ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

شریعتی در ترازوی نقد 

این روزها تازیانه ی نقد بر دیگران زدن کاری سهل به نظر می رسد، 

البته نقد که نه ، منظور سلاخی یک اندیشه است.

بزرگی یک انسان به اشتباه نکردن او نیست .

اشتباه از آن کسانی است که به جستجوی راهی نو ، قدم در

سنگلاخ های ناشناخته می گذارند.

بزرگی از آن کسی است ؛ که چون اشتباه کرد ، می پذیرد و اصلاح می کند.

شریعتی خوب یا بد ، فرزند زمان خویش بود، نقد رویدادی باید متناسب با

شرایط محیطی ، زمانی و اعتقادی آن روزگار باشد ، تا منصفانه به قضاوت بنشینیم.

ما جوانان آن روزگار ، در آن کویر خشک ، با زلال آبی روبرو شده بودیم که عطش ما را 

به خنکایی چندان دلپذیر مبدل می کرد ؛ که هر کدام از ما ، دستی شدیم  تا دستی

دیگر را بگیریم، دهانی شدیم پر از آواز رسیدن ، قلبی شدیم که به اهنگ عشق می طپید.

برای ما جوانان ، سایه ی سرو بلندی بود ، تا جمع تنهایان را زیر سایه ی خود جمع کند.

گلوگاه پرآوازه ای بود که به آواز عشق می خواند و به فریاد رهایی جمع می کرد و با قدرت 

رفتن ، گره از پای بسته ی جوانان آن روز می گشود.

این حرف ها را کسی احساس می کند ؛ که آن روزها ی بی کسی جوانان را درک کرد باشد.

شریعتی هر چه بود، نشان راه جوانانی شد ؛ که در چند راهی ها سرگردان مانده بودند.

سخن شریعتی در کتاب کویر ، چه پرمعناسب به کسانی که او را «هیاهویی برای هیچ »می خوانند:

«پیش از آن که بیندیشی تا چه بگویی، بیندیش که چه می گویم.»

و در دفاع از خود می گوید:

« اما چه بگویم ؟ در برابر این همه نقدهای جامعه شناسانه و ادبی و غیره دفاعی ندارم ! 

نیازی هم به تبرئه خود احساس نمی کنم...

آن چه بدان دچاریم جدی تر و حیرت انگیزتر از آن است که بتوان چندان خاطرجمع بود که دلهره ی

قضاوت این و آن داشت و چندان بی درد زیست که از نقد نقادی به فغان آمد .»

شریعتی پاسخی برای پرسش های لاینحل جوانانی بود که در مکاتب غربی آن روزگار سرگردان بودند.

شریعتی جوان مرگ شد. 

سن 44 سالگی آغاز راه کمال برای کسی است که اندیشیدن ، دغدغه ی اوست.

اگر همه ی اندیشه ها ی او را غبار زمان بپوشاند ، کتاب کویر و با مخاطب های آشنا  ، 

او را کفایت است.

خرداد 1400

.............

نقل از کویر ، علی شریعتی ،  ص سی و یک و ص بیست 

نشر فرهنگ و هنر خراسان، 1349

  • مهری کیانوش راد

شوکت سلیمان 

 

بر شوکت خود ایستاده بود 

سلیمان 

که نسیم مرگ 

در جانش پیچید 

وقت رفتن رسیده بود 

و اینک 

این سلیمان بود 

بی آن که سلیمان باشد.

...

ترسندگان 

چشم بر شوکت او داشتند

بر سلیمانی 

که دیگر سلیمان نبود

...

جهل

خانه ی زبونی آنان شد 

...

موریانه ها 

رزق خود را می جستند 

طعام فرق نداشت 

که سلیمان باشد یا دیگر

...

شوکت سلیمان 

بر زمین افتاده بود 

زبونی ترسندگان را 

دیگر 

بهانه ای نبود.

 

  • مهری کیانوش راد

عقل ، نقشه ی راه آینده 

استقبال از پیشگوها ، طالع بینی و موارد مشابه دیگر در دوران علم و تجدد، بیانگر این مهم است 

که : هنوز افسون آگاهی بر آینده ، اگر چه جاهلانه ، جاذبه ی خود را برای انسان از دست نداده است.

جهل انسان به آینده ، یکی از دغدغه های زندگی اوست؛ اما : 

آینده چگونه شکل می گیرد؟

آینده به چه کسانی تعلق می گیرد؟

زندگی جریان پیوسته ای است و امکان ندارد ، انسان لحظه ای را بدون ارتباط زمان حال ،

از سویی به گذشته و از سویی به آینده را تصور کند.

هر انسانی آرزو دارد ، دورنمایی از آینده ی خویش را داشته باشد.

آینده ی هرکسی را امروز او می سازد و امروز او حاصل چگونه زیستن او در گذشته است.

بین در حال زندگی کردن و فراموشی گذشته و آینده ، فرسنگ ها راه فاصله است ، فاصله ای

به درازنای حقیقت و کذب. 

مالکیت زمانی انسان، لحظه ای است که به چشم برهم زدنی تبدیل به گذشته می شود.

زمان حال آن قدر نیست که بتوان برای آن برنامه ریزی کرد .

ما در برنامه هایی که به آنی تبدیل به گذشته می شوند ، زندگی خود را می سازیم.

شاید نقش ما در اینده مثبت یا منفی باشد ؛ اما واقعیت این است که همه ی ذرات هستی که 

انسان نیز یکی از بی شمار موجودات ان است ، در آینده ی زمین نقش دارد ، تنها تفاوت این است که 

انسان با اراده ی خود می تواند تعیین کننده ی نقش خود باشد، نقشی که هزار عامل دیگر در آن تأثیر

دارند.

بین همه ی پدیده ها ، ملموس ترین حقیقت ، مرگ است که به انتظار ما نشسته است.

واکنشی که در برابر مرگ نشان می دهیم ، تا میزان زیادی تعیین کننده ی آینده ی ماست.

وحشت یا باور مرگ ، نقشی تعیین کننده در مقابله ما با زندگی و حرکتی رو به سوی آینده دارد.

باور مرگ قوی ترین ابزاری است که ما را نسبت به زندگی تواناتر می کند.

با باور مرگ ، از فرصت اندک زندگی ، از همه ی لحظات و استعدادهای خود استفاده خواهیم کرد.

زمانی که مرگ را خطری جدی برای زندگی بدانیم ، می تواند کارکردی معکوس داشته باشد و شوق 

زندگی را برای اینده و ساختن آن افزون کند، اما ؛ آن روی سکه را نیز باید دید.

ترس در بسیاری موارد انسان را مسحور خود می کند و راهی جز فنای خود در آن نمی بیند،

اراده ی مرگ می کند و می میرد.

مولانا در دفتر سوم مثنوی در داستان مسجد مهمان کش نقش روانی مرگ را به تصویر می کشاند.

مسجدی در کنار شهر ری بود ، هرکس شب آنجا می خوابید ، صبح مرده ی او را می یافتند.

روزی مردی عاشق به آن شهر آمد و مسجد را برای خواب انتخاب کرد.

مردم به او هشدار داده و گفتند:

شب مخسب اینجا اگر جان بایدت / ور نه مرگ اینجا کمین بگشایدت 

مرد قبول نکرد و با خود گفت: اگر بمیرم  جسم خود را از دست داده ام و کم شدن ذره ای از

وجودم مهم نیست.با شناخت موقعیت خود و خطر وارد مسجد شد.

نیم شب آواز با هولی شنید / کآیم کآِیم برسرت ، ای مستفید.

پنج کرت این چنین آواز سخت / می رسید و دل همی شد لخت لخت

عاشق بیدار شد و با خود گفت: 

وقت امد که حیدر وار من / ملک گیرم یا بپردازم بدن 

وقت ان است که مانند حیدر کرار دشمن را شکست و ملک وحشت او را تصرف ، یا کشته بشوم.

برجهید و بانگ زد کای کیا / حاضرم اینک اگر مردی بیا

شجاعت مرد، مرگ را شکست داد.

در زمان بشکست ز آواز آن طلسم / زر همی ریزید هر سو قسم قسم

نقش خیال و آرزو

خیال و ارزو می تواند انسان را به سوی بهتر زندگی کردن سوق دهد ؛ اما خیال به تنهایی کارساز نیست 

عقل است که راه را نشان می دهد ، ابزار رسیدن را معین و از خطر راه آگاه می کند.

انسانی که در خیال ماند و عقل را باور نکرد ، راه به جایی نبرد.

برای ساختن آینده باید عقل را باور کنیم و در زورق خیال ، سرگردان شکست نباشیم.

جامعه نیز مانند انسان و از قوانین او تبعیت می کند.آینده از آن جامعه ای است که هر لحظه در حال برنامه ریزی

باشد ، گذشتگان خود را محترم بدارد و از زندگی و تجارب آنان نقشه ی راه را برنامه ریزی کند.

تجارب گذشتگان کلید فتح دنیای آینده است ؛ اگر در بند آن اسیر نمانیم.

عقل و اسطوره ی قهرمان داشتن 

انسان و جامعه ای آینده ی خود را می سازد که با وجود شناخت و حرمت نهادن به بزرگان و تجارب آنان ، نیاز

به قهرمان سازی نداشته باشد؛ بلکه هر لحظه در حال زایش قهرمانی نو باشد، قهرمانی که که مشعل دانایی

و کمال را به دیگری داد ه و نظاره گر راه نو می ماند.

در اسطوره سازی و قهرمان پرستی ، خیال را به خدمت می گیریم و در گذشته می مانیم ؛ اما در ایجاد

شرایط قهرمان پروری از عقل مدد می گیریم. خیال بدون پشتوانه ی عقل ، بازیچه ای بیش نیست.

انسان و جامعه ی موفق خیال خود را با قدم عقل اندازه می گیرد.

