهی کو واله و  حیران هوست / باشد اندر گردن او ، طوق دوست 

اگر مانند ابلهان بدون حسابگری های سود و زیان دنیایی ، در راه محبوب ،

سر از پای نمی شناسی ، طوق دوست را بر گردن داری و می توانی

آرزو داشته باشی ، که مرکب عشق تو را به بهشت برساند.

 

 

  • مهری کیانوش راد

انسان انسان 

 

نه آسمان هستم 

نه زمین 

نه کوه هستم 

نه رود 

با رنج زاده می شوم 

با عشق برمی خیزم 

در چرخه ی مداوم تکرار 

پیر می شوم 

می روم 

گاه 

معجزه ای می شود

دوباره از خود 

زاده می شوم 

برمی خیزم 

می چرخم 

ویران می کنم 

دوباره می سازم 

دیگر 

نه تکرارم

نه جوان 

نه پیرم 

نه ترس از مرگ دارم 

نامی 

به نام انسان دارم.

 

 

  • مهری کیانوش راد

رنج دانایی 

 

دانایی 

در گذرگاه نگاهت 

به انتظار نبود 

دست دراز کنی 

برداری 

در حافظه ی ذهنت 

بچینی .

 

دانایی 

رنجی ست 

که به هر نفس 

نفس گیر می شود 

کودک نو 

زاییدن است 

 

و 

تو 

و 

من 

از خود 

انسان 

زاییده شدن است. 

  • مهری کیانوش راد