ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

مولانا و شمس تبریزی ، مهری کیانوش راد

دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۷ ق.ظ

مولانا و شمس ، ویرانگری که معجزه آفرید                                                                             

یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان / چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

(مولانا ،دیوان شمس، غزل 636)

شمس تبریزی زلزله ی  زندگی مولانا بود ، زلزله ی او معجزه آفرید و  معجزه ی او ماندگار شد.

شمس تعبیر رویای مولانا بود ، مکاشفه ای که به واقعیت پیوست، گره های کور مولانا را گشود ؛ گشایشی که به او امکان داد ، زنجیر 

قیود قراردادی را از روح خود بگشاید ، ساختار شکنی معانی کند و تا فراخنای هستی پرواز کند.

کاری که شمس با مولانا کرد ، کاری بود ؛ که با پرنده ای اسیر می توان کرد.

مولانا حقیقت هستی دوباره ی خود را ، در مثنوی ، در داستان طوطی و بازرگان می سراید و تسلیم شدن انسان را در برابر حقیقت ، بال

پرواز انسان معرفی می کند.

آزمودم عقل دور اندیش را / بعد از این  دیوانه سازم خویش را 

( مولانا ، مثنوی  ، دفتر دوم، دانستن پیامبر...)

کم کسانی پیدا می شوند؛ که زنجیر نام و ننگ را از دست و پای خویش باز بگشایند.

مولانا به شمس قدرت افسونگری داد ، قفل از زبان مولانا برداشت و از مجتهدی در بند نام و ننگ ، عارف شاعری خلق کرد ؛ که دستار از 

دست داد و بازیچه ی کوی کودکان شد، به زبانی سخن گفت که آن را ننگ قوم خود می دانست.

( شعر و شاعری مولانا ، فیه ما فیه ، متن 89)

ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود      / بسی بکردم  لاحول  و  توبه ، دل نشنید

غزل سرا شدم ز دست عشق و دست زنان /  بسوخت عشق تو ناموس و شدم هر چم بود 

( مولانا ، دیوان شمس ، غزل 940)

زاهد بودم ترانه گویم کردی / سر فتنه ی بزم و باده خویم کردی 

سجاده نشین با وقاری بودم /  بازیچه ی کوی کودکانم کردی 

( مولانا ، دیوان شمس، رباعی 1891)

مولانا شاعر است ؛ اما نه  چون بسیار شاعر ان دیگر، 

شعر او غلیان های روحی و جوشش درونی اوست ، او نه به اختیار که به فرمان عشق گام در وادی شعر نهاده است . 

نام مخدومی شمس الدین همی گو  هر  دمی    / تا بگیرد شعر و نظم ت رونق و رعناییی

خون ببین در نظم شعرم  شعر منگر  بهر   انک     / دیده و دل را به عشقش هست خون پالاییی

خون چو می جوشد ، منش از شعر رنگی می دهم / تا نه خون الود گردد جامه خون آلاییی 

( مولانا ، دیوان شمس ، غزل 2807)

این گونه بود ؛ آفرینش شگفتی آفرین شمس تبریزی .

زمین بارور مولانا به گرمای آفتاب شمس، میوه داد.

مولانا هم مرید بود  ، هم مراد بود  و  هم عاشق و معشوق

شمس هم مرید بود ، هم مراد بود  و هم عاشق و معشوق

خورسید ها متعدد و زمین های بکر بسیارند.

هر زمینی خورشید خود را  طلب می کند.

مولانا به دنبال کسی بود که آشنا به راز حقیقت باشد.

شمس به دنبال کسی بود که راز به او بسپارد.

چون یکدیگر را یافتند ، رازها شکوفا شد ، میوه داد و ...

من به تبرک، ، نام انان را ، هر روز ، تکرار می کنم

اهواز، 99

  • مهری کیانوش راد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی