عقل ، نقشه ی راه آینده
استقبال از پیشگوها ، طالع بینی و موارد مشابه دیگر در دوران علم و تجدد، بیانگر این مهم است
که : هنوز افسون آگاهی بر آینده ، اگر چه جاهلانه ، جاذبه ی خود را برای انسان از دست نداده است.
جهل انسان به آینده ، یکی از دغدغه های زندگی اوست؛ اما :
آینده چگونه شکل می گیرد؟
آینده به چه کسانی تعلق می گیرد؟
زندگی جریان پیوسته ای است و امکان ندارد ، انسان لحظه ای را بدون ارتباط زمان حال ،
از سویی به گذشته و از سویی به آینده را تصور کند.
هر انسانی آرزو دارد ، دورنمایی از آینده ی خویش را داشته باشد.
آینده ی هرکسی را امروز او می سازد و امروز او حاصل چگونه زیستن او در گذشته است.
بین در حال زندگی کردن و فراموشی گذشته و آینده ، فرسنگ ها راه فاصله است ، فاصله ای
به درازنای حقیقت و کذب.
مالکیت زمانی انسان، لحظه ای است که به چشم برهم زدنی تبدیل به گذشته می شود.
زمان حال آن قدر نیست که بتوان برای آن برنامه ریزی کرد .
ما در برنامه هایی که به آنی تبدیل به گذشته می شوند ، زندگی خود را می سازیم.
شاید نقش ما در اینده مثبت یا منفی باشد ؛ اما واقعیت این است که همه ی ذرات هستی که
انسان نیز یکی از بی شمار موجودات ان است ، در آینده ی زمین نقش دارد ، تنها تفاوت این است که
انسان با اراده ی خود می تواند تعیین کننده ی نقش خود باشد، نقشی که هزار عامل دیگر در آن تأثیر
دارند.
بین همه ی پدیده ها ، ملموس ترین حقیقت ، مرگ است که به انتظار ما نشسته است.
واکنشی که در برابر مرگ نشان می دهیم ، تا میزان زیادی تعیین کننده ی آینده ی ماست.
وحشت یا باور مرگ ، نقشی تعیین کننده در مقابله ما با زندگی و حرکتی رو به سوی آینده دارد.
باور مرگ قوی ترین ابزاری است که ما را نسبت به زندگی تواناتر می کند.
با باور مرگ ، از فرصت اندک زندگی ، از همه ی لحظات و استعدادهای خود استفاده خواهیم کرد.
زمانی که مرگ را خطری جدی برای زندگی بدانیم ، می تواند کارکردی معکوس داشته باشد و شوق
زندگی را برای اینده و ساختن آن افزون کند، اما ؛ آن روی سکه را نیز باید دید.
ترس در بسیاری موارد انسان را مسحور خود می کند و راهی جز فنای خود در آن نمی بیند،
اراده ی مرگ می کند و می میرد.
مولانا در دفتر سوم مثنوی در داستان مسجد مهمان کش نقش روانی مرگ را به تصویر می کشاند.
مسجدی در کنار شهر ری بود ، هرکس شب آنجا می خوابید ، صبح مرده ی او را می یافتند.
روزی مردی عاشق به آن شهر آمد و مسجد را برای خواب انتخاب کرد.
مردم به او هشدار داده و گفتند:
شب مخسب اینجا اگر جان بایدت / ور نه مرگ اینجا کمین بگشایدت
مرد قبول نکرد و با خود گفت: اگر بمیرم جسم خود را از دست داده ام و کم شدن ذره ای از
وجودم مهم نیست.با شناخت موقعیت خود و خطر وارد مسجد شد.
نیم شب آواز با هولی شنید / کآیم کآِیم برسرت ، ای مستفید.
پنج کرت این چنین آواز سخت / می رسید و دل همی شد لخت لخت
عاشق بیدار شد و با خود گفت:
وقت امد که حیدر وار من / ملک گیرم یا بپردازم بدن
وقت ان است که مانند حیدر کرار دشمن را شکست و ملک وحشت او را تصرف ، یا کشته بشوم.
برجهید و بانگ زد کای کیا / حاضرم اینک اگر مردی بیا
شجاعت مرد، مرگ را شکست داد.
در زمان بشکست ز آواز آن طلسم / زر همی ریزید هر سو قسم قسم
نقش خیال و آرزو
خیال و ارزو می تواند انسان را به سوی بهتر زندگی کردن سوق دهد ؛ اما خیال به تنهایی کارساز نیست
عقل است که راه را نشان می دهد ، ابزار رسیدن را معین و از خطر راه آگاه می کند.
انسانی که در خیال ماند و عقل را باور نکرد ، راه به جایی نبرد.
برای ساختن آینده باید عقل را باور کنیم و در زورق خیال ، سرگردان شکست نباشیم.
جامعه نیز مانند انسان و از قوانین او تبعیت می کند.آینده از آن جامعه ای است که هر لحظه در حال برنامه ریزی
باشد ، گذشتگان خود را محترم بدارد و از زندگی و تجارب آنان نقشه ی راه را برنامه ریزی کند.
تجارب گذشتگان کلید فتح دنیای آینده است ؛ اگر در بند آن اسیر نمانیم.
عقل و اسطوره ی قهرمان داشتن
انسان و جامعه ای آینده ی خود را می سازد که با وجود شناخت و حرمت نهادن به بزرگان و تجارب آنان ، نیاز
به قهرمان سازی نداشته باشد؛ بلکه هر لحظه در حال زایش قهرمانی نو باشد، قهرمانی که که مشعل دانایی
و کمال را به دیگری داد ه و نظاره گر راه نو می ماند.
در اسطوره سازی و قهرمان پرستی ، خیال را به خدمت می گیریم و در گذشته می مانیم ؛ اما در ایجاد
شرایط قهرمان پروری از عقل مدد می گیریم. خیال بدون پشتوانه ی عقل ، بازیچه ای بیش نیست.
انسان و جامعه ی موفق خیال خود را با قدم عقل اندازه می گیرد.
عقل حکایت شگفتی است ، با وجود بدیهی بودنش ، کسانی به انکار آن پرداختند، گاه عالمانه ، گاه سفیهانه
گاه مغرضانه . کسانی نیز عقل را باور کردند ، گاه عالمانه ، گاه با تبصره و تذکره ، آنانی که به ظاهر ، عالمانه
عقل را انکار کردند ، از آغاز شمشیر به سوی خویش گرفتند، مگر می شود استلال کرد و عقل نداشت.
عقل یگانه گوهر هستی و همان اکسیر اعظمی است که تو را به عشق می رساند ، که تو را از جهنم دور
می کند ، که تو را فخر عالم می کند که تو را انسان می کند و در نهایت :
عقل پلکانی می شود که تو را سازنده ی آینده ی خود کند.
خرداد 1400