ارتفاع سکوت

مشخصات بلاگ

انواع ادبی(شعر و نثر)

مقصدم کجاست 


هر لحظه زندگی 

شعر تازه ای است 

وزن و قافیه اش 

تیک و تاک ساعت است 

هر لحظه عمر من به تیک و تاک گذشت.


اعلام مرگ 

یا غوغای زندگی 

آغاز لحظه ای 

پایان دیگری است


این تیک و تاک ساعت من 

خود بهانه است

باید کجا بروم 

مقصدم کجاست.

اشتراک با ذکر مهخذ، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad

                           

                          

  • مهری کیانوش راد

من خودم هستم ، یک زن 


من خودم هسنم

شاید مرا نشناسی

جسمی دارم از خاک

که همیشه 

تشنه ی رویش است و زایندگی

خاک مرا 

به شبنم عاطفه آمیختند 

به بوی عشق معطر ساختند


من جلوه از حسن یار دارم 

و جمال او را نشانه ام


روز نخست 

آدم مرا دید ، آرام شد 

به من نگریست ، انس گرفت

در خانه ی من ماند

تا شاهد عشق باشد و زایندگی


من حلقه ی اتصال وجودم 

آیندگان و روندگان 

در بستر خاکی من خانه دارند


بر بلندای هستی ایستاده ام 

و بهشت زیر دو پای من است

من خودم هستم 

یک زن .

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب ارتفاع سکوت mkianooshrad

                  

                 

  • مهری کیانوش راد


عشق


عمری در جستجوی معنای عشق بودم 

به طلب آن جستجوها کردم

بسیار آدم ها را دوست داشتم ، با کم و بیش محبت

می اندیشیدم ؛ عشق باید چیز دیگری باشد

آن چنان سرشاز از محبت او بودم ، که نمی دیدم

عمر من گذشت ، پیری بر سرم شعله کشید

ناگاه عشق را یافتم

با همه معنای آن ، با همه شکوه آن ، با همه ی ترنم غم شیرین آن

و آن زمانی بود که از دست دادم،

کسی را که در همه سال های با او بودن ، سرشار از حس خوش محبوب بودن ، بودم

در همه آن سالها عشق و معنای عشق با من بود و نمی دیدم

مهربانی آوای خوش عشق بود که آنچنان آرام چون نسیم بر جان تشنه من می وزید که سیرابی خود را نمی دیدم

غیبت او حضورش را برایم معنا کرد

چه بسیار مهربانی ها که در پس پرده عادت پنهان می مانند.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم mkianooshrad




  • مهری کیانوش راد

تعلیم عشق


برای دیدن خود ، باید به سوی کسی می رفتم که مرا به من بنمایاند؛ آن گونه که بودم.

در آینه ی او ، خلق همه ، گیاهان ، دریاها ، سنگ ها و .... همه به هم گره خورده بودند

شگفت تصویری بود ؛ آینه ی او 

نمی دانستم ؛ خود هستم یا دیگری 

گیاه هستم یا جماد

آب هستم یا سنگ

برای دیدن خود ، باید همه را می دیدم.

برای عشق به خود ، باید عاشق همه می شدم

و من 

در این آینه بود که عشق را تجربه کردم

عاشق شدم ، تا تو باشم ، گیاه باشم ، آب باشم 

و من نباشم.

در آینه ی او 

جزیی بودم که اگر جدا می شدم ، دیگر نبودم ، نه خود و نه دیگری.

و من 

آیین دیدن آموختم

آیین پیوستن آموختم

آیین آموختن آموختم

و اینک ایستاده ام و به خود نگاه می کنم

به سرزمین محبوبم

به همه ی دریاها ، خشکی ها ، کوه ها 

به همه ی خنده ها ،گریه ها 

تا دوردست ها نگاه می کنم ،مرزی نمی بینم

زمان و مکان در هم تنیده اند و من خود را می نگرم

اگر افسون نگاه تو نبود که زیر بارش آن هر روز تازه می شوم ،

اگر روزنی را که به سویم گشوده ای ، بسته می ماند 

اگر مرا به سوی خود نمی خواندی

من در خود می تنیدم

ومن 

من نبودم.

