ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

گربه ای که می فهمید

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۲۳ ب.ظ

گربه ای که می فهمید

✍️مهری کیانوش راد

خاطرات مانند رشته ی محکمی انسان را به گذشته های دور متصل می کند .

یاد خاطرات گذشته ، نشانی از قدرت و قوت آن واقعه است ، قدرتی که منشا خود نمایی و یادآوری آن می شود ، مانند رودی که رد پای خود را در بستر خود می گذارد ، اگرچه خشک شده باشد.

  زنده بودن  یک خاطره  بعد از سال‌ها،  بیانگر این واقعیت است ، که  در بطن خود تجربه ی گرانبهایی را نهان کرده است.

سه خاطره از دوران کودکی خود و فرزندانم به یاد دارم که به چند جوجه و یک بچه گربه گره خورده است.

روزی از در همیشه بازِ خانه ی پدری من ، جوجه ی کوچکی وارد شد ، زیبا و دوست داشتنی ، صاحبش هیچ گاه پیدا نشد . خوشحال بودم که جوجه ی زیبایی دارم.

دوران جوجگی روزی به پایان می رسد ، جوجه ی زیبای من ، تبدیل به مرغی تنومند شد، اما از محبتش کم نشده بود.

گوشت فراوانش ، مرغ را زیر چاقو برد.

در خوردن مرغ با اهل خانه شریک نشدم.

محبت رشته ای است ، که چون تنیده شد،بازکردنش دشوار می شود ، اگرچه موضوعش مرغ یا جوجه ای باشد.

سال ها گذشت ، بزرگ شدم ، ازدواج کردم و صاحب دختر و پسری که غلیظ ترین عواطف مرا به خود اختصاص دادند .

روزی دو جوجه ماشینی کوچک  برای فرزندم  خریدم ، فکر کردم، در گرمای خوزستان زنده نمی مانند ، خواسته ی فرزندم را برآورده و زحمت زیادی برای نگهداری جوجه ها نخواهم داشت.

سرنوشت این دو جوجه مانند جوجه ی کودکی من ناراحت کننده بود، اما نسبت به خودم احساس خوبی دارم ،  که تا آخرین لحظه ، بر خلاف اندیشه ی آغازین ، با جوجه های مرغ شده ، مهربان بودم.

یکی از جوجه ها غیب شده بود ، صدای جیک جیک ضعیفی مرا به سوی دستشویی حیاط کشاند ، دستکش به دست جوجه ی آلوده را بیرون آوردم ، به حمام بردم ، شستم ، در حوله پیچیده ، با سشوار خشک کردم .

بعد از آن اتفاق ، در گرمای تابستان جای جوجه ها ، در تشت بزرگی در اتاق و کنار کولر بود.

بعد از مدتی جوجه ها تبدیل به دو مرغ تنومند شدند ، سرما و باران های فصلی  شروع شده بودند ، ناگزیر دومرغ در حیاط خلوت جا گرفتند ، حیاط خلوتی که در آنجا کولر آبی خاموشی قرار داشت.

روزی با یک مرغ و پرهای ریخته شده مواجه شدم ، تاخیر جایز نبود ،  مرغ تنها ممکن بود ، نصیب گربه ای دیگر بشود .

صبح زود نصیب رفتگر سحرخیز شد .

یک هفته گذشت ، صبح زود با جیک جیک ضعیفی به طرف صدا کشیده شدم ، مرغ بیچاره  روی چرخ کولر غلطیده ، ‌کف آن افتاده و قدرت بیرون آمدن نداشت. یک هفته بدون آب و غذا زنده مانده بود.

باز مرغ بود که در حوله ی گرم قرار گرفت ، با دردسر و آرامی آب در نوکش ریختم ، تا جان بگیرد.

مرغ دوم باز نصیب رفتگر سحر خیز محله شد.

گاهی حوادثی هر چند کوچک، آینه می شوند ، تا بتوانی خودت ، باورهای  انسانی  و احساسات درونی خودت را نگاه کنی.

ماجرای سوم مربوط به یک گربه ی پاشکسته است.

پسر ۴ ساله ی من از دست بچه های شیطان نجاتش داده ، به خانه آورده بود . از من کمک خواست.

عاطفه ی این گربه در آینده برایم شگفت انگیز شد .

نگهداری گربه ی پاشکسته به عهده ی من بود ، در حیاط خلوت جا گرفت ، قدرت حرکت نداشت ، هر روز اندکی شیر ، کمی گوشت چرخ شده  و چند قاشق زرده ی تخم مرغ نصیبش می شد..

سلامتی خود را بدست آورد، اما حاضر به ترک خانه نبود . سرگرمی صبح گاهی من و همسرم شده بود.

موتور سیکلتی گوشه ی حیاط خانه بود ، گربه ی بازیگوش، از موتور بالا می رفت ، پایین می آمد ، جلو ما طاقباز می خوابید تا گلویش را قلقلک بدهم.

در طول زمان، علاقه ی این گربه برایم عجیب و  دردسر ساز شد، با هر بهانه ای خودش را به من می رساند و انتظار توجه و بازی داشت ، اما شرایط به گونه ای بود ، که فرصت نگهداری مهمان ناخوانده را نداشتم. 

در جای دوری رهایش کردیم ، بعد از مدتی دوباره به خانه برگشت.

باید راه چاره ی دیگری پیدا می کردیم ، گربه را نزدیک آشپزخانه ای که همیشه ته مانده ی غذای فراوانی داشت ، قرار داده و سفارش گربه را به نگهبان آنجا کردیم  و راهی سفر شدیم.

دیگر از گربه ما خبری نشد.

موجود زنده انس می گیرد ، درک می کند و پاسخ می دهد ، اگرچه گربه باشد.

بعد از سال ها هنوز عاطفه و حق شناسی گربه را  فراموش نکرده ام .

نشر : 

عصر ماه اهواز ، کد خبر : ۱۶۵۷۶۷-  ۱۴۰۲/۳/۶

شوشان ، کد خبر: ۱۱۰۳۲۳

 

 

 

 

  • مهری کیانوش راد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی