ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

۲۰ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

*گام تنهایی


عشق 

گام تنهایی انسان است 

گاه که وهم تنهایی

به بوسه ی جلادت بکشاند.



*آدمی 


روباه گرگ و افعی را 

می شناسم 

یک چهره از آدمی را نه.


اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب رویایت را ناگفته رها کنmkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

زن 


من خودم هسم 

یک زن 

با آتشفشانی از عشق در درونم 

اول بار 

گدازه های آتشین من 

زمین را با عشق آشنا کرد


از تن خویش 

آشیانی ساختم 

و جانم را 

قطره 

 قطره 

 در کام تشنه ی کودکانم ریختم 


و از تمامی عشقم 

آتشی 

تا گرم شوند

آتش عشق من 

هیچ دخترکی را 

هیچ پسرکی را 

دشمن نداشت


عشق

         بر دست و پایم 

                                زنجیری شد


مردانی مهاجم 

مرا دیدند 

نشناختند 

از من مهره ای ساختند 

به گاه 

بازی های کودکانه ی خویش

آنان 

اگر چشم می گشودند

مرا می شناختند

مادر زمین را 

آفریننده ی عشق را 

پناه عقل را 


آنان 

اگر چشم می گشودند

تیزی خنجر خویش را 

بر نازک گردن کودکانه ی خویش 

                                          می دیدند


آنان 

اگر چشم بگشایند 

اکر....

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوتmkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

حافظ و عاشورا 

رندان تشنه لب 


زان یار دل نوازم شکری ست با شکایت  /   گر نکته دان عشقی  بر خوان تو این حکایت 

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس    / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیج کانجا    / سرها بریده بینی بی جرم و بی شکایت 

.... با دقت بیشتری این غزل را چند باره خوانی کردم ؛ هر چه بیشتر خواندم ؛ روشن تر و شیواتر  از قبل تداعی کننده ی روز عاشورا بود ؛

به گونه ای که انگار به تابلویی نگاه می کنم که نقاشی ماهر با کمک کلمه بر صفحه ی سفید کاغذ آن چنان ترسیم کرده است  که با 

همه ی وجود ، تاریکی ، سنگینی ، وحشت و سرخی عشق را  که همه ی تابلو را خون رنگ کرده است ؛ می دیدم و فواره ی رنج را که از دل حافظ به آسمان می رسید.

باورم شد ؛ این حکایت که حافظ با شکری آمیخته به شکایت گوینده ی آن است ، جز حکایت حسین ، ذبیح عشق  ، نیست. 

و چرا حکایت حسین نباشد ؟

حافظ کسی را یارای شنیدن این حکایت می داند ؛ که نه آشنای عشق ، که نکته دان عشق باشد.

آن کس که با زیر و بم عشق آشناست ، چون حافظ می داند که :

راهی است راه عشق که هیچش کرانه نیست   /    آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

 چرا باور نکیم که حافظ شرح روز ذبح عشق را می دهد.

آن روزی که رند عالم سوز او ( انسان کامل) حافظ بدون توجه به مصلحت اندیشی های رایج زمانه ، ظاهرش را در ملامت و  باطنش را 

در سلامت دارد .

مگر به حسین ...

اشتراک با ذکر مهخذ، کتاب حافظ هاتف میخانه ی عشق mkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

شب عاشورا و عاشوراییان


... تا صبح صدای زمزمه ی دعا و نیایش ، جان دردمند زینب را به آرامش و سکون نزدیک می کرد.

صدای مداوم تیشه ، گودالی را گرداگرد خیمه ها حفر می کرد ، که فردا با توده های هیزم آتش گرفته ، حریم زنان و کودکان بی پناه خواهد شد.

به دستور حسین این گودال حفر شد و از خاشاک و هیزم پر، تا دشمن نتواند از پشت به خیمه ی زنان و کودکان حمله کند.

شب به پایان خود نزدیک شده بود .

آن شب ستارگان تا صبح نگران ایستاده بودند .

یاران حسین ، عاشقانه مهیای مرگ می شدند.

همه می دانستند ؛ وقتی خورشید آسمان را روشن کند ، زمان غروب دنیایی آنان و تولد در دنیایی است که شیرین از وصل محبوب است 

تا صبح راهی نمانده بود ، شب خورشید را به میهمانی آسمان می خواند.

بگذار خورشید غزل خوان کاروانی باشد ؛ که بر مرکب عشق مهیای هجرتی جاودانه اند

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب زینب احیاگر تشیع mkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

زینب در مکتب برادر درس می آموزد


...  نگاه زینب به حسین دوخته شده بود؛ پیمانی بین آن دو بسته شد.

سهم حسین شهادت و سهم زینب شکیبایی.

زینب در همه ی لحظات عاشورا و بعد از آن بر این پیمان استوار ماند .

درسی که زینب در مکتب برادرش در لحظاتی کوتاه آموخت ؛ همیشه ی تاریخ شیعه را وام دار خویش ساخت.

حسین _ع_ با این سخنان کوتاه ، از شاگرد مستعدی چون زینب ، مهم ترین پایگاه ماندگاری تفکر شیعی را به وجود آورد ؛ تا جایی که اگر زینب  و سخنان آتشین او ، پرده ی ظلم بنی امیه و جهالت مردم را پاره نکرده بود ؛ چه بسا ، قیام حسین در تبلیغات دشمن گم و فراموش می شد.

زینب بدون هیچ سخنی برخاست، در حالی که نگاهش به دوردست ها دوخته شده بود...

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب زینب احیاگر تشیع mkianooshrad



  • مهری کیانوش راد

با یاد زینب -س-


بزرگ بانوی محبوب من 


یزرگ بانوی محبوب من 

ریشه در سرزمین وحی دارد و آفتاب 

تلاقی عشق است و شمشیر 

بذر وجودش 

هزار هزار عشق نهفته در خود دارد 

دلی دارد به وسعت دریا 

رنج در قلب او مأمن می گیرد 

و شجاعت 

زایش همیشگی اوست


چشمانی دارد به پاکی آسمان 

و قامت به رسایی پارسایی

دهانش کندوی عسلی است 

سرشار از عطر کلام علی 

کلامش تیز خنجری 

که می تازد 

بر وجدان خفته ی انسان 

تا آشفته کند 

ادراک مدفون هوس را 

او زینب است 

بزرگ بانوی کربلا. 

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب زینب احیاگر تشیع mkianooshrad

                                               

                                              



  • مهری کیانوش راد

مقصدم کجاست 


هر لحظه زندگی 

شعر تازه ای است 

وزن و قافیه اش 

تیک و تاک ساعت است 

هر لحظه عمر من به تیک و تاک گذشت.


اعلام مرگ 

یا غوغای زندگی 

آغاز لحظه ای 

پایان دیگری است


این تیک و تاک ساعت من 

خود بهانه است

باید کجا بروم 

مقصدم کجاست.

اشتراک با ذکر مهخذ، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad

                           

                          

  • مهری کیانوش راد

من خودم هستم ، یک زن 


من خودم هسنم

شاید مرا نشناسی

جسمی دارم از خاک

که همیشه 

تشنه ی رویش است و زایندگی

خاک مرا 

به شبنم عاطفه آمیختند 

به بوی عشق معطر ساختند


من جلوه از حسن یار دارم 

و جمال او را نشانه ام


روز نخست 

آدم مرا دید ، آرام شد 

به من نگریست ، انس گرفت

در خانه ی من ماند

تا شاهد عشق باشد و زایندگی


من حلقه ی اتصال وجودم 

آیندگان و روندگان 

در بستر خاکی من خانه دارند


بر بلندای هستی ایستاده ام 

و بهشت زیر دو پای من است

من خودم هستم 

یک زن .

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad

                  

                 

  • مهری کیانوش راد


عشق


عمری در جستجوی معنای عشق بودم 

به طلب آن جستجوها کردم

بسیار آدم ها را دوست داشتم ، با کم و بیش محبت

می اندیشیدم ؛ عشق باید چیز دیگری باشد

آن چنان سرشاز از محبت او بودم ، که نمی دیدم

عمر من گذشت ، پیری بر سرم شعله کشید

ناگاه عشق را یافتم

با همه معنای آن ، با همه شکوه آن ، با همه ی ترنم غم شیرین آن

و آن زمانی بود که از دست دادم،

کسی را که در همه سال های با او بودن ، سرشار از حس خوش محبوب بودن ، بودم

در همه آن سالها عشق و معنای عشق با من بود و نمی دیدم

مهربانی آوای خوش عشق بود که آنچنان آرام چون نسیم بر جان تشنه من می وزید که سیرابی خود را نمی دیدم

غیبت او حضورش را برایم معنا کرد

چه بسیار مهربانی ها که در پس پرده عادت پنهان می مانند.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم mkianooshrad




  • مهری کیانوش راد

تعلیم عشق


برای دیدن خود ، باید به سوی کسی می رفتم که مرا به من بنمایاند؛ آن گونه که بودم.

در آینه ی او ، خلق همه ، گیاهان ، دریاها ، سنگ ها و .... همه به هم گره خورده بودند

شگفت تصویری بود ؛ آینه ی او 

نمی دانستم ؛ خود هستم یا دیگری 

گیاه هستم یا جماد

آب هستم یا سنگ

برای دیدن خود ، باید همه را می دیدم.

برای عشق به خود ، باید عاشق همه می شدم

و من 

در این آینه بود که عشق را تجربه کردم

عاشق شدم ، تا تو باشم ، گیاه باشم ، آب باشم 

و من نباشم.

در آینه ی او 

جزیی بودم که اگر جدا می شدم ، دیگر نبودم ، نه خود و نه دیگری.

و من 

آیین دیدن آموختم

آیین پیوستن آموختم

آیین آموختن آموختم

و اینک ایستاده ام و به خود نگاه می کنم

به سرزمین محبوبم

به همه ی دریاها ، خشکی ها ، کوه ها 

به همه ی خنده ها ،گریه ها 

تا دوردست ها نگاه می کنم ،مرزی نمی بینم

زمان و مکان در هم تنیده اند و من خود را می نگرم

اگر افسون نگاه تو نبود که زیر بارش آن هر روز تازه می شوم ،

اگر روزنی را که به سویم گشوده ای ، بسته می ماند 

اگر مرا به سوی خود نمی خواندی

من در خود می تنیدم

ومن 

من نبودم.

چه جفایی بر من بود ؛

اگر نامهربانانه خود را نمی دیدم و می رفتم.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم mkianooshrad




  • مهری کیانوش راد