رندان تشنه لب
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت / گر نکته دان عشقی برخوان تو این حکایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس/ گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چند سال پیش در کتاب ذهن و زبان حافظ ، از آقای خرمشاهی خواندم که یکی از خطبا در مجلس روضه خوانی امام حسین (ع) از اشعار حافظ ، چند بیت بالا را استفاده کرده است ، با دقت بیشتری این غزل را چند باره خوانی کردم ، هر چه بیشتر خواندم ؛روشن تر و شیواتر از قبل تداعی کننده ی روز عاشورا بود ؛ به گونه ای که انگار به تابلویی نگاه می کنم که نقاشی ماهر با کمک کلمه بر صفحه ی سفید کاغذ آن چنان صحنه ای ترسیم کرده است ؛ که با همه ی وجود ، تاریکی ، وحشت و سرخی عشق را که همه ی تابلو را خون رنگ کرده بود ، می دیدم و فواره ی رنج را که از دل حافظ به آسمان می رسید .
باورم شد ، این حکایت که حافظ با شکری آمیخته به شکایت ، گوینده ی آن است ، جز حکایت حسین ، ذبیح عشق نیست.
و چرا حکایت حسین نباشد؟
حافظ کسی را یارای شنیدن این حکایت می داند ، که نه آشنای عشق ، که نکته دان عشق باشد، آن کس که با زیر و بم عشق آشناست؛ چون حافظ می داند که :
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست / آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست.
چرا باور نکنیم که حافظ شرح روز ذبح عشق را می دهد ،
آن روزی که رند عالم سوز او ( انسان کامل حافظ ) بدون توجه به مصلحت بینی رایج زمانه ، ظاهرش را در ملامت و باطنش را در سلامت داشت ...
آیا از حافظ قرآن شناس و تفسیر خوان قابل قبول است ؛ که نداند حسین کیست؟...
فرزند کسی که در باره ی او می گوید:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/ بدرقه ی رهت شود همت شحنه ی نجف
... مهم نیست ، حافظ را شیعه بدانیم یا سنی ، آن چه اهمیت دارد ، کلام اوست که پیش روی ماست و شرح دلدادگی خویش را با این بزرگان ساز می کند و قضاوت تاریخی ما را طلب می کند...
مگر چند عاشق پاک باخته چون حسین (ع) داریم که با همه ی عزیزان خود در مسلخ عشق حاضر باشد؟
مگر چند عاشق داریم که در یک نیم روز همه ی تعلقات خود را در پای خدای عشق قربانی کند؟
ابراهیم فرزندش را به مسلخ عشق میبرد و زنده برمی گرداند .
ابراهیم است با همه ی عظمت عملش و حسین ...
شاید به همین دلیل است که حافظ در آغاز غزل هشدار می دهد که تحمل خواندن این حکایت را کسی دارد که نکته دان عشق باشد و بداند:
این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
...
حافظ در آن جوشش درونش مگر دعایی جز این داشت که:
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم / یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت
*مشاهده ی شرح کامل غزل و واژه شناسی در کتاب :
حافظ هاتف میخانه ی عشق ، مهری کیانوش راد، صص241 ،258 نشر 1386