چه جفایی بر من بود ؛

اگر نامهربانانه خود را نمی دیدم و می رفتم.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم mkianooshrad




  • مهری کیانوش راد


با یاد حسین (ع) 


به بوی نفست

باغ دلم گل می کند

ای حسن تو ، 

تازگی همیشه ی دوران.

در قلعه ی شرافت انسان

عشق 

حلقه ی اتصال ماست

با کاروان تشنه ی عدلت

ای سرفراز نیزه ی بیداد


دیروز شهر 

در هوای تو پر زد

از بوی نام تو سرشار

باران لطف

از آسمان ابری چشمم

با یاد عشق تو بارید

ای سر نا سفته ی هستی.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب پله های تنهایی mkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

تیغ دوم ، طمع 


به جان و جسم خود نگاه می کنم ، زخم هایی عمیق می بینم ، این زخم ها نه از دشمن ، نه از دوست ؛ که از من ، به من رسیده است

کودک بودم و به طمع شکلاتی ، بسیار مواهب دیگر را از دست دادم و نفهمیدم

نوجوان بودم ، به طمع دوستی با همسالان و باور آنها ، گرفتار بند زشت عادات آنان شدم ، بسیار ارزش ها را از دست دادم و نفهمیدم

جوان شدم ، به طمع دوستی ، مقبول شدن ، طرح هیجانی تازه ، دروغ گفتم ، چاپلوسی کردم و .....

هر کدام زخمی بر جان من نشاند؛ که گذر زمان آنها را التیام نداد؛ بلکه هر طمع تازه ای آنها را عمیق تر کرد؛ تا به جایی رسیدم که می خواهم و نمی توانم

داستان آدم را شنیده ای که به طمع جاودانگی ، بهشت برین و قرب دوست را از دست داد

داغ فریب را بر جان خود نشاند و گناه کرد

سخن دوست را شنید ؛ اطاعت دشمن کرد

چه روز ها که می گذرند

چه چشم ها که در درون و برون به واسطه طمع بسته می شوند

چه چشمه های جوشانی که می توانستند ، بجوشند و زندگی به بار آورند ، به واسطه طمع خشکیده شدند

اینک بر جان من حسرت است که جوانه می زند ؛ برای همه فرصت هایی که داشتم و از دست دادم

اما آوایی از درون ، مرا آواز می دهد ، که:

به ریسمان دوست بپیوند ، به او خواهی رسید

اندوه به خود راه نده

فرصت های رو به آینده را از دست نده

گرفتار حسرت نشو ، تا حسرتی تازه بر جانت ننشیند

با خود مهربان باش

بر جان خود تیغی تازه ننشان

حسرتی نو نکار

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیمmkianooshrad


  • مهری کیانوش راد

تیغ اول، کبر 

بارها با خود اندیشیده ام به کدام نیروی خود دل ببندم ؟ منی که همیشه در معرض باد و طوفان هستم 

طوفانی که توان مرا به یغما می برد و چاره ای جز تسلیم در برابر آن نیست ؛ که قانون خلقت است

به کدام نیروی خود کبر بورزم ؟ و در برابر آن ، چه دریافت خواهم کرد ؟

جز فاصله ها ، فاصله ها.....

فاصله بین خود و خود، بین خود و دیگری، بین خود و بینا چشمانی که به حقیقت ، 

بی اعتباری خود را چشیده اند و به تمسخر مرا می نگرند

به هر باری که مست از باده غرور شدم؛ بین من و همه حقیقت فاصله افتاد و من.....

سرنوشت انسان و کبر، مانند داستان آن تازه عروسی است که نادان بود و بر شانه های خود کبر حمل می کرد. از زن همسایه شیوه غذا پختن پرسید، تا با تعریف و تمجید همسرش، مست از باده غرور شود

هر چه همسایه به شفقت گفت، عروس نادان پاسخ داد: خود میدانم. همسایه به خشم از این همه نادانی و غرور او گفت: در پایان خشت خامی بر پلوی خود می گذاری؛ تا دم کشد

عروس پاسخ داد ؛ خود می دانم

کرد آنچه نباید کند و شد آنچه نباید بشود

داستان ابلیس را شنیده ای ؟

عاشق محبوب خود بود و بر عشق خود کبر می ورزید

غرور چشم حقیقت بین او را پوشاند و بر محبوب معشوق خود، کبر ورزید و نشان عاشقی

خود را از دست داد و لعنت ابدی را به جای آن خرید

چه کبرها که ما را از جایگاه رفیع به پستی کشانده است

چه تیغ ها که در جان ما نشسته و ما بی خبر نشسته ایم

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم mkianooshrad


  • مهری کیانوش راد
مهربانی با خود

دیروز زخم هایی بر تن داشتم ؛ آن گونه خون ریز که وحشت زده نگاه می کردم و با خود می گفتم :
این منم که این گونه هذیان می گویم و بر زخم های خود نیشتر روا می دارم ، تا
خون ریزتر شوند ؟
و امروز به تانی بر خود می نگرم .
زخم ها ، زخم ها بر جان و تنم نشسته اند ، اما:
جامه از شکیبایی پوشیده ام .
شکیبایی رنج بر زخم ها را آسان تر نموده است .
مهربانانه خود را می نگرم و با خود می گویم :
من نیازمندتر از هر کسی به مهربانی خویشم .
اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیمmkianooshrad


:point_down:

--- 
  • مهری کیانوش راد

دار بر گردن نومیدی


در آینه دیگران و خود ، تصویری از دور دست ها در ذهنم مانده است
هر گاه سرشار از امید رسیدن بودم ، هزاران چلچله در جانم ترانه می خواند
موانع راه را می دیدم و هزار هزار پاسخ ، رخ نشان می داد
امید من ، در آینه دیگران ، هزار هزار چراغ روشن می کرد و آنان شادمانه
با شادی من شاد می شدند
اما گاه که یاس و ترس چون حلقه طناب دار بر گلوی آرزوهایم چنبره می زد ،
خفقان بود و تاریکی
همه پاسخ ها بن بست بود که هیچ روزنه روشنی نداشت
در آینه دیگران ، انعکاس صدای من ، خفقان بود و تاریکی
موجودی زبون که قدرت برخاستن نداشت
و من آموختم که تصویری روشن از خود و برخاستن خود ، در آینه خود و دیگران بسازم
طناب دار را بر گردن نومیدی های خود قرار دهم و با وجود همه رنج درونم ، رنجی افزون
برای خود و دیگران نسازم
آینه ها تصویر ها را انعکاس می دهند و رنج و شادی را تا دوردست ها به نمایش
می گذارند
من خواستم ؛ تصویرگر شادی ها شوم و رنج ها را در درون خود چون گنجی نهان
پنهان کنم
پنهانی رنج هایم ، فراموشی آنها نخواهد بود ؛ بلکه آینه ای خواهند شد؛ تا ارزش
شادی ها را افزون تر بدانم
راز مهربانی با خود و دیگران را با خود زمزمه کن :
رنج های خویش را نهان و شادی هایمان را به دیگران هدیه کنیم
اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب با خود مهربان باشیم mkianooshrad
:point_down:

  • مهری کیانوش راد


صدای بارانی


کویر گوش مرا
میهمان کن
باران است، صدایت
قحط سال صدای بارانی ست.

اشتراک با ذکر ماخذ، کتاب رویایت را ناگفته رها کنmkianooshrad

  • مهری کیانوش راد