عقل حکایت شگفتی است ، با وجود بدیهی بودنش ، کسانی به انکار آن پرداختند، گاه عالمانه ، گاه سفیهانه 

گاه مغرضانه . کسانی نیز عقل را باور کردند ، گاه عالمانه ، گاه با تبصره و تذکره ، آنانی که به ظاهر ، عالمانه 

عقل را انکار کردند ، از آغاز شمشیر به سوی خویش گرفتند، مگر می شود استلال کرد و عقل نداشت.

عقل یگانه گوهر هستی و همان اکسیر اعظمی است که تو را به عشق می رساند ، که تو را از جهنم دور

می کند ، که تو را فخر عالم می کند که تو را انسان می کند و در نهایت :

عقل پلکانی می شود که تو را سازنده ی آینده ی خود کند.

خرداد 1400

  • مهری کیانوش راد

 

زخم مردم  و سیلی عبرت 

قرآن خوردنی است یا خواندنی 

تا به حال به این موضوع فکر کرده اید ؛ قرآن را می خورند یا می خوانند؟

آن چه مرسوم است و دیده ایم ، چنین است :

قرآن را خواندند و خواندیم.

حفظ کردند و حفظ کردیم.

به ظاهر آن اهمیت دادند ، که با آب طلا بنویسند ، خطاطی ماهر بنویسد ،

ما هم تجلیل کردیم و هیچ گاه فکر نکردیم که تجلی نور مهم تر است یا زینت آن؟

به اجتهاد و زمانه نیندیشدیم .

یادمان رفت که زمانی فخر شیعه ، اجتهاد بود ، عالمانه مشکلات را دیدن و راه حل را 

پیدا کردن؛ اما افسوس که بسیاری دیگران را کوته نظر دانستند و از دیگران نظر نخواستند.

به نمونه ای ملموس اشاره می کنیم:

احساس وحشت از عدم شرکت مردم در انتخابات شد و به جای شنیدن چرایی ماجرا ،

بزرگی اعلام کرد:« هر کس در انتخابات شرکت نکند، کافر است.»

به جای دلجویی از زخم مردم ، نیشتر بر زخم فرو شد و به جای مداوا ، دردی بر درد افزون شد.

به حقیقت راه به خطا رفته است؛ شاید به این دلیل که :

به جای خوردن قرآن و هضم آن ، آن را جویدیم و در جیب گذاشتیم، یا بیرون ریختیم.

اما در این عالم کسانی هستند که دیگرگون عمل کردند چون دیگر گون اندیشیدند؛ 

یکی از این انسان ها مولانا جلال الدین است ، همان که در حدود 2800 آیه ،

به تعبیر علامه محمد تقی جعفری مورد استشهاد وی در مثنوی قرار گرفته است .

شیخ بهایی در وصف مثنوی او می گوید:

من نمی گویم که آن عالی جناب / بود پیغمبر ، ولی دارد کتاب

مثنوی او چو قرآن مدل / هادی بعضی و بعضی را مضل 

همین مولانا ، وصف زیبایی از قرآن و قاریان دارد که خواندنی و شاید راهگشا برای زمانه ی ما باشد.

در فیه مافیه ، متن 100 می فرماید:

« آورده اند که در زمان رسول (ص) از صحابه هر که سوره ای یا نیم سوره ای یاد گرفتی ،

او را عظیم خواندی و به انگشت نمودی که سوره یاد دارد!

برای آن که ایشان قرآن را می خوردند!

منی را از نان خوردن یا دو من را، عظیم باشد ؛ الا که در دهان کنند و بخایند و بیندازند، هزار خروار 

توان خوردن !...»

یعنی :

ده من نان را جویدن و در جیب گذاشتن کاری سهل باشد،یک نان را جویدن و هضم کردن کاری صعب باشد.

همه ی مشکل همین است . خواندن قرآن هرچند کمالی است؛ اما کمال نورانی آن ، برای فرد و جامعه ای 

است ، که می خواند و می فهمد ، اجتهاد می کند و به مرحله ی عمل در می آورد.

مولانا در متن 202 می فرماید:

« خلایق طفلان راهند، از قرآن لذت ظاهر یابند و شیر خورند، الا آن ها که کمال یافته اند، ایشان را 

در معانی قرآن تفرجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند.»

کاش ما را یک سیلی باشد ، که ما را اصلاح کند.

در متن 223 فیه ما فیه می فرماید:

« شخصی امامت می کرد و خواند:

الاعراب اشد کفرا و نفاقا 

از روسای عرب یکی آن جا بود ، یکی سیلی محکم وی را فرو کوفت!

در رکعت دوم خواند:الاعراب من آمن بالله و الیوم الاخر 

آن عرب گفت: الصفع  اصلحک »

مولانا جان کلام را بیان کرده ، سیلی روزگار باید عبرت آموز باشد.

اما اگر سیلی ها افزون شد ، چه باید کرد؟

باید اعتراف کرد :

سیلی اول ، سیلی عبرت و چون افزون شد، وقت رفتن است.

خرداد 1400

 

 

  • مهری کیانوش راد