جرأت نه گفتن، مهری کیانوش راد
جرأت نه گفتن
این همه تیغ بر دل ، این همه رنج در جان.
چرا هنوز ایستاده ام و بر آن ها نمی تازم؟
چرا اراده نمی کنم ، تا بند اسارت را از دست و پای خود باز کنم؟
وای از آغاز اسارت
اسارت از زمانی آغاز شد ؛که قدرت نه گفتن را فراموش کردم.
بسیار کودکان را دیده ام ؛که چه صادقانه از عشق و نفرت خویش سخن می گویند.
برق صداقت آن چنان زیبایشان کرده بود ؛ که تلخی حقیقت را پوشانده بود.
من نرم نرم با فاصله ی از کودکی خود، نه گفتن را فراموش کردم...
اما حالا چه قدر دور از دسترس می نماید؛ نه گفتن.
اگر چشمه ی جوشان « « نه » در من می جوشید، بر همه ی نازایی های خود، بر همه ی خطاها ، بر همه ی زنجیرها که مرا سوی خود می خواند؛ نه می گفتم...
آیا سخن محبوب یگانه را شنیده ای ؛ که برای رسیدن به او ، باید به همه ی معشوق های دیگر « «نه » گفت.
اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم.
- ۹۶/۱۰/۱۳