سفر با قطار در نیم روز، مهری کیانوش راد اهواز 96
سفر با قطار در نیم روز
(1)
قطار به آرامی می رود ؛ چون گاهواره ای مرا به خواب دعوت می کند.
چشمانم هم چون اسبان وحشی رم می کنند و باز می مانند ؛ تا از زیبایی بیرون سیراب شوند.
جویبارها آرام روان هستند ، کنارشان سبزه در سبزه ، رنگ ، رنگ . سبز سبز ، سبز کهربایی ، سبز پسته ای ، سبز...
و خاک چه مهربان بستر برای سبزه ها گسترده است.
(2)
چه اندوهی است ، دوری از طبیعت و نتوانستن ، که درختی در خانه داشته باشی ، که هر روز به او سلام کنی و پاسخ او را
به هزار کرشمه ی ناز دریافت کنی
(3)
قطار آرام می رود و آسمان به تیرگی می رود .
رگه های خونی ، مرگ خورشید را بشارت می دهند.
روشنای ستارگان در انتظار دیده شدن ؛ تا باور کنم که روشنایی همیشه هست،
خورشید باشد یا نباشد.
(4)
قطار به آرامی می رود.
من چشم شده ام ، گوش شده ام.
صدای کودکی می آید :
«مادر ، ما در ایران هستیم یا ایران در ما؟
سوال دوباره ، دوباره پرسیده می شود ؛ اما پاسخی نمی آید.
با خود فکر می کنم :
« پاسخ دشوار است .»
کودک ساکت می شود .
و قطار به آرامی می رود.
(5)
پایان خلوتی است ؛ که با پنجره داشتم.
باید پیاده شوم .
دوباره صدای ماشین ها، شلوغی خیابان ها و راننده هایی که به انتظار مسافر ، خسته شده اند.
و مسافرانی که به دنبال راننده های هستند که ارزان تر برسانند.
باید پیاده شوم.
باید رسید ؛ تا دوباره مسافر شد.
- ۹۶/۱۲/۲۱