nv دو وضعیت از چادر ، از انتخاب تا اجبار از مهری کیانوش راد ، اهواز 96
دو وضعیت از چادر ، از انتخاب تا اجبار
تاریخچه ی اجبار چادر در دزفول
مهر ماه سال 57 بود و هنوز از انقلاب خبری نبود ، سال تحصیلی را باید در تهران شروع می کردم.
اهوازی خوزستانی بودم و با حجاب چادر _ که تازه چند سالی می شد که به عنوان حجاب برای خودم انتخاب
کرده بودم - و به عنوان نمادی از مبارزه ،می خواستم آن را حفظ کنم.
ناحیه 12 تهران ، حدود خیابان خاوران ، منطقه ای بود که باید تدریس می کردم. راهنمایی و
و دبیرستان ایران دخت ، مدیر مدرسه ، خانم طباطبایی مدتی تحمل کردند ؛ اما روزی تذکر دادند ؛ که
البته فایده ای نداشت.
برای من مهم بود که با چادر به کلاس بروم .
روزی از کلاس احضار شدم ، خانم طباطبایی در دفتر مدرسه آقایی را معرفی کزدند؛ که برای توجیه من
آنجا بودند، و سخن این بود که :
بدون چادر ، اما با حجاب به کلاس بروم و سخن من این بود که:
« قبول دارم که چادر تنها شکل حجاب نیست ؛ اما امروز مانند بیماری هستم که دارویش چادر است»
بعد از آن ماجراها پیش آمد ؛ قرار شد در اختیار اداره باشم ؛ در مدرسه پسرانه تدریس کنم و ...که با
پی گیری همسرم ماجرا ختم به خیر شد ، که داستان مفصلی دارد .
ا نقلاب شد و سال ها گذشت و حجاب جزئی از وجود زن ایرانی شد.
سال73- 74 بود و در دزفول تدریس می کردم، دخترم دانش آموز دبیرستانی بود.
جلسه ای با حضور مسئول آموزش و پروش وقت( آقای کرمی ) ، امام جمعه( آقای اراکی) آقای راجی
و مسیول امور تربیتی ( آقای شارونی ) و دیگر بزرگان تشکیل شد.
معلمان دینی، پرورشی و مسئولان دبیرستان هاو ...همه حاضر بودند.
موضوع اجبار چادر در مدارس بود ، با صلاحدید آقایان ، که هر کدام سخنرانی مبسوطی به انجام رساندند.
هیچ کس سخنی نمی گفت و سکوت پذیرش ، سالن را گرفته بود.
نتوانستم تحمل کنم.
با اصرا از آنان خواستم ؛ به عنوان یک زن ، حداقل 10 دقیقه به من اجازه ی سخن دهند.
با اکراه پذیرفته شد.
سخن من این بود:
«به عنوان زنی چادری ، که حجاب خود را قبل از انقلاب انتخاب کرده است ؛ مخالفت خود را با اجبار
چادر بنا به دلایل ذکر شده ، اعلام می کنم و تاسف خود را که مردان برای زنان تصمیم می گیرند ،
و اعلام کردم که به عنوان یک مادر اجازه نمی دهم ؛
دختر مرا مجبور به چادر اجباری کنند»
سخنانی گفته شد و در نهایت:
اجبار چادر یک هفته به عقب انداخته شد و ...
از آن به بعد رسم تازه ای مرسوم شد :
برخی دختران جوان با چادرهای تاشده در دست ، تا در دبیرستان می آمده و بعد
چادر به سر از درگاه دبیرستان وارد می شدند و موقع بیرون رفتن ، همین بازی تکرار می شد .
اندوه بر کسانی که شاید نادانسته ، تخم نفاق را در نسل جوان کاشتند.
سخن علی علیه السلام را در نهج البلاغه حکمت 304 فراموش که:
«دل ها را رو کردن و روگرداندنی است.
پس چون رو کردند، آن ها را به انجام مستحبات وادارید .
و هر گاه رو ی برگرداندند؛ به انجام واجبات اکتفا کنید. »
بعد از این اجبار چه ماجرا ها که به اسم حجاب بر زن رفت که تا به امروز ادامه دارد.
هر روز تخم نفاق رشد کرد و هر روز جلوه ی تازه ای یافت.
همه ی کسانی که می توانستند ، جلو نفاق را بگیرند و نگرفتند ، روزی باید پاسخ گو باشند.
اندوه بر نسلی که قربانی اشتباه کسانی شدند ، که می توانستند ، بهتر از این باشند.
- ۹۶/۱۱/۲